eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 🐾🐊تمساح دهان گشاد🐊🐾 حیوونای جنگل دور درخت بلوط جمع شده بودن و داشتن آگهی روی درخت رو می خوندن. چه سر و صدایی شده بود. توی آگهی نوشته بود به زودی یه عکاس به جنگل می یاد و قراره از همه حیوونا با لبخند، عکس بگیره. به بهترین لبخند هم قراره جایزه داده بشه. حیوونا با خوندن این خبر دستپاچه شدن . هر یکی تصمیم گرفت برای برنده شدن کاری بکنه. هنوز نزدیک ظهر نشده بود که آرایشگاه جنگل شلوغ شد. صف آرایشگاه تا نزدیک رودخونه می رسید. بعضی از حیوونا هم رفته بودن برای خودشو با گل و سبزه یه کلاه خشگل درست کنن. بعضی ها هم داشتن لباساشونو مرتب می کردن. خلاصه اون روز برای جنگل یه روز خاص و پر از هیاهو بود. حیوونا آماده شدن و زمان مسابقه رسید . جنگل پر از حیوونایی بود که لبخند به لب داشتند. عکاس  وارد جنگل شد و با دوربین مخصوصش، یه عالمه عکس گرفت .یه عالمه عکس ازحیوونای شاد و شنگول با لبخندهای مختلف. اما فقط یه نفر مونده بود که هنوز عکس نگرفته بود. اون یه نفر تمساح بود. ولی معلوم نبود چرا برای مسابقه آماده نشده بود. آخه اصلا خوشحال نبود. عکاس به تمساح گفت شما نمی خوای عکس بگیری ؟ تمساح گفت من نمی تونم لبخند بزنم .من فقط اخم می کنم. عکاس گفت ولی این مسابقه لبخنده . اصلا همه زیبایی عکس به لبخند بستگی داره. اگه اخم کنی عکست خیلی زشت می شه . تمساح گفت ولی من نمی تونم لبخند بزنم . عکاس گفت در هر حال حتما باید لبخند بزنی فقط اینطوری می تونی تو مسابقه شرکت کنی تمساح گفت باشه لبخند می زنم. تمساح یه نگاهی به همه کرد و بعد لبخند زد. وقتی تمساح لبخند زد یه عالمه دندونای درشت و تیز و وحشتناک پیدا شد. حیوونا انقدر ترسیدن که پا به فرار گذاشتن . عکاس هم دوربینو انداخت و در رفت. اما دوربین خودش عکس گرفت. تمساح ناراحت شد و گفت من که گفتم من لبخند نمی زنم. بعد اخم کرد و رفت. فردای اون روز عکسها آماده شد. عکسها خیلی جالب بودن . انتخاب یه برنده توی اینهمه عکس قشنگ کار سختی بود. داوری تا ظهر طول کشید و همه از انتظار، کلافه شده بودن . بلاخره عکس انتخاب شده در اندازه خیلی بزرگ چاپ شد و از بالای درخت آویزون شد. عکس لبخند تمساح ،همون عکس برنده بود. اصلا دهان گشاد تمساح توی عکس زشت نبود. بلکه دندونای تمیز و سفید تمساح لبخند تمساح رو خیلی قشنگ کرده بود.تمساح بعد از این مسابقه دیگه از دهن گشاد خودش بدش نمی یومد بلکه باور کرده بود که اگه دندوناشو همیشه سفید و تمیز نگه داره ، دهان گشادش خیلی هم قشنگه. بعد از این مسابقه همه حیوونا در کنار تمساح یه عکس یادگاری انداختند. و یه عالمه دوست خوب به تمساح جایزه داده شد. 🐊 🐾🐊 🐊🐾🐊 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃سیمرغ 🍃 🌸 قسمت دوم 🍃قصه در مطلب بعدی 👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سیمرغ2.m4a
15.6M
🍃سیمرغ 🍃 🌸 قسمت دوم 🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼کاردستی با مقوا 🌸کرم متحرک 🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دوستی لامپ ها_صدای اصلی_404809-mc.mp3
9.71M
🌃 قصه شب 🌃 🌸دوستی لامپها 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
كودكان همين چند سال را براي بازي و شادي وقت دارند. اين تصور بزرگسالان است كه كلاسهاي مختلف كودك را از خوشحالي كودكي دور نميكند. زماني متوجه ميشويد كه هيچ راهي براي پس دادن كودكي آنها نيست. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼کمربند نیهات پسر بسیار فضولی بود. او عادت داشت برادران خود را اذیت کند. او همواره در حال دعوا بود و خیلی هم بی ادب بود. رفتار او مادرش را بسیار ناراحت می‌کرد. مادرش همیشه او را راهنمایی می‌کرد: "عزیزم، احساسات دیگران را جریحه دار نکن. به مردم چیزهای بی ادبانه نگو." اما نیهات هیچ گاه نمی پذیرفت که کاری که انجام داده غلط بوده است. او می‌گفت: "مشکل از من نیست. من کار اشتباهی انجام نداده ام. آنها مرا عصبانی می‌کنند و این باعث می‌شود که من این طوری با آنها برخورد کنم. " یک روز مادرش به نیهات گفت که اگر تا بعدازظهر با کسی دعوا نکند برایش کمربندی را که او درمغازه دیده است را خواهد خرید. نیهات واقعا آن کمربند را می‌خواست. برادرانش این قول مادر را شنیدند و سعی کردند تا با نیهات بحثی را به وجود آورند. اما آنها نتوانستند نیهات را عصبانی کنند. نیهات برای یک بار تصمیم گرفته بود که خودش را کنترل کند. بعدازظهر مادرش او را صدا کرد: می بینم که می‌توانی خودت را برای یک کمربند کنترل کنی. تو باید این کار را برای خدا نیز انجام دهی و این چیزی است که خداوند نه فقط برای چیزهای ساده‌ی مادی بلکه برای همه‌ی کارها دستور داده است. " ای کاش کسی فقط به نیهات حدیثی که در ادامه آمده است را گفته بود: 🍃"من ضمانت می‌کنم که هرکسی که از دعوا هنگام برانگیخته شدن خودداری کند، خانه ای در بهشت به او داده خواهد شد. " من ترک المرا و هو محق بنی له فی وسط الجنه 🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ديگه نبينم با پدرت "مادرت" اينجوري حرف بزني. "صدات رو نشنوم" " ديگه نشنوم از اين حرفا بزني" "اين مسائل چرا نداره چون من ميگم" "اين مسائل به تو ربطي نداره" "اينقدر حرف نزن سرم رفت". اگر ميخواهيد فرزندتان در جامعه زماني كه ديگران به او آسيب ميزنند يا تقاضاي اشتباه دارند، جرات اعتراض يا سوال كردن را داشته باشد، اجازه دهيد در محيط امن خانه ابراز وجود كند. بجاي خاموش كردن يا از كار انداختن فرزندتان براي همه عمر روش درست اعتراض يا ابراز وجود را بياموزيد:"ميدونم انجام اين كار رو دوست نداري احساس ميكني بي انصافيه، حق داري اما وقتي داد ميزني من نميتونم كمكت كنم. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ساده ترین ها جذاب ترین بازی هارو بساز یک اهنربا محور اصلی کار میشه بچه ها رو خوشحال کرد 💕 🐥💕🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌾🍃 آسیابان، پسرش و خرشان 🍃🌾 یک روز آسیابان و پسرش خرشان را به بازار شهر می‌بردند تا آن را بفروشند، سر راه به افرادی برخوردند که هر کدام نظرات مختلفی داشتند تا این که... یک روز آسیابان و پسرش خر شان را به بازار شهر می‌بردند تا آن را بفروشند. سر راه به تعدادی دختر جوان برخوردند. یکی از دخترها در حالی که با انگشت به آن ها اشاره می کرد گفت: «نگاه کنید. چه قدر احمقانه. یکی از اونا می‌تونه توی این راه خاکی و خسته کننده سوار خر بشه، ولی هر دوتاشون پیاده‌اند.» آسیابان مرد مهربانی بود؛ برای همین رو به پسرش کرد و گفت: «فکر خوبیه. تو سوار شو. بیا...» و به پسرش کمک کرد تا سوار خر شود. آن ها به سفرشان ادامه دادند، بعد از مدّتی به پیرمردی برخورد کردند. پیرمرد گفت: «سلام آسیابان. این پسر تو خیلی تنبله. اون باید پیاده سفر کنه، نه تو.» آسیابان گفت: «شاید حق با او باشد» و جایش را با پسرش عوض کرد. هنوز راه زیادی نرفته بودند که به گروهی از زن‌ها و بچّه‌ها رسیدند. یکی از زن‌ها به پیرمرد رو کرد و گفت: «ای پیرمرد خودخواه، چرا نمی‌گذاری اون بچّه‌ی بیچاره هم سوار خر شود.» آسیابان گفت: «بد هم نمی‌‌گوید» و پسرش را هم پشت خودش نشاند. آن‌ها هر دو سوار بر خر به مسافرتشان ادامه دادند. دیگر تقریباً به شهر رسیده بودند که مردی از روبرو به سمت آن‌ها آمد و گفت: «این خر مال شماست؟» آسیابان جواب داد: «بله، داریم می‌بریمش که توی بازار بفروشیمش. چه طور؟» مرد در حالی که پوزه‌ی خر را نوازش می‌کرد گفت: «این‌طوری تا به بازار برسید نفس این حیوان می‌بُرد. دیگه کسی اون رو ازتون نمی‌خره. بهتره که شما اون رو کول کنید و ببرید.» آسیابان و پسرش به یکدیگر نگاه کردند. آسیابان گفت: «فکر خوبیه» و بعد به کمک یک چوب محکم و کمی طناب خر را به دوش گرفتند. مردم شهر تا آن موقع چیزی به این خنده داری ندیده بودند. مردی گفت: «اونا رو نگاه کنین. اونا دارن یک خر رو می‌برن» و آنقدر خندیدند که اشک از چشمانشان سرازیر شد. خر اهمّیتی نمی‌داد که آسیابان و پسرش داشتند او را می‌بردند، امّا از این که به او بخندند، نفرت داشت. برای همین آن قدر وول خورد، تا اینکه طناب باز شد و چهار نعل از شهر خارج شد و دیگر هیچ کس او را ندید. آسیابان آهی کشید و گفت: نباید سعی می کردم تا همه رو راضی نگه دارم. چون آخر سر، هیچ کس از من راضی نشد. حتّی خودم هم از دست خودم راضی نیستم.» بعد دست پسرش را گرفت و هر دو با ناراحتی به سمت خانه راه افتادند. ╲\╭┓ ╭ 🌾🍃🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اگر ماه نباشد_صدای اصلی_411125-mc.mp3
9.2M
🌃 قصه شب 🌃 🌸 اگر ماه نباشد 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتون بسازید😍 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 📚👦🏽‍ کتاب بد اخلاق من👦🏽📚 یه کتاب با جلد سبز رنگ داشتم که روی زمین افتاده بود. اونو برداشتم و توی کتابخونه گذاشتم اما کتابم خیلی بد اخلاق شده بود. همش کتابای بغل دستی شو هل می داد. هر چی کتابارو مرتب می کردم بازم کتاب سبزه ،اذیت می کرد و سر جاش درست قرار نمی گرفت .چندتا از کاغذاش از هم فاصله می گرفتن و شکل کتابخونه رو زشت می کردن. اول فکر کردم شاید خیلی گرماییه و هوای کتابخونه براش گرمه .به خاطر همین در کتابخونه رو باز گذاشتم تا کتابا خنک بشن .اما باز هم کتاب سبزه ،درست سر جاش نمی ایستاد و کتابای اطرافش رو به این طرف و اون طرف هل می داد. بالاخره از دستش عصبانی شدم اما خیلی دوستش داشتم دلم نمیومد بندازمش دور یا به کسی بدمش .رفتم پیش بابام و قضیه بداخلاقی کتاب سبزرو بهش گفتم و بابا رو با خودم بردم تو اتاقم.بابا کتاب سبزرو برداشت و هی سرش رو تکون داد .بابام معمولا وقتی اینجوری سرش رو تکون می ده که من کار بدی کرده باشم. البته تقریبا می دونستم چکاری کرده بودم اما به روی خودم نمی آوردم . بابا گفت اینهمه بلا سر این بیچاره آوردی حالا توقع داری هیچ کاری نکنه و ساکت وایسه سر جاش .گفتم مگه من چکار کردم. مامان گفت نمی دونی چکارش کردی ؟این همون کتابه که از صبح تا حالا روی زمین افتاده و زیر دست و پای تو له شده .حالا همه ی کاغذاش درد می کنن. بابا دو تا کاغذ آخرش رو بهم نشون داد و گفت این کاغذا مچاله شدن .دیگه صاف نمی شن .این کتاب نمی تونه خیلی صاف و مرتب توی کتابخونه جا بگیره .حالا می خوای چکار کنی ؟ من که کتابامو خیلی دوست دارم از بابا خواهش کردم کمک کنه تا کتابم رو درست کنم .قول قول قول دادم که از کتابام بیشتر مراقبت کنم .البته بابام هنوز جوابم رو نداده ولی فکر کنم قبول کرده .بهتره تا پشیمون نشده ، مواد لازم رو آماده کنم . امشب همش دارم فکر می کنم که از کتابام خیلی بهتر مواظبت کنم تا کم کم صاحب یه کتابخونه مال خودم بشم . 📚 👦🏽📚 📚👦🏽📚 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
علت بسیاری از گوشه گیری ها و افسردگی های کودکان، اختلافات والدین آنان است. ترسِ از جداییِ والدین "حتی بعد از دعوای جزئی" اعتماد به نفس کودک را نابـود میکند. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🍂🌳رنگ های زیبای درخت 🌳🍂 فصل بهار بود. درخت ها پر از برگ های سبز و شکوفه های سفید و صورتی بودند.گنجشک کوچولو روی درخت ها می نشست و همراه پرنده های دیگر آواز می خواند. کم کم فصل بهار به پایان  رسید و تابستان آمد. هوای فصلتابستان روز به  روز گرم تر شد و شکوفه های درختان بهمیوه تبدیل شدند. باغ بان ها میوه ها را می چیدند و در سبد می گذاشتند و به بازار می فرستادند. میوه هایی مثل هندوانه،گرمک، طالبی و خربزه هم بوته داشتند و روی زمین می روئیدند. مردم گرمازده عاشق میوه های آب دارتابستانی بودند. برگ درختان سبز پررنگ بود. اما هوا کم کم خنک می شد و گرمای تابستان  دیگر مردم را آزار نمی داد.  فصل پاییز که آمد، برگ های سبز درختان هم تغییر کردند و زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای شدند. گنجشک کوچولو که از اول بهار توی باغ ها و میان درختان می گشت و پرواز می کرد و همه جا را می دید، با خودش گفت:«چقدر عجیب است! برگ ها دیگر سبز نیستند. حالا برگ درختان نارنجی و قرمز و زرد و قهوه ای شده است. راستی چرا این  طور شد؟»گنجشک کوچولو هرچه  فکر کرد نتوانست جواب سوالش را پیدا کند. او به سراغ مادربزرگش که روی آنتن تلویزیون نشسته بود رفت و پرسید:« مادربزرگ جان، شما می دانید چرا برگ درختان در پاییز خشک و زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای می شود و می ریزد؟» مادربزرگ جیک جیکی کرد و از روی آنتن پایین پرید و به حشره ای که روی پشت بام راه می رفت نوک زد و آن را خورد. بعدد دوباره روی آنتن نشست.گنجشک کوچولو هم کنار او نشست و منتظر پاسخ سوالش شد.مادربزرگ گفت: «این کار خداست، خدا می خواهد که رنگ برگ ها عوض بشود.» گنجشک کوچولو گفت: « بله این کار خداست.خدایی که درخت ها و فصل ها و گل ها و گیاهان را آفریده است.اما خدا چطور این کار را می کند؟»  مادربزرگ گفت: « من نمی دانم اما شاید گنجشک دانا که خیلی باهوش است بداند. بیا تا پیش او برویم و از او بپرسیم.» آن ها پرواز کردند و رفتند تا به لانه ی گنجشکدانا رسیدند. گنجشک دانا روی شاخه درختی نشسته بود و به آسمان نیمه ابری نگاه می کرد.گنجشک کوچولو و مادربزرگ  به او سلام کردند.گنجشک دانا با مهربانی جواب سلامشان را داد. آن ها از او درباره علت تغییر رنگ برگ درخت ها در پاییز پرسیدند.  گنجشک دانا جواب داد: «در برگ ها ماده ای وجود دارد که به آن «سبزینه» یا «کلروفیل» می گویند. سبزینه سبب سبزی برگ هاست و همچنین در برگ ها غذاسازی می کند. در برگ های درختان رنگ های دیگر هم وجود دارد، اما مقدارسبزینه  یا کلروفیل بیشتر از بقیه رنگ هاست، به همین دلیل رنگ برگ ها سبز است. وقتی هوا سرد می شود، غذایی که در برگ ها ذخیره شده به  طرف شاخه ها و تنه درختان می آید. در زمستان هم در برگ ها غذایی تولید نمی شود. از این  رو سبزینه در برگ ها از بین می رود و رنگ های دیگری که در برگ وجود دارد، پیدا می شود. به همین دلیل در پاییز برگ درختان به رنگ های نارنجی، زرد، قرمز و قهوه ای دیده می شود.» گنجشک کوچولو و مادربزرگش حرف های گنجشک دانا را شنیدند و از او تشکر کردند. حالا هردوی آن ها می دانستند که چرا برگ درختان در پاییز تغییر می کند. می دانستند که هنگام سردشدن هوا، برگ ها خشک می شوند و روی زمین می ریزند.  آن ها می دانستند که خدای بزرگ و توانا در برگ های درختان کلروفیل یا سبزینه را قرار داده تا غذای گیاه را تولید کند و باعث شود در هوای گرم رنگ برگ ها سبز باشد. گنجشک کوچولو و مادربزرگ پرواز کردند و رفتند تا منظره های زیبای پاییزی را تماشا کنند. 🌳 🍂🌳 🌳🍂🌳 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی انواع میوه 🌸همراه با رنگ آمیزی 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ما را هم از این نمد کلاهی است_صدای اصلی_409672-mc.mp3
7.06M
🌼 ما را هم از این نمد کلاهی است 🌸هرگاه در محفلی راجع به موضوعی بحث بشه، یکی از حاضران مجلس که ادعای علم و اطلاع درباره‌ی موضوع داشته باشه، برای اثبات فضل و دانش خودش از ضرب‌المثل «ما را هم از این نمد کلاهی است» استفاده می‌کنه. «ضرب‌المثل» سخن کوتاه و مشهوریه که به مفهومی عبرت آمیز یا گفتاری نکته آموز اشاره میکنه و جای توضیح بیشتر رو می‌گیره. امروز این قصه‌های پندآموز رو بررسی می‌کنیم. از هزاران ضربالمثل فارسی و ایرانی، میتونیم به «ما را هم از این نمد کلاهی است» اشاره کنیم. این مثل داستانی داره: «جامی» سرآمد فاضلان دوران خودش بود و جمعی از محققان او را آخرین شاعر بزرگ ایران می‌دانند و به او لقب «خاتم‌الشعرا» داده‌اند. «مُلا بنایی» نیز از شعرای معاصر جامی بود که در شعر و ادب، به‌ویژه بدیهه‌گویی، مهارت بسیاری داشت و در این زمینه خودش را برتر و بالاتر از شاعران هم‌زمانش، ازجمله جامی می‌دانست. روزی «سلطان میرزاحسن» با جمعی از شاعران و دانشمندان نشسته بود و ... . 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غریبه ها _صدای اصلی_223964-mc.mp3
11.52M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 غریبه ها 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چتر ساده و زیبا🌂☂ ☂ 🌂☂ ╲\╭┓ ╭ ☂🌂 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🕋 خدا🕋 نام تو ای مهربانم نقش دیوار دل من آفتاب و ماه از تو روز و شب تاریک و روشن به خدای آسمان‌ها نقطۀ آغاز عالم دانه با یاد تو خیزد از درون خاک، کم‌کم گل به نام تو گشاید پرده از عطر دهانش شب به نام تو بخواند داستان‌های نهانش رو به خاک تشنه باران باز می‌گردد روانه قطره‌ها دریا به دریا می‌نشینند شادمانه رنگ صحرا‌های روشن عطر جنگل‌های زیبا دوستت دارم همیشه ای خداوند توانا ✨ 🕋✨ 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آزادی پروانه ها💕🦋 حسام، پسر کوچولوی قصه ما توی این باغ، لابه لای گل ها می دوید و پروانه ها را دنبال می کرد. هر وقت پروانه زیبایی می دید و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شکارش کند. بعضی از پروانه ها که سریعتر و زرنگتر بودند، از دستش فرار می کردند، اما بعضی از آنها که نمی توانستند فرار کنند، به چنگش می افتادند. حسام، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در یک قوطی شیشه ای زندانی می کرد. یک روز چند پروانه زیبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود، قصد داشت که پروانه ها را خشک کند و لای کتابش بگذارد و به همکلاسی هایش نشان بدهد. پروانه ها ترسیده بودند، خود را به در و دیوار قوطی شیشه ای می زدند تا شاید راه فراری پیدا کنند. حسام همین طور که قوطی شیشه ای را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه می کرد خوابش برد. در خواب دید که خودش هم یک پروانه شده است و پسر بچه ای او را به دست گرفته و اذیت می کند. تمام بدنش درد می کرد و هر چه فریاد و التماس می کرد کسی صدایش را نمی شنید. بعد پسر بچه، حسام را ما بین ورق های کتابش گذاشت و کتاب را محکم بست و فشار داد. دست و پای حسام که حالا تبدیل به یک پروانه نازک و ظریف شده بود، ترق ترق صدا می داد و می شکست و حسام هم همین طور پشت سر هم جیغ بلند می کشید. ناگهان از صدای فریاد خودش از خواب پرید و تا متوجه شد که تمام این ها خواب بوده است دست به آسمان بلند کرد و از خدا تشکر کرد. ناگهان به یاد پروانه هایی افتاد که در داخل قوطی شیشه ای، زندانی شده بودند ... ! بعد، قوطی پروانه ها را به باغ برد، در قوطی را باز کرد و پروانه ها را آزاد کرد. پروانه ها خیلی خوشحال شدند و از قوطی بیرون پریدند و شروع به پرواز کردند. حسام فریاد زد؛ پروانه های قشنگ مرا ببخشید که شما را اذیت می کردم. قول می دهم این کار زشت را هرگز تکرار نکنم. 💕 🦋💕 ╲\╭┓ ╭ 🦋💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
«سجده ی شکر» «بخاطرمادر»🌷 🌼🌸🍃🌸🌼 🌸گُل گفتن و گُل شِنُفتنِِ من 🌼هم خنده و هم شکفتنِ من 🌸باشد همه از دعایِ مادر 🌼بوسیدنِِ دست وپایِِ مادر 🌸غم از دلِ خلق رُفتنِ من 🌼 این طنز ولطیفه گفتنِ من 🌸باشد زلطافتِ تو مادر 🌼از لطف و عنایتِ تو مادر 🌸این گشت وگذار رفتنِ من 🌼آرامشِ خواب و خُفتنِ من 🌸از مادرم آن گلابِ ناب است 🌼بوسیدنِ دستِ او ثواب است 🌸چون داد خدایِ مهربانم 🌼این مادرِ خوبتر زجانم 🌸هر وعده نماز میگزارم 🌼سر بر سرِ سجده میگذارم 🌸آن سجده برای مادرم باد 🌼باشد همه عمر سالم وشاد 🌼🌸🍃🌸 🌸«چون هستیِ من زهستیِ اوست 🌼تا هستم و هست دارمش دوست» ____________________ شاعر انتشارِ این شعر آموزشِ احترام گذاشتن به مادران است.🌸🌼 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چراحبابها گرد هستند؟.pdf
8.81M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: چرا حبابها گرد هستند 🍃 مترجم:زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
امیرکبیر_صدای کل کتاب_224235-mc.mp3
