فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#تمرکز
مسابقه حمل بادکنک
💕
🎈💕
╲\╭┓
╭ 🎈
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
چگونه با #كودك_خجالتي برخورد كنيم؟!
⭐️ از واژههای تمسخرآمیز مانند ترسو، خجالتی، دست و پاچلفتی و بیعرضه استفاده نکنید
⭐️از سرزنش کودک به دلیل بازی نکردن با همسالان بپرهیزید.
⭐️او را با دیگران مقایسه نکنید و اجتماعی بودن اطرافیانش را به رخ او نکشید.
⭐️در کودک احساس امنیت ایجاد کنید و از دیگران او را نترسانید.
⭐️به کودک برچسب خجالتی بودن نزنید.
⭐️به کودک مسئولیتهای کوچک بدهید و اعتماد به نفس او را تقویت کنید.
⭐️رفتار مثبت و واقعی در #کودک پیدا کنید و آنها را برجسته کنید و تشویقش کنید.
⭐️فرزندتان را همان طور که هست، بپذیرید و توقع و انتظار بیمورد و بیش از حد نداشته باشید.
⭐️بازیهای دستهجمعی که در آنها بزرگسالان با کودکان مشارکت میکنند انجام دهید.
💕
🎈💕
╲\╭┓
╭ 🎈
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌰🐿نی نی و سنجاب کوچولو🐿🌰
چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.
سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود. سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.
بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند. ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه .
سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا.
سنجاب کوچولو جواب نداد.
بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم.
سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد.
مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه می خورد.
بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم...
ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد.
مامان گفت عزیزکم سنجابکم.
لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید.
مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند. سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند می خندید.
یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی می کردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمی شنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم.
حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند.
#قصه
🐿
🌰🐿
🐿🌰🐿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
⭐️من اگر بچه هام بخوان با من حرف بزنن تلويزيون رو خاموش ميكنم تا ببينم چي ميگن.
براي من حرف زدن با فرزندم مهمترين كاره.
🌼اين مسئوليت منه
🌼اين اشتياق منه
🌼اين سبب رشد من و فرزندمه
وقتي به او توجه ميكنم.
كودك بايد بدونه هر وقت اراده كنه توجه پدر مادرشو ميگيره.
من اگر با كسي در حال صحبتم و فرزندم صدام ميكنه صحبتم رو قطع ميكنم و براي دقيقه اي توجهم رو به فرزندم ميدم.
كسي كه به فرزندش ميگه حرف نزن كودك حس ميكنه من بدم من دوست داشتني نيستم من خواستني نيستم.
ما اگر اجازه صحبت به كودكانمون ندهیم از انها انسانهايي خجالتي و كر و لال خواهیم ساخت.
🌼🍃🌸🌼🍃🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان:فلفلی و گل باقالی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃 قصه در مطلب بعدی 👇
https://eitaa.com/GhesehayeKoodakane/10479
فلفلی و گل باقالی.pdf
1.96M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان:فلفلی و گل باقالی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اردک جوراب پوش_صدای اصلی_417489-mc.mp3
9.6M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 اردک جوراب پوش 🦆
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃❤️ نشان ادب ❤️🍃
سلام نشان ادبه
فرشته ی روز و شبه
هرکسی که سلام کنه
پیش همه محترمه
سلام عزّت آرد
خیر و سعادت آرد
نشان دین سلام است
بهتر زهرکلام است
سلام را خدا داد
خاتم انبیا داد
سلام بر محمد
بر آل پاک احمد
#شعر
╲\╭┓
╭ ❤️🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
خجالت یعنی عدم حرمت نفس همراه بااضطراب!
ازخجالتی بودن کودک درجمع حرفی نزنید،کودکان خجالتی دربرابرحرف دیگران حساس اند.کودکان خجالتی بیش ازقضاوتهای منفی ،به قضاوتهای مثبت نیاز دارند.
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦃دم جارویی🦃
دم بوقلمون مثل جارو بود.برای همین به او دم جارویی می گفتند.یک روز دم جارویی به جنگل رفت و مقدار زیادی علف جمع کرد.علف ها را در گوشه ای روی هم گذاشت و به سراغ تخم هایش رفت.تخم ها را یکی یکی داخل علف هایی که جمع کرده بود گذاشت و منتظر ماند.چند روز گذشت علف های تازه کم کم خشک شدند و پوسیدند.گرمای علف های پوسیده تخم ها را هم گرم کردند.انگار مادرشان روی آنها خوابیده بود چند روز دیگر گذشت دم جارویی هنوز منتظر بود.
در گوشه ای نشسته بود و با نگرانی به تخم ها نگاه می کرد.ناگهان صدایی شنید:تق تق تق! قلب دم جـارویی تالاپ تالاپ صدا کرد.با عجله به طرف تخم هایش دوید و گوش کرد.دوباره همان صدا بلندشد:تق تق تق.این صدای نوک زدن جوجه ها بود.آنها می خواستند تخم ها را بشکنند و بیرون بیایند.دم جارویی خیلی خوشحال شد.اولین جوجه تخم خود را شکست و بیرون آمد بعد نوبت دومی و سومی و چهارمی شد.دم جارویی با خوشحالی جوجه ها را زیر بال هایش جمع کرد و آنها پرسید.او خیلی خوشحال بود.بوقلمون دم جارویی نمی تواند روی تخم هایش بخوابد چون بدن او گرمای کافی برای گم کردن تخم ها را ندارد.دم جارویی مقداری علف جمع می کند و روی هم می گذارد.علف ها بعد از مدتی می پوسند.دم جارویی تخم هارا در میان آنها می گذارد.علف های پوسیده گرما تولید می کنند.این گرما باعث می شود تخم های بوقلمون بعد از مدتی به جوجه تبدیل شوند.
#قصه_متنی
💕
🦃💕
╲\╭┓
╭ 🦃💕🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تغذیه_کودک
با بي اشتهايي فرزندم چه کنم؟؟
اگر کودک اشتهایی به خوردن غذا ندارد، برای سیر نگه داشتنش، هر چیزی به او ندهید. شیرینی و بیسکویت در اختیارش نگذارید. ترتیب های غذایی را به او یاد بدهید. از پیش غذاها شروع کنید. اگر نخورد، اشکالی ندارد؛ چند لحظه صبر کنید بعد بشقاب را از جلوی او بردارید. همین کار را در مورد غذای اصلی انجام دهید.اگر پیش غذا و غذای اصلی را نخورد، دسرش را 2 برابر نکنید تا حداقل سیر شود. حتی اگر دسر را نخورد، نگویید اگر غذا بخورد برایش اسباب بازی می خرید یا او را به گردش می برید.
اجازه بدهید خوب گرسنه شود. وقتی میلش کشید، به او غذا بدهید. خیلی نگران نباشید، اگر فکر می کنید ممکن است دچار کم وزنی شود به متخصص اطفال مراجعه کنید. می توانید از چند کودکی که میل و اشتهای زیادی به خوردن دارند نیز کمک بگیرید تا بلکه فرزندتان سر شوق بیاید.
💕
🍲💕
╲\╭┓
╭ 🍛💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐝 #دانلود کنید
#قصههای دلنشین #شهر_قصه
این قسمت: آش مشکل گشا
🐝
🐣🐝
╲\╭┓
╭ 🐣🐝
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یه گلخونه پر از گل_صدای اصلی_356263-mc.mp3
9.16M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: یه گلخونه پر از گل
🍃هدی و عزیز جون به گلخونه ای باصفا رفتن. گُلای قشنگ اونجا، نظر هدی رو به خودشون جلب کرده و دونه دونه اِسماشون رو از عزیز جون می پرسه. هدی به عطر گلا حساسیت نشون داده و مدام در حال عطسه کردنه که عزیز جون براش توضیح می دن که خیلی از آدما به...
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که شکرگزار نعمت های خداوند باشن تا خدا نعمت های بیشتری رو بهشون عطا کنن. در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به آیه ۷ سوره مبارکه «ابراهیم» اشاره می کنن.
🍃خداوند در این آیه می فرمایند:
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ
و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاس گزارى کنید (نعمت) شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسى نمایید قطعا عذاب من سخت خواهد بود.
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
🔶کودکِ قرآنی
🌼 ای کودکِ قرآنی
🌱 خوشرو و خوشزبانی
🌸 همچون فرشته زیبا
🍃 قرآن زِ بَر بخوانی
🌼 ای کودکِ مسلمان
🌱 وقتِ قرائت آن
🌸 دقت نما به معنی
🌱 بهره ببر ز قرآن
🌼 تو خوب و مهربانی
🌱 غمخوارِ مومنانی
🌸 همراهِ حفظِ قرآن
🍃 ذکرِ فرج بخوانی
🌼 هر کودکِ مسلمان
🌱 دارد یقین و ایمان
🌸 با پیروی زِ قرآن
🍃 پاینده است ایران
#شاعر: سلمان آتشی
#اشعار_کودکانه
#قرائت_و_حفظ_قرآن
#آموزشی_تربیتی
🍃لطفادر انتشار این شعر کودکانه سهیم باشیم.
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لانه ای برای ببر_صدای اصلی_414560-mc.mp3
9.59M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 لانه ای برای ببر 🐅
🐅 آقا و خانم ببر و بچههاشون در لانهای زندگی میکردند...
🍃بهتر است ادامهی داستان را بشنوید.
قصههای «کانال قصه های کودکانه» به ترویج فرهنگ قصهگویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیهی کودکان کمک میکند
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
🔶مهدیِ صاحب الزمان
#مناسب_مهد_کودک
🌸 امامِ آخرین کیه
💚 مولا امامِ مهدیه
🌼 باید که ما دعا کنیم
🍃 آقامونو صدا کنیم
🌸 دستا به سوی آسمون
💚 بگیم خدایِ مهربون
🌼 تموم بشه غیبتِ شون
🍃 بیان دوباره پیشِ مون
🌼 وقتی میان امام مون
🍃 همیشه خوبه حالِمون
🌸 دنیا دیگه گلستونه
💚 هرجایی باغ و بُستونه
🌼 گرگا با میشا دوس میشن
🍃 با هم توو دَشتا میچَرن
🌸 نیازِ مالی نداریم
💚 جیبِایِ خالی نداریم
🌼 با همدیگه برادریم
🍃 برادریم وخواهریم
🌸 کینهای در دل نداریم
💚 میلِ به باطل نداریم
🌼 نیمه یِ شعبان امروزه
🍃 جشن و چراغان امروزه
🌸 مهدی امامِ پیروزه
💚 خورشیدِ عالَم افروزه
🌼 بیا امامِ مهربون
🍃 مهدیِ صاحب الزمون
🌸🌼🍃🌼🌸
#نیمه_شعبان_میلاد_صاحب_الزمان
#مهدی_صاحب_الزمان
#سلمان_آتشی
درانتشارِ این شعر
لطفا سهیم باشیم🔶
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بهترین پا روبه جلو.pdf
5.82M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان: بهترین پا روبه جلو
🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سفر طولانی_صدای اصلی_413872-mc.mp3
9.76M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 سفر طولانی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
🔶علی اکبر آمد
#اعیاد_شعبانیه
🌸 قرصِ قمر در آمد
💚 حضرتِ دلبر آمد
🌼 نورِ دو چشم ارباب
🌱 علیِ اکبر آمد
🌸 فرزندِ اُمِ لیلا
💚 آمد و شاده مولا
🌼 تبریک بر حسین و
🌱 لیلا عروسِ زهرا
🌸 شبهِ پیمبرآمد
💚 عزیزِ حیدر آمد
🌼 برایِ خیرِ مقدم
🌱 زهرایِ اطهر آمد
🌸 شادی کنید جوانها
💚 جشن بگیرید به هرجا
🌼 روزِ جوان مبارک
🌱 گل بریزید زِ بالا
🌸 صلِ علیٰ محمد
💚 علیِ اکبر آمد
🌼 یا مصطفیٰ محمد
🌱 نوادهات خوش آمد
🌸 صلوات بر محمد
💚 وآلِ پاکِ احمد
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#ولادت_حضرت_علی_اکبر
#شعرکودکانه
#اعیاد_شعبانیه
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐊🐒 تمساح و میمون زیرک🐒🐊
♧قسمت اول♧
روزی روزگاری ،دریک جنگل بزرگ و سرسبز و قشنگ که پر بود از درخت و چمن و گلهای رنگارنگ یه میمون باهوش و مهربون روی درختی که سیبهای قرمز آبدار و خوشمزه و شیرین داشت زندگی می کرد. اون خیلی خوشحال و خندون بود. یه روز خوب ، یه تمساح که داشت تو رودخونه وسط جنگل شنا میکرد چشمش به درخت سیب قرمز و میمون خندون افتاد. تمساخ به طرف درخت شنا کرد و به میمون که بالای درخت سیب بود گفت : سلام میمون ، من راه خیلی طولانی ای رو شنا کردم به خاطر همین خیلی گرسنه هستم و دنبال غذا میگردم. میمون که خیلی مهربون بود به تمساح گفت : این سیبای قرمز خیلی شیرین و آبدارن ، دوست داری چندتا سیب بهت بدم تا بخوری؟ تمساح پیشنهاد میمون رو قبول کرد و سیب های قرمزی که میمون براش از درخت چیده بود رو خورد و از اونا بسیار لذت برد. تمساح از میمون پرسید : میتونم بازم بیام اینجا و از این سیبای قرمز و خوشمزه بخورم؟ . میمون به تمساح لبخندی زد و بهش گفت که هر وقت که خواست میتونه بیاد و از این سبهای آبدار و قرمز بخوره.
