#قصه_کودکانه
🌲 درخت سخنگو
#قسمتت_پایانی
بازرگان حقه بازگفت: آقای قاضی من از این مرد شکایت دارم، او سکه های مرا برداشته است قاضی بعداز تمام شدن حرف های بازرگان ازاو پرسید آیا شاهدی هم داری؟ بازرگان کمی فکر کرد وقتی چیزی به ذهنش نرسید گفت: شاهد من همان درختی است که سکه هارا زیرش مخفی کردیم.
قاضی با تعجب گفت: درخت که نمی تواند شهادت دهد، مرد قبول نکرد و روی حرف خود ایستاد که او حتما شهادت می دهد.
بالاخره قرار شد یک روز همراه قاضی همگی آنجا رفته و شهادت درخت را بشنوند بازرگان حقه باز هم به سرعت به سراغ یکی از دوستانش رفت و از او خواست به داخل درخت رفته از آنجا باقاضی حرف بزند دوستش ابتدا قبول نکرد ولی وقتی او اصرار کرد و پول خوبی هم به او داد قبول کرد و شب رفت داخل درخت خوابید.
فردای همان روز قاضی به کنار درخت آمد مردم دور تا دور درخت جمع شده بودند قاضی نزدیک درخت شد و پرسید: ای درخت قرار است ا مروز تو شهادت بدهی بگو ببینم آن سکه هارا چه کسی برداشته است؟
چند لحظه بعد ناگهان صدایی از درخت برخاست و گفت: سکه هارا آن بازرگان دزد برداشته است.
قاضی که متوجه شده بود این صدای آدمیزاد است که از داخل شکاف درخت بیرون می آید دستور داد تا دورتا دور درخت را پراز هیزم کنندو بعد آنها را آتش زدند با سوختن هیزم ها دود غلیظی به هوا بلند شد.
مرد ی که داخل درخت پنهان شده بود از دیدن آتش به وحشت افتاد و سرش را از داخل درخت بیرون آورد و فریاد زد: کمک ...کمک ....کمک کنید..... مرا نسوزانید....من همه چیز را خواهم گفت.....
به دستور قاضی سربازها مرد را از داخل تنه درخت بیرون آوردند و بازرگان نادان وحقه بازکه دستگیرشده بود به گناه خود اعتراف کرد.
#پایان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
غذا خوردن مریم کوچولو_صدای اصلی_53690-mc.mp3
11.46M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 غذا خوردن مریم کوچولو
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜🎲انار🎲⚜
میوه خوشمزه منم
یه تاج دارم روی سرم
مثل صدف توی دلم
هزار تا مروارید دارم
با مزه ای ترش و شیرین
نمونه هستم رو زمین
منم میوه سرما
قرمز و سرخ و زیبا
#شعر_آموزشی
🎲
⚜🎲
🎲⚜🎲
⚜🎲⚜🎲
🎲⚜🎲⚜🎲
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌹✨🌹✨🌹✨
✨🌹
🌹
#شعر_قصه
آی قصه قصه قصه............
یه روزآقا خرگوشه
نشسته بود یه گوشه
یک دُمِ گِرد و ریزداشت
دندونای تمیز داشت
هویج می خورد با کاهو
چشمش افتاد به آهو
با همدیگه دویدند
به جنگلی رسیدند
جنگل زیبای سبز
پر از راز و پر از رمز
پشت درخت یه صیاد
نشسته با دل شاد
به فکر کار و بار بود
منتظر شکار بود
شکار کبک و تیهو
میش وگوزن و آهو
شکارچی با یک تفنگ
گلوله زد بنگ و بنگ
آهوه از جاش پرید
خرگوشه خیلی ترسید
هردوتاشون دویدند
به خونه شون رسیدند
نفس راحت کشیدند
آهای آهای شکارچی
گلوله هات تموم شد؟
همش یه جا حروم شد؟
چیزی شکار نکردی؟
پس بهتره برگردی
برگرد برو به خونه
شکارو نکن بهونه
خرگوش و کبک وتیهو
میش وگوزن آهو
زندگی رو دوست دارن
از شکارچی بیزارن
#شعر
🌹
✨🌹
🌹✨🌹
✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐠🐺 گرگ گنده و خِپِله ماهی🐺🐠
گرگ گنده هر بار که لب برکه می رفت و خپله ماهی را می دید، دهنش آب می افتاد. گرگ، هیچ وقت ماهی شکار نکرده بود. هیچ وقت طعم ماهی نچشیده بود؛ چون از آب می ترسید.