15.61M
🌼 امیر کبیر 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🟧 تاثیر بکار گیری جملات منفی در فرمان دادن شاید تعجب کنید اگر بگویم مغز ما با همه پیچیدگیش قادر نیست جملات منفی را از مثبت تفکیک کند: به جمله "منفی "زیر توجه کنید: 🔴لطفا به فیل قرمز فکر نکنید! ذهن شما اکنون به چه چیزی فکر میکند؟ بدون شک ذهن شما اکنون در حال فکر کردن به فیل قرمز است. به نظر شما اگر به کودکی گفته شود دست مرا ول نکن، به پریز برق دست نزن، امروز با بچه ها در مهد دعوا نکن، چه پیغامی در مغز او مخابره میشود؟ همه این جملات در ذهن او مثبت برداشت شده و گویی که به او دستور داده اید که این کار را انجام دهد، در واقع در فرمان دادن باید به کودک گفته شود چه کاری باید انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد. 🟪بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید: 🔴به جای " مخالفت نکن " بگویید " کاری که گفتم را انجام بده" 🟡به جای" فحش نده" بگویید " حرف خوب بزن" 🟢به جای " دستم را ول نکن" بگویید " دستم را محکم بگیر" 🟣به جای " ندو" بگویید " آرام راه برو" 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭐️امانت داری⭐️ مامانم داده یادم خیلی بده که آدم بگیره یه امانت اما کنه خیانت مواظبش نباشه مراقبش نباشه یه وقت خرابش کنه یا این که آبش کنه مگر نگفت امامت! علیک بالامانه 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🦊 🐔 مرغ پر قرمزی 🐔🦊 روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زنگی میکرد که بخاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا میکردند. روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد. سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت. وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه. دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید. کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد. گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت. پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد. کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست. روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت. وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت. 🐔 🦊🐔 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش اعداد 💕 🧮💕 ╲\╭┓ ╭ 🧮💕🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🟣⁣دروغ گفتن به کودک را سرسری نگیرید 🟢کودکان تا ۶ الی ۷ سالگی هر چیزی را باور و در ذهن خود تصور میکنند. 🟡 ⁣گاهی والدین ناآگاهانه از این راه برای حرف شنوی کودکان استفاده میکنند. ⁣🔴این کار بسیار اشتباهی است چون با افزایش سن کودک و آگاهی اش، اعتماد و اطمینان او به شما از بین می رود و دروغ گفتن را نیز آموزش می بیند. ⁣⚪️کسی که دروغ شنیده باشد برای رسیدن به خواسته اش دروغ می گوید. ⁣🟤والدین اصلی ترین الگوی فرزندشان هستند. در رفتار و گفتارتان دقت کنید. ⁣🔴اگر خواستید حقیقت را به بچه نگویید باید او را به کار صحیح هدایت کنید یا حواس او را پرت کنید تا آن کار را فراموش کند ولی هرگز به او دروغ نگویید. 🟣 🟢🟡 ╲\╭┓ ╭ 🟠⚪️ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4