تمساح روز بعد هم اومد و همینطور روزهای بعد و اینطوری شد که تمساح دیگه هر روز میومد پیش میمون و اونم براش از درخت سیب میچید وبا هم شروع میکردن به خوردن سیبهای آبدار و خوشمزه. تمساح و میمون زیرک خیلی زود دوستهای خیلی خوبی برای هم شدن. میمون و تمساح مثل همه دوستهای دیگه از دوستاشون از خانوادشون و از زندگیشون برای هم حرف میزدن و تعریف میکردن . تمساح به میمون گفت که با خانم تمساحه تو یه خونه ای که اونطرف رودخونست زندگی میکنه.میمون مهربون قصه ما وقتی اینو شنید رفت و یه تعدادی سیب قرمزشیرین از درخت چید و به تمساح داد تا اونارو بهونش ببره و با خانم تمساحه قسمت کنه. تمساح از میمون تشکرکرد و به سمت خونش به راه افتاد. وقتی خانم تمساحه سیبهای شیرین و آبدارو خورد کلی از مزه اونا خوشش اومد و دلش خواست که هر روز از این سیبا بخوره.به خاطر همین به آقا تمساحه گفت که بهش قول بده که هر روز براش از این سیهای خوشمزه و قرمزبیاره.
بله بچه ها روزها میگذشت و دوستی بین میمون و تمساح عمیق تر میشد و اونها بیشتر وقت خودشون رو کنار هم میگذروندن. روزها با هم سیب میخوردن و برای همدیگه خاطره و داستان تعریف میکردن و بعد که تمساح میخواست برگرده به خونش کلی هم سیب قرمز از میمون برای خانم تمساحه میگرفت و میبرد . حالا بشنویم از خانم تمساحه ، خانم تمساحه که بدجنس بود دیگه به خوردن سیبهای قرمز راضی نبود و زیاده خواهی کورش کرده بود ، اون با خودش میگفت که اگر غذای میمون این سیبهای خوشمزه و آبداره پس گوشت اون هم حتما باید بسیار شیرین و لذیذ باشه. حالا اون میخواست خود میمون رو هم شکار کنه و بخوره. به خاطر همین یه روز که آقا تمساحه اومد خونه اینطور نشون داد که باور نمیکنه که یه تمساح با یه میمون دوست باشه. آقا تمساحه خیلی سعی کرد که به خانم تمساح بدجنس بگه که اون ومیمون یه دوستی واقعی دارن و میمون خیلی مهربون و خوش قلبه ولی خانم تمساح بدجنس گوشسش به این حرفا بدهکار نبود و میخواست هر جور شده دوستی اوناروبه هم بزنه و میمون رو شکار کنه. اون با خودش فکری کرد و نقشه ای کشید تا میمون رو شکار کنه. اینطوری شد که از آقا تمساحه خواست تا میمون رو به خونشون دعوت کنه اما آقا تمساحه قبول نکرد و به خانم تمساح بدجنس گفت که رد شدن میمون از رودخونه نشدنیه و اون نمیتونه به خونشون بیاد ولی خانم تمساحه که تصمیم گرفته بود هر جور شده میمون رو شکار کنه و گوشتش رو بخوره یه فکر دیگه ای کرد.
#قصه_متنی
ادامه دارد....
🐒
🐊🐒
╲\╭┓
╭ 🐊🐒
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐒🐊تمساح و میمون زیرک🐊🐒
♧قسمت دوم♧
حالا بشنویم از خانم تمساحه ، خانم تمساحه که بدجنس بود دیگه به خوردن سیبهای قرمز راضی نبود و زیاده خواهی کورش کرده بود ، اون با خودش میگفت که اگر غذای میمون این سیبهای خوشمزه و آبداره پس گوشت اون هم حتما باید بسیار شیرین و لذیذ باشه. حالا اون میخواست خود میمون رو هم شکار کنه و بخوره. به خاطر همین یه روز که آقا تمساحه اومد خونه اینطور نشون داد که باور نمیکنه که یه تمساح با یه میمون دوست باشه. آقا تمساحه خیلی سعی کرد که به خانم تمساح بدجنس بگه که اون ومیمون یه دوستی واقعی دارن و میمون خیلی مهربون و خوش قلبه ولی خانم تمساح بدجنس گوشسش به این حرفا بدهکار نبود و میخواست هر جور شده دوستی اوناروبه هم بزنه و میمون رو شکار کنه. اون با خودش فکری کرد و نقشه ای کشید تا میمون رو شکار کنه. اینطوری شد که از آقا تمساحه خواست تا میمون رو به خونشون دعوت کنه اما آقا تمساحه قبول نکرد و به خانم تمساح بدجنس گفت که رد شدن میمون از رودخونه نشدنیه و اون نمیتونه به خونشون بیاد ولی خانم تمساحه که تصمیم گرفته بود هر جور شده میمون رو شکار کنه و گوشتش رو بخوره یه فکر دیگه ای کرد.
یک روز ، خانم تمساحه اینطور نشون داد که خیلی ناخوشه و خودشو زد به مریضی. بعد به تمساح گفت که دکتر بهش گفته فقط باید قلب میمون بخوره تا حالش خوب بشه . پس اگر تو میخوای من دیگه مریض نباشم و حالم زودی خوب بشه باید قلب دوستت رو برای من بیاری و بهش گفت که اگر این کار رو انجام ندی من حتما از بین میرم.
تمساح گیج شده بود .اون تو دردسر افتاده بود از یک طرف دوستی خودشو با میمون دوست داشت و میمون خیلی به اون و خانم تمساحه مهربونی کرده بود از طرف دیگر نمیتونست هیچ کاری هم برای خانم تمساحه انجام نده و ممکن بود اون از بین بره.
بالاخره تمساح به درخت سیب قرمز رفت و میمون را دعوت کرد تا به خونه اونا بیاد. میمون گفت : ولی من که نمیتونم از رودخونه رد بشم . بعد تمساح به میمون گفت : تو میتونی روی پشت من بشینی تا من تورو به اونطرف رودخونه ببرم. میمون با خوشحالی قبول کرد و پشت تمساح سوار شد. وقتی که تمساح به وسط رودخونه رسید شروع به غرق شدن و زیر آب رفتن کرد. میمون که ترسیده بود ، وحشت زده از تمساح پرسید : چی کار داری میکنی ؟ چرا داری میری زیر آب .الانه که غرق بشم. تمساح برای میمون داستان روتعریف کرد و گفت که باید اون رو شکار کنه. میمون که غیر از مهربونی باهوش هم بود به اون گفت: با کمال میل حاضرم برای نجات جون خانم تمساحه قلبمو بهش بدم اما من قلبمو تو درخت سیب قرمز جا گذاشتم ، میشه عجله کنی و به عقب برگردی تا من قلبمو از روی درخت سیب قرمز بردارم.؟
تمساح نادون سریع و باعجله به سمت درخت سیب قرمز برگشت. میمون برای اینکه از خطر در امان باشه از درخت بالار فت و بعد رو به تمساح کرد و گفت: تو و خانم تمساحه خیلی نادونین ، ازطرف من به خانم تمساحه بگو هر کسی که زیاده خواهی و طمع کنه بازنده ست.
#قصه_متنی
پایان...
🐒
🐊🐒
╲\╭┓
╭ 🐊🐒
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مورچه ی سیاه_صدای اصلی_404806-mc.mp3
9.68M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 مورچه سیاه 🐜
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر
🔶 دعای کودک
برای ظهورِ مهدی
«عجل الله فرجه»
#کودکانه
🌸 برای صاحب الزمان
💚 همیشه میکنم دعا
🌼 بیا بیا ظهور کن
🌱 امامِ غایبم بیا
🌸 تو ای نوادهیِ علی
💚 امیدِ این دلِ منی
🌼 بیا بیا ظهور کن
🌱 که من ببینمت دمی
🌸 از جمعه ها عبور کن
💚 غم را زِ دلها دور کن
🌼 چشمِ دل ما را بیا
🌱 با مقدمت پر نور کن
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#دعای_کودکانه_برای_فَرَج
#مناسبت_مذهبی
#امام_زمان_عج
#عید_نیمه_شعبان
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
⛔️یک اشتباه تربیتی مهم
⛔️تبدیل اتاق کودک به محل تنبیه
⛔️جمله های اشتباه:
اسباب بازی هایتو زمین نریز وگرنه باید بمونی تختخوابت یا شلوغی کنی باید بمونی تو اتاقت
🌼تا جای ممکن نباید اتاق یا تخت کودک را به محلی برای تنبیه او تبدیل کرد كه میتواند باعث بروز مشکل های خواب در کودکان شود.
🌼اتاق خواب کودک باید مکانی امن و راحت برای او باشد تا در آن احساس آرامش کند و خواب خوبی داشته باشد.
💕
💕
╲\╭┓
╭ 💕🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎨#نقاشی_ساده
#آموزش گام به گام #نقاشی
این شماره: گیلاس
این روزها که کوچولوهاتون تو خونه موندن و بیشتر حوصله شون سر میره میتونید با استفاده از این الگوها باهم نقاشی های ساده بکشید و بچه ها رنگش کنن و از لحظات شادی که براشون رقم میزنید لذت ببرن
💕
🎨💕
╲\╭┓
╭ 🎨💕
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💛💜لکه رنگ💜💛
درجعبه ی آبرنگ باز بود. «لَكّه» با خوش حالی به بقیه گفت: «آهای .... بیایید زود از این جا برویم.» رنگ-ها با بی حالی چشم های شان را بازكردند.
به لكه نگاه كردند خمیازه ای كشیدند و دوباره خوابیدند. لكه فهمید كسی نمی خواهد همراه او بیاید. تنها از توی جعبه ی آبرنگ بیرون پرید.
«لكه» دختری رادید. رفت و روی پیراهن دختر نشست. دختر وقتی لكه رادید، ناراحت شد.
زود پیراهنش اش را شست و روی بند رخت پهن كرد. آفتاب تابید. «لَكّه» گرم اش شد. از روی پیراهن بلند شد و رفت.
«لَكّه» یك پنجره دید، پنجره ای با شیشه های رنگی. رفت و روی پنجره نشست.
پیرزن «لَكّه» را دید. همان طور که غر می زد، یك دستمال برداشت. دستمال را محكم به شیشه كشید.
«لَكّه» فهمید باید برود. پرید و رفت.
رفت و روی گل نشست. گل، اخم كرد. از اَبر خواست تا باران ببارد. باران بارید. «لكه» از روی گل پرید و رفت.
گوشه ای نشست. با خودش فكركرد: «جای او روی پیراهن، پنجره وگل نیست.»
«لَكّه» دوباره به جعبه ی آبرنگ برگشت.
نقاش، قلم مو را برداشت. «لَكّه» پرید روی نوك قلم مو. نقاش، قلم مو را روی بوم کشید. روی بوم
« لَكّه» دشتی زیبا شد.
«لَكّه» روی بوم، تا همیشه باقی موند.
#قصه
💛
💚❤️
💜💙💛🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آقای ملخ و تصمیم بزرگش_صدای اصلی_405704-mc.mp3
9.69M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 آقای ملخ و تصمیم بزرگش
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💜✨لالایی✨💜
لالاصحرا پر از رنگه
دهان چشمه ها تنگه
نگاه آسمون صافه
دل کوهها پر از سنگه
لالاکه چشم تو نازه
دهان درّه ها بازه
ببین از خستگی انگار
کشیدن باز، خمیازه
لالا شب توی باغ اومد
باهاش صد تا چراغ اومد
حریر خواب هم کم کم
به روی چشم زاغ اومد
ستاره می زنه سوسو
می خوابه بچه راسو
می خوابن کفشدوزک ها
می خوابه موشی ترسو
لالا کن درّه می خوابه
کنارش برّه می خوابه
گل من شب پره پیشتک
می آد یک ذرّه می خوابه
لالا کن شیر می خوابه
گوزن پیر می خوابه
میون درّه ساکت
گل انجیر می خوابه
#لالایی
💜
✨💜
💜✨💜
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍂🌳 پنجاه و شش تا كلاغ 🌳🍂
پنجاه و شش تا كلاغ
رو شاخهی چنارن
با همدیگه یک صدا
مشغول قارقارن
رو گوشي كلاغا
پيامكي رسيده:
«جوجهی ما گم شده
كسي اونو نديده؟
از صبح زود تا حالا
از لونه رفته بيرون
هر كسي پيداش كنه
بهش ميديم يه صابون»
كلاغاي محله
با عجله رسيدن
خيلي جاها رو گشتن
ولي اونو نديدن
كلاغك اين پايينه
پاي چنار پيره
زخمي شده دست و پاش
خدا کنه نميره
زنگ ميزنه كلاغه:
«الو آتشنشانی؟
جوجهی ما گم شده
بياين به اين نشاني...»
ویو ویو ویو ویو
صداي آژير مياد
با ماشين قرمزش
زود ميرسه مثل باد
آقاي آتشنشان
جوجه رو بر ميداره
پاي چنار كوچه
يه نردبون ميذاره
وقتي كه جوجه ميره
تو لونه پيش مامان
اون قالب صابونو
ميدن به آتش نشان
#شعر
👆👆👆
🌳
🍂🌳
🌳🍂🌳
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐝کشاورز و زنبورها🐝
روزی روزگاری در یک شهر کوچک، کشاورز مهربانی با همسرش زندگی می کرد. او مزرعه بزرگی داشت و علاوه بر کشاورزی، پرورش عسل هم انجام می داد. به خاطر علاقه همسرش به عسل، کشاورز تصمیم گرفت در گوشه ای از مزرعه کندوی عسل درست کند. او ساعت ها وقت گذاشت تا از چوب مرغوب برای زنبورها کندو بسازد و انها بتوانند عسل های جمع شده را در آن نگهداری کنند و زنبور ها بسیار خوشحال شدند و از کشاورز تشکر کردند. سال های زیادی بود که کشاورز و زنبور ها باهم دوست بودند و مشکلی نداشتند.
هرروز کشاورز و همسرش به شهر می رفتند تا محصولات خود را بفروشند. یک روز که مثل همیشه به شهر رفته بودند و زنبور ها برای جمع کردن عسل به جنگل رفتند. شخصی یواشکی وارد مزرعه شد و تمام عسل های داخل کندوها را برداشت و رفت. بعد از چند ساعت کشاورز و همسرش به مزرعه برگشتند و او طبق عادت هرروز به کندوها سر زد ولی تمام کندوها خالی بودند و کشاورز فهمید کسی انها را دزدیده و بسیار ناراحت شد و در مزرعه شروع به گشتن کرد، شاید بتواند دزد را پیدا کند. در این هنگام زنبور ها از جنگل برگشتند و متوجه شدند که عسل های توی کندو ناپدید شدند.
کشاورز زنبور ها را از دور دید، به سمت انها دوید و گفت: شما کسی را این اطراف ندیدید؟ ولی زنبور های عصبی وقتی کشاورز را دیدند به او حمله کردند و او را نیش زدند. کشاورز بسیار تعجب کرد و بلند فریاد و گفت: من چند سال است که از شما مراقبت میکنم ولی شما به من شک کردید و من را نیش زدید. واقعا پاداش خوبی کردن من این بود؟ زنبور ها از کار خود خجالت کشیدند و برای همیشه از مزرعه رفتند. بچه های گلم زنبور ها کار اشتباهی کردند. عصبانیت انها باعث شد که بدون فکر کردن به کشاورز حمله کنند در حالی که کشاورز دوست انها بود. امیدوارم از این داستان درس بگیرید و زمانی که عصبی هستید، سریع تصمیم نگیرید و کار اشتباهی نکنید.
#قصه_متنی
💕
🐝💕
╲\╭┓
╭ 🐝💕
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4