#قصه_کودکانه
🚑آمبولانسِ امید🚑
امید ماشین آمبولانسش را برداشت و گفت:«بَبو...بَبو... بیب...بیب برید کنار آمبولانسِ امید داره میاد» آن را روی زمین کشید تا کنار مادر رسید. مادر انگار بدون بالش روی زمین خوابیده بود. امید به اتاق رفت و برای مادر بالش آورد. کنار مادر نشست و گفت:«مامانی برات بالش آوردم» اما مادر جوابی نداد.
امید بلندتر صدا کرد و مادر را تکان داد، اما مادر باز هم تکانی نخورد و جواب نداد.
چشمان امید پر از اشک شد. به صورت مادر نگاه کرد. آرام با لبهای لرزان گفت:«مامانی، پاشو» ماشین آمبولانسش را جلو برد و گفت:«دکتر امید اومده مامان» مادر تکان نخورد. ترسید. یک دفعه از جا پرید. گوشی همراه مادر را برداشت. شماره گرفت:«یک، یک، پنج» خیلی زود خانومی از آن طرف خط جواب داد:«سلام اورژانس، بفرمایید» امید با صدای لرزان گفت:«سلام مامانم مریض شده»
خانمِ پشت خط پرسید:«یعنی چطور شده؟ میتونی برام بگی؟»
امید اشکش را پاک کرد و گفت:«قندش افتاده هرچی صداش میکنم جواب نمیده»
خانم سعی داشت امید را آرام کند گفت:«نترس عزیزم الان ماشین آمبولانس میاد خونتون، فقط آدرستون رو بلدی به من بگی؟»
امید کمی فکر کرد و جواب داد:«ما نزدیک میدون گلها زندگی میکنیم، کوچهٔ رسالت بقیهشو بلد نیستم»
خانمِ پشت خط گفت:«نگران نباش الان آمبولانس میاد فقط وقتی رسید کوچه رسالت شما بیا جلوی در تا بهشون خونهتون رو نشون بدی گوشی هم دستت باشه بهت زنگ میزنیم»
امید دست مادر را توی دستش گرفت و گفت:«چشم توروخدا زود بیاین»
تماس را که قطع کرد، کنار مادر ماند. چشمش به گوشی همراه بود که زنگ خورد. سریع جواب داد، همان خانم مهربان بود. آمبولانس توی کوچه بود.
امید به طرف کوچه دوید. آمبولانس سرکوچه بود. جلو دوید اقایی با دیدن امید از آمبولانس پیاده شد. امید نفس زنان گفت:«مامانم... مامانم حالش بدشده»
اقای دکتر جعبهای از توی ماشین برداشت و همراه امید راه افتاد. به خانه که رسیدند دکتر مادر را ویزیت کرد و برایش دارو نوشت. مادر تازه به هوش آمده بود. دکتر ماشین امید را از روی زمین برداشت و پرسید:«این آمبولانس مال شماست؟» امید لبخند زد و جواب داد:«بله من امسال میرم مدرسه میخوام خوب درس بخونم تا مثل شما دکتر بشم» دکتر دستی بر سر امید کشید و
گفت:«تو یک قهرمانی، تو جون مادرت رو نجات دادی آفرین پسرم»
امید به چشمان مادر نگاه کرد، از دیدن حال خوب مادر چشمانش برق زد.
#باران
#قصه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
💜🔮بدیها با کار خوب پاک میشود 🔮💜
محسن با عجله وارد خانه شد و با سرعت رفت در اطاق و كیفش را جوری به گوشه اطاق پرت كرد كه مثل اینكه توش مار لانه كرده. خیلی زود لباسش را درآورد و بعد از شستن دست و صورتش رفت یه گوشه نشست. مادر محسن كه رفتار پسرش برایش خیلی عجیب بود با چشمهایی متعجب و با لحنی آرام گفت: «علیك سلام.» ولی مثل اینكه محسن نشنیده باشد با صدای بلندتر دوباره گفت: «آقا محسن علیك سلام.»
محسن یک دفعه به خودش آمد و گفت: «ببخشید مامان جون، سلام.» مادر یه نگاهی به محسن انداخت و با تعجبی بیشتر گفت: «چیزی شده؟» باز مثل اینكه محسن نشنیده باشه با صدایی بلندتر گفت: « آقا محسن با شما هستم، چیزی شده؟ تو مدرسه اتفاقی افتاده؟ این محسنی كه اینجا نشسته، اون محسن همیشه نیست، بگو ببینم چی شده؟» محسن یک نگاه طولانی به مادرش كرد و بعد از اینكه آب دهنش را قورت داد گفت: «مامان جون امروز یه كاری تو مدرسه كردم كه هرچی بهش فكر می كنم بیشتر پشیمون میشم و روم نمیشه كه بهت بگم.»
مادرش با چشمانی مهربان به محسن نگاه كرد و گفت: «اگه میخواهی نگی نگو ولی شاید من بتونم بهت كمك كنم.» با این جمله مادر، دل محسن كمی آرام گرفت و با صدایی لرزان گفت: «امروز تو كلاس داشتیم درسهامون را می نوشتیم و وسایلم رو روی میز گذاشته بودم. جعفر هم كه كنار من میشینه، وسایلش رو روی میز گذاشته بود، یه دفعه چشم به روان نویسی كه تازه خریده بود افتاد؛ دلم خواست كه روان نویسش رو بردارم و باهاش بنویسم و رنگش رو امتحان كنم. بدون اجازه جعفر، روان نویس رو برداشتم و باهاش نوشتم، خیلی خوش رنگ بود و دلم خواست که باهاش بیشتر بنویسم؛ همین موقع زنگ مدرسه خورد و روان نویس جعفر رو با وسایلم تو كیفم گذاشتم و سریع اومدم بیرون مدرسه، ولی تو راه خونه از این كارم خیلی پشیمون شدم و الان نمیدونم چی میشه! به نظرت من باید چی كار كنم؟»
مادر محسن گفت: «اولا اینكه به حرف دلت گوش كردی و دل بخواه كاری انجام دادی، كار خوبی نکردی. انسان باید اول فكر كنه و بعد كاری رو انجام بده. ثانیا جبران اشتباهت خیلی راحته و نباید نگران باشی. فردا با شجاعت روان نویس رو به جعفر برگردون و از این کارت عذرخواهی کن و برای اینکه دل جعفر رو بدست بیاری میتونی یه شاخه گل هم بهش هدیه بدی.» محسن که داشت به حرفهای مادرش فکر می کرد پرسید: « خوب آیا خدا هم کار بدم رو پاک میکنه؟» مادر محسن کمی مکث کرد و گفت:«مطمئن باش که سیاهی هر کار بدی میتونه با سفیدی کار خوب پاک بشه. این چیزیه که خدا در قرآن گفته که کارهای خوب میتونه کارهای بد رو پاک کنه. و باید به خودت و خدای مهربون قول بدی که دیگه تکرار نکنی».
خداوند در سوره هود آیه 114 می فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات» كارهاى پسندیده اعمال زشت را نابود مىكند.
________________________
🌸هر روز یک قصه، هزار نکته، آموزش یک اخلاق خوب، یک عالمه شادی و لذت کنار بچه هامون با کانال قصه های تربیتی کودکانه
#قصه
👆🏻👆🏻👆🏻
🔮
💜🔮
🔮💜🔮
💜🔮💜🔮
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سنجاب حسود _صدای اصلی_427837-mc.mp3
9.63M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐿سنجاب حسود
🌳در یک جنگل سبز و بزرگ یک سنجاب زرنگ🐿 در سوراخی در یک درخت🌳 زندگی می کرد .
🌳درخت قصه ی ما خیلی مهربان بود...
🌼بهتر است ادامه قصه را خودتون بشنوید👆
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر
#سلام
#سالهای_اول_دبستان
سلام به جنگل سبز
به آسمان آبی
🌳☄🌲
به غنچه های خندان
به روز آفتابی
🌷🌞🌻
سلام به هر ستاره
به ابر پاره پاره
🌟☁️⭐️
به دانه ای که از خاک
درآمده،دوباره
🌱🌾🌿
سلام به هر دل پاک
به هر دل پرامید
💞💓💞
سلام به آن شب تار
که عاقبت شد سفید
🌑🌗🌕
سلام به دشت و دریا
سلام به کوه و صحرا
🌊🌎☀️
سلام به روی ماهِ
بچّه های باصفا
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
بازی ، شادی ، یادگیری
رده سنی : ۴+
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه
🌟ستاره ی درخشان⭐️
بیدار شدم و به طرف در رفتم. تکه های ریز درخشان در هوا می درخشیدند. زیر پایم را نگاه کردم. وای! یه تورفتگی در زمین بود. تورفتگی را دنبال کردم. با خودم گفتم: حتماً چراغ قوه ای است که نورش شبیه تکه های نورانی است! وقتی که به آخر تو رفتگی رسیدم، تعجب کردم. یک ستاره ی زیبای طلایی رنگ آن جا بود. به ستاره گفتم: تو از کجا آمده ای؟ جواب داد: من از آسمان به زمین آمده ام. گفتم: چرا به زمین آمدی؟ راستی من چطوری دارم با تو حرف می زنم؟ ستاره گفت: کسانی می توانند با من حرف بزنند که قلب مهربانی داشته باشند و حالا به تو می گویم که چطوری به این جا آمده ام. کمی مکث کرد و ادامه داد: من یک دوست صمیمی داشتم. ما همیشه با هم بودیم و با هم بازی می کردیم و در شادی و غم کنار هم بودیم ولی داشتیم به خاطر جای مان در آسمان با هم دعوا می کردیم. من از عصبانیت زیاد قرمز شدم. بعد هم افتادم زمین چون در آسمان هر کسی از عصبانیت زیاد قرمز شود، می افتد پایین. من گفتم: آن وقت چطوری بر می گردد؟ او گفت: باید از کاری که کرده، پشیمان شود و وقتی که خورشید طلوع و غروب می کند، از او معذرت خواهی کند و وقتی هم که ماه و ستاره ها در می آیند، از آن ها هم معذرت خواهی کند. به او گفتم: حالا بیا برویم خانه ی من و امشب را پیش من باش تا فردا. ستاره در جواب گفت: ممنونم.
به طرف خانه به راه افتادیم. شنیدم ستاره زیر لب می گفت: من اصلاً ناراحت و پشیمان نیستم.
چهار روز گذشت. ما خیلی با هم بازی کردیم و شاد بودیم. ولی در روز پنجم، او سرحال نبود. علتش را پرسیدم، او گفت: دلم برای دوستم، خانواده ام و آسمان تنگ شده است. به او گفتم: خب چرا به آسمان
نمی روی؟ ستاره گفت: مشکل همین جاست که اگر نروم دلم برای آن ها تنگ می شود و اگر هم بروم دلم برای تو تنگ می شود. به او لبخندی زدم و گفتم: ممنونم ستاره، ولی من فکری دارم. تو می توانی
از ماه اجازه بگیری که هفته ای دو تا سه روز پیش من و بقیه ی هفته کنار خانواده ات باشی.
از آن وقت به بعد آن ها همین کار را کردند و همیشه شاد بودند.
#قصه_متنی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی_خلاقانه
کاردستی متحرک کرم ابریشم 🐛🐛
کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید🙏🌺
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_آموزشی
یک بازی آموزشی عالی برای :
✅ آمادگی نوشتن
✅هماهنگی چشم و دست
✅ردیابی خطوط
🙌تقویت عضلات ظریف دست
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته
«بدترین زمان تلویزیون دیدن کودکان».
بدترین زمان تلویزیون دیدن، بلافاصله بعد از بیداری و لحظاتی قبل از خوابیدن است.
طبق پژوهشهای انجام شده بر روی مغز و رفتار کودکان، مشاهدهٔ تلویزیون در سنین قبل از مدرسه به خصوص زیر دو سال، باعث کاهش عملکرد صحیح مغز، حافظه فعال، توجه و تمرکز کودکان خواهد شد.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#دست_ورزی
👏طبق نقشه برو جلو👌
بسیار عالیه این فعالیت
مناسب 3 تا 4 سال به بالا
افزایش دقت و توجه .. مهارت دست ورزی ..هماهنگی اعضای بدن..شناخت اعداد و خطوط
حتما انجام بدین و کلی لذت و شادی به کوچولوهاتون هدیه بدین😘
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یه بازی مهارتی هیجانانگیز
باچی؟
🎯 مقوا رنگی برشخورده
🎯 الگوی کشیده شده روی کاغذ
🎯 مقوا ضخیم یا مقوا جعبه شیرینی
✔️میتونید با توجه به سن وروجکتون طبقاتش رو بیشتر کنید
#ویتامین_کودک
#بازی_کودکی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4