روزی از روزها، گرگ گنده، نتوانست چیزی برای خوردن دست و پا کند. رفت سراغ برکه تا هر طور شده، ماهی بگیرد. سرش را کرد توی آب. خپله ماهی تندی لغزید و دور شد. گرگ سرش را از آب بیرون آورد تا نفس بگیرد.
ماهی عصبانی، از توی برکه داد زد: «آهای گرگ بی عُرضه! فکر کردی می توانی من را شکار کنی؟ اگر راست می گویی، بیا من را بگیر!»
گرگ گنده گفت: «می گیرم، خوب هم می گیرم!»
چهار دست و پا به آب زد. ماهی از گرگ فاصله گرفت.گرگ شالاپ دنبالش رفت. خپله ماهی جلوتر رفت. کم کم آب به شکم گرگ رسید. ماهی در جای عمیقی ایستاد. گرگ گنده که دید او ایستاده، خوش حال شد. شیرجه زد وسطبرکه. با کله رفت زیر آّب. خواست نفس بکشد، نتوانست. قُلپ قُلپ آب رفت توی حلقش. وحشت کرد.
کف برکه ایستاد؛ سرش زیر آب بود. داشت خفه می شد. چنگ زد، علف ها و جلبک های سر راهش را گرفت و خودش را لب برکه رساند. شکمش پر از آب شده بود. تند و تند سرفه کرد و آب ها را ریخت بیرون.
هنوز حالش جا نیامده بود که خپله ماهی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «دیدی، دیدی نتوانستی!» گرگِ خیس، نفس نفس زنان به او زل زد و دیگر به سراغ ماهی نرفت.
#قصه
🐺
🐠🐺
🐺🐠🐺
🐠🐺🐠🐺
🐺🐠🐺🐠🐺
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
#امام_رضا
#شفا_یافتن
🔸🌿🔸🌿🔸
🌸یه سوغاتِ تبرک
برایِ دختر خاله
عروسکِ قشنگی
که خیلیام باحاله
🌿
🌼خریدم اونو واسش
از مشهدِ رضاجان
تا که توو بازیاش او
یاد کنه ازآقاجان
🌿
🌸دختر خالهی نازم
وقتی عروسکو دید
خوشحال شدو با گریه
بغل گرفت و بوسید
🌿
🌼بعدشمیگفتبا لبخند
با تعارف و خوشامد
قبول باشه زیارت
که اومدی زِ مشهد
🌿
🌸اونو گذاشت رو پاهاش
که بود بی حس و حرْکت
میگفت الٰهی خوب شه
به خاطرِ تو برْکت
🌿
🌼گفت که عروسکِ من
کی باشه خوب شه این پا
عروسکم تو آیا
خواستی شفام از آقا؟
🌿
🌸عروسکش رو پاش بود
که کردن اون دو لالا
یهو که بیدار شدن
تکون میخورد هردو پا
🌿
🌼گفت که دیدم توو مشهد
امام رضا شفام داد
باید بِرَم به مشهد
به مسجدِگوهرشاد
🌿
🌸نمازِ شکر بخونم
بعدش برم زیارت
امام رضا فداتشم
که دادی این لیاقت
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فقط برای خودم_صدای اصلی_53691-mc.mp3
12.5M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 فقط برای خودم
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜توت⚜
من میوه ای مفیدم
قرمزم و سفیدم
شیرینم و کمی ریز
بخور منو تند وتیز
راست راستی مثل قندم
به یک تکانی بندم
میوه ی فصل گرما
دوستم دارن بچه ها
#شعر آموزشی
⚜
⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تری تریتاب و تخم مرغ گمشده .pdf
1.89M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان: تری تریتاب و تخم مرغ گمشده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لیوان بی دسته_صدای اصلی_440499-mc.mp3
9.69M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 لیوان بی دسته
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🍉هندوانه🍉🌿
پوست تنم چه سبزه
آبدارم و با مزه
سرخ دلم همیشه
به غیر ازین نمیشه
با دانه های بسیار
هم شیرین و هم آبدار
مرا بخور نوشجان
ای کودک مهربان
#شعر_آموزشی
🌿
🍉🌿
🌿🍉🌿
🍉🌿🍉🌿
🌿🍉🌿🍉🌿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌰🐿نی نی و سنجاب کوچولو🐿🌰
چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.
سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود. سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.
بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند. ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه .
سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا.
سنجاب کوچولو جواب نداد.
بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم.
سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد.
مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه می خورد.
بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم...
ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد.
مامان گفت عزیزکم سنجابکم.
لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید.
مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند. سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند می خندید.
یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی می کردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمی شنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم.
حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند.
#قصه
🐿
🌰🐿
🐿🌰🐿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4