فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼کلیپ شاد و موزیکال کودکانه 🎧
حسنی نگو بلا بگو🎈🎊
زرنگ و ناقلا بگو
@Ghesehayekoodakane
🎊🎈
قصه طوفان بزرگ.pdf
260.8K
قصه طوفان بزرگ(طوفان نوح)
توضیحات:پی دی اف
🚫ارسال فقط با ذکر نام کانال
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Ghesehayekoodakane
با توجه به درخواست های مکرر👇
لینک کانال قصه های کودکانه در تلگرام👇
https://t.me/ghesehaye_koodakaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تربیتی🌹
#داد_زدن_سر_کودک😤
اگر سر فرزندتون داد میزنید، این کلیپ رو ببینید.
برای والدینی که این عادت رو دارند، بفرستید.
👇👇👇
@ghesehayekoodakane
🍀 #انتظار_سبز 🍀
✍#آموزش_مفهوم_غیبت 👇👇
🙂بچههای خوبم سلام!
🌷به اين شعر توجه كنيد:
شب چی میشه؟ تموم ميشه
روز چی میشه؟ پيدا ميشه
حق چي ميشه؟بر پا ميشه
ظلم چی ميشه؟رسوا ميشه
وقتی كه شب تموم ميشه
وقتی كه روز پيدا ميشه
وقتی كه حق بر پا ميشه
كی رهبر دنيا ميشه؟!
حضرت صاحب الزمان(عج)
رهبر خوب و مهربان
دشمن كل ظالمان و
حامی مبارزان
صاحب زمان چه وقت مياد؟
رهبر ما چه وقت مياد؟
وقتي خدا به او بگه
كه بهر ما ظاهر بشه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بچههاي خوبم!
ما12 نفر امام داريم.
11 نفر از امامان شهيد شدند و 1 امام هم زنده هستن .
آن امام كه زنده هستن، اسمشمون امام زمان(عج) هست. اما ایشون غیبت کردن و غایب هستن .
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
بچه های خوبم به این تصویر نگاه کنید :
☀️🌤⛅️🌥☁️
☀️خورشید رو میبینیم که پشت ابرا مخفی شده
🌷همه ی ما می دانیم شب باشد یا روز ،ابر باشد یا نباشد،خورشید وجود دارد ...
✨امام زمان مثل خورشید هستند که برای تمام عالم می درخشد✨✨
پس مشخص شد که غیبت امام زمان (عج) به معنای نبودن امام زمان نیست، بلکه غیبت ، تنها آشكار نبودن امام است.مثل خورشيد در تصوير بالا كه در پشت ابر است.
امام زمان(عج) هم مثل خورشيد است كه پشت ابر مانده است، ولي گياهان و موجودات عالم از آن استفاده ميبرند.🌱🌷🌱
🌸بله بچهها!
☀️خورشيد چون حقيقتش نور افشانی هست، حتی اگر در پس ابرها هم باشد⛅️، عالم را با نورش و گرمايش بهرهمند میكند، به طوری كه روز ابری، هرگز مانند شب تاريك نيست، گرچه با روز آفتابی فرق دارد.
درست به همين دليل است كه وقتي از امام صادق سؤال شد: «چگونه مردم از امام غايب و پنهان بهره مي برند؟»
فرمود: «همان گونه كه از خورشيد، زماني كه در پس ابرها قرار میگيرد، بهرهمند میشوند.»
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
💕حالا كه فهميديم امام زمان (عج) وجود دارد و هميشه در كنار ما هست و ما در تمام شبانه روز از آن امام بهره مي بريم،
✅يك وظيفه مهم در مقابل امام داريم....
🍀ادامه دارد ...
🌸لطفا برای دیگران فوروارد کنید🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍏 @ghesehayekoodakane 🍎
#داستان_صوتی
داستانی از سعدی شیرازی برای نوجوان
با صدای ماندگار
زنده یاد #خسرو_شکیبایی
🚫کپی فقط با ذکر نام کانال مجاز است🚫
👇@Ghesehayekoodakane
👇👇
2_442399064760254489.mp3
9.98M
#داستان_صوتی
داستانی از سعدی شیرازی برای نوجوان
با صدای ماندگار
زنده یاد #خسرو_شکیبایی
@Ghesehayekoodakane
2_442399064760254490.mp3
2.45M
#داستان_صوتی
ادامه داستانی از سعدی شیرازی برای نوجوان
با صدای ماندگار
زنده یاد #خسرو_شکیبایی
@Ghesehayekoodakane
4_72077720254677260.pdf
3.92M
داستان زیبا و جالب موش كوچولو
🐁
براي افزايش اعتماد به نفس كودكان ريزه ميزه ☺️😍❤️
توضیحات: پی دی اف
✅فقط با ذکر نام کانال ارسال نمایید.
@ghesehayekoodakane
4_6007904492501075099.m4a
2.34M
⛅️⛅️⛅️
#قصه : فرشته نگهبان👸
#گوینده : مرضیه ابراهیمی از کرج
#تهیه_کننده : فردین احمدی 🎧
🍃🍃🍃🍃
@ghesehayekoodakane
باشه مادر دستی به سر وروی ساراکشید وگفت: آره عزیزم شاید هم بهتر!
سارا در حالی که به مادر و مدرسه اش فکر می کرد؛ مرتب دعا می کرد. خدایا زودتر مدرسه ها باز بشن .تا من بتوانم به مدرسه برم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@Ghesehayekoodakane
#قصه_کودکانه
#سارا_به_مدرسه_میرود👇
اواخرفصل تابستان بود. مرتب سارا به مادرش می گفت: مادر جان پس کی به مدرسه می رویم ؟مادر می گفت: دختر گلم عجله نکن بگذار چند روز دیگر بگذرد ؛آن وقت به مدرسه می روی سارا چند روزی آرام می گرفت ؛ولی دوباره همین سوال را از مادر پرسید .
مادر که متوجه علاقه بسیار زیاد دخترش به مدرسه شد تصمیم گرفت خاطره اولین روز ی را که خود به مدرسه رفته بود برای دخترش تعریف کند . برای همین وقتی موضوع را به سارا کوچولوگفت :سارا خیلی خوشحال شد وزود کنار مادر نشست واز مادر خواست هرچه زودتر خاطره را برایش تعریف کند .
مادر که چشمش را برای یک لحظه بست آهی کشید و گفت:یادش بخیر آن شبی که فرداش به مدرسه می رفتم از خوشحالی خواب به چشمم نمی رفت؛ مرتب از مادرم سوال می کردم پس کی صبح می شود که من به مدرسه برم. بلاخره هر جوری بود شب را در کنار مادر خوابیدم صبح زود از خواب بیدار شدم آنقدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم مادر که قبل از من بیدار شده بود. صبحانه را آماده کرده بود من هم با سرعت صبحانه خوردم.لباس هایم راپوشیدم کیف تازه ام را برداشتم. وبا مادر به طرف مدرسه رفتیم وقتی وارد حیاط مدرسه شدیم. مرتب از مادر درمورد همه چیز سوال می کردم. مادر برام توضیح می داد. دختر گلم اینجا حیاط مدرسه است ببین چقدر زیباست. از این به بعد تو با دوستات در این جا بازی می کنید در همین بگو مگو بودیم که خود را جلