eitaa logo
قصه های کودکانه
34.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
915 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🍊نارنگی🍊🌿 خنده میکرد نارنگی با ادا و زرنگی گفتم از من نرنجی آهای نازک نارنجی خوشمزه و خوش رنگی نرم و لطیف قشنگی بوی خوشت در هوا پیچیده در همه جا خوردن تو بی زحمت چه ساده و چه راحت 🍊 🌿🍊 🍊🌿🍊 🌿🍊🌿🍊 🍊🌿🍊🌿🍊 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌲 درخت سخنگو روزی، روزگاری دو بازرگان که یکی دانا و ساده دل و دیگری نادان و حقه باز بود با هم به سفر رفتند در راه کوزه ای پراز سکه های طلا پیدا کردند بعد از آن تصمیم گرفتند که به سفر ادامه ندهند و به خانه باز گردند. نزدیکی های خانه بودند که تصمیم گرفتند سکه های طلا را بین خود تقسیم کنند بازرگان حقه باز گفت: بهتر است هرچه را که احتیاج داریم برداریم و بقیه را زیر درخت پنهان کنیم و هروقت بی پول شدیم می آییم هرچقدر خواستیم برمی داریم. دوستش قبول کرد مقداری از سکه هارا برداشتند و بقیه را زیر درخت تنومندی که در آنجا بود در گودالی پنهان کردند و باهم به شهر برگشتند. فردای آن روز بازرگان حقه باز به همراه همسرش که زنی مال اندوز و جاه طلب بود بی آن که به دوستش بگوید سراغ سکه ها آمدند و همه را برداشتندو به خانه برگشتند. ماه بعد بازرگان ساده دل وقتی پول و خرجی اش تمام شده بود سراغ دوستش رفت و از او خواست تا به سراغ سکه بروند و مقداری که لازم دارد بردارد ، آنها باهم به راه افتادند تا با هم زیر همان درخت رسیدند، هرچقدر گشتند از سکه ها خبری نبود بازرگان حقه باز وقتی این صحنه را دید گریبان دوستش را گرفت و با عصبانیت فریاد زد: فقط من و تو می دانستیم که طلاها کجا ست؟ طلاها را برداشتی و خودت را به آن راه زدی، زود باش بگو طلاها را کجا گذاشتی؟ بازرگان ساده دل بی خبر از همه جا قسم خورد که: من این کاررا نکردم از روزیکه از هم جدا شدیم این اولین بار است که به اینجا می آیم. بازرگان حقه باز گفت: لازم نیست دروغ بگویی باید همین الان پیش قاضی برویم تا همه چیز روشن شود هردو به راه افتادند وبه خانه قاضی رفتند. ... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌲 درخت سخنگو بازرگان حقه بازگفت: آقای قاضی من از این مرد شکایت دارم، او سکه های مرا برداشته است قاضی بعداز تمام شدن حرف های بازرگان ازاو پرسید آیا شاهدی هم داری؟ بازرگان کمی فکر کرد وقتی چیزی به ذهنش نرسید گفت: شاهد من همان درختی است که سکه هارا زیرش مخفی کردیم. قاضی با تعجب گفت: درخت که نمی تواند شهادت دهد، مرد قبول نکرد و روی حرف خود ایستاد که او حتما شهادت می دهد. بالاخره قرار شد یک روز همراه قاضی همگی آنجا رفته و شهادت درخت را بشنوند بازرگان حقه باز هم به سرعت به سراغ یکی از دوستانش رفت و از او خواست به داخل درخت رفته از آنجا باقاضی حرف بزند دوستش ابتدا قبول نکرد ولی وقتی او اصرار کرد و پول خوبی هم به او داد قبول کرد و شب رفت داخل درخت خوابید. فردای همان روز قاضی به کنار درخت آمد مردم دور تا دور درخت جمع شده بودند قاضی نزدیک درخت شد و پرسید: ای درخت قرار است ا مروز تو شهادت بدهی بگو ببینم آن سکه هارا چه کسی برداشته است؟ چند لحظه بعد ناگهان صدایی از درخت برخاست و گفت: سکه هارا آن بازرگان دزد برداشته است. قاضی که متوجه شده بود این صدای آدمیزاد است که از داخل شکاف درخت بیرون می آید دستور داد تا دورتا دور درخت را پراز هیزم کنندو بعد آنها را آتش زدند با سوختن هیزم ها دود غلیظی به هوا بلند شد. مرد ی که داخل درخت پنهان شده بود از دیدن آتش به وحشت افتاد و سرش را از داخل درخت بیرون آورد و فریاد زد: کمک ...کمک ....کمک کنید..... مرا نسوزانید....من همه چیز را خواهم گفت..... به دستور قاضی سربازها مرد را از داخل تنه درخت بیرون آوردند و بازرگان نادان وحقه بازکه دستگیرشده بود به گناه خود اعتراف کرد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
غذا خوردن مریم کوچولو_صدای اصلی_53690-mc.mp3
11.46M
🌸 غذا خوردن مریم کوچولو 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜🎲انار🎲⚜ میوه خوشمزه منم یه تاج دارم روی سرم مثل صدف توی دلم هزار تا مروارید دارم با مزه ای ترش و شیرین نمونه هستم رو زمین منم میوه سرما قرمز و سرخ و زیبا 🎲 ⚜🎲 🎲⚜🎲 ⚜🎲⚜🎲 🎲⚜🎲⚜🎲 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌹✨🌹✨🌹✨ ✨🌹 🌹 آی قصه قصه قصه............ یه روزآقا خرگوشه نشسته بود یه گوشه یک دُمِ گِرد و ریزداشت دندونای تمیز داشت هویج می خورد با کاهو چشمش افتاد به آهو با همدیگه دویدند به جنگلی رسیدند جنگل زیبای سبز پر از راز و پر از رمز پشت درخت یه صیاد نشسته با دل شاد به فکر کار و بار بود منتظر شکار بود شکار کبک و تیهو میش وگوزن و آهو شکارچی با یک تفنگ گلوله زد بنگ و بنگ آهوه از جاش پرید خرگوشه خیلی ترسید هردوتاشون دویدند به خونه شون رسیدند نفس راحت کشیدند آهای آهای شکارچی گلوله هات تموم شد؟ همش یه جا حروم شد؟ چیزی شکار نکردی؟ پس بهتره برگردی برگرد برو به خونه شکارو نکن بهونه خرگوش و کبک وتیهو میش وگوزن آهو زندگی رو دوست دارن از شکارچی بیزارن 🌹 ✨🌹 🌹✨🌹 ✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐠🐺 گرگ گنده و خِپِله ماهی🐺🐠 گرگ گنده هر بار که لب برکه می رفت و خپله ماهی را می دید، دهنش آب می افتاد. گرگ، هیچ وقت ماهی شکار نکرده بود. هیچ وقت طعم ماهی نچشیده بود؛ چون از آب می ترسید. روزی از روزها، گرگ گنده، نتوانست چیزی برای خوردن دست و پا کند. رفت سراغ برکه تا هر طور شده، ماهی بگیرد. سرش را کرد توی آب. خپله ماهی تندی لغزید و دور شد. گرگ سرش را از آب بیرون آورد تا نفس بگیرد. ماهی عصبانی، از توی برکه داد زد: «آهای گرگ بی عُرضه! فکر کردی می توانی من را شکار کنی؟ اگر راست می گویی، بیا من را بگیر!» گرگ گنده گفت: «می گیرم، خوب هم می گیرم!» چهار دست و پا به آب زد. ماهی از گرگ فاصله گرفت.گرگ شالاپ دنبالش رفت. خپله ماهی جلوتر رفت. کم کم آب به شکم گرگ رسید. ماهی در جای عمیقی ایستاد. گرگ گنده که دید او ایستاده، خوش حال شد. شیرجه زد وسطبرکه. با کله رفت زیر آّب. خواست نفس بکشد، نتوانست. قُلپ قُلپ آب رفت توی حلقش. وحشت کرد. کف برکه ایستاد؛ سرش زیر آب بود. داشت خفه می شد. چنگ زد، علف ها و جلبک های سر راهش را گرفت و خودش را لب برکه رساند. شکمش پر از آب شده بود. تند و تند سرفه کرد و آب ها را ریخت بیرون. هنوز حالش جا نیامده بود که خپله ماهی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «دیدی، دیدی نتوانستی!» گرگِ خیس، نفس نفس زنان به او زل زد و دیگر به سراغ ماهی نرفت. 🐺 🐠🐺 🐺🐠🐺 🐠🐺🐠🐺 🐺🐠🐺🐠🐺 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸🌿🔸🌿🔸 🌸یه سوغاتِ تبرک برایِ دختر خاله عروسکِ قشنگی که خیلی‌ام باحاله 🌿 🌼خریدم اونو واسش از مشهدِ رضاجان تا که توو بازیاش او یاد کنه ازآقاجان 🌿 🌸دختر خاله‌ی نازم وقتی عروسکو دید خوشحال شد‌و با گریه بغل گرفت و بوسید 🌿 🌼بعدش‌میگفت‌با لبخند با تعارف و خوشامد قبول باشه زیارت که اومدی زِ مشهد 🌿 🌸اونو گذاشت رو پاهاش که بود بی حس و حرْکت میگفت الٰهی خوب شه به خاطرِ تو برْکت 🌿 🌼گفت که عروسکِ من کی باشه خوب شه این پا عروسکم تو آیا خواستی شفام از آقا؟ 🌿 🌸عروسکش رو پاش بود که کردن اون دو لالا یهو که بیدار شدن تکون میخورد هردو پا 🌿 🌼گفت که دیدم توو مشهد امام رضا شفام داد باید بِرَم به مشهد به مسجدِگوهرشاد 🌿 🌸نمازِ شکر بخونم بعدش برم زیارت امام رضا فداتشم که دادی این لیاقت 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فقط برای خودم_صدای اصلی_53691-mc.mp3
12.5M
🌸 فقط برای خودم 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜توت⚜ من میوه ای مفیدم قرمزم و سفیدم شیرینم و کمی ریز بخور منو تند وتیز راست راستی مثل قندم به یک تکانی بندم میوه ی فصل گرما دوستم دارن بچه ها آموزشی ⚜ ⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜⚜⚜ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تری تریتاب و تخم مرغ گمشده .pdf
1.89M
🌼پی دی اف 🌸عنوان: تری تریتاب و تخم مرغ گمشده 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لیوان بی دسته_صدای اصلی_440499-mc.mp3
9.69M
🌸 لیوان بی دسته 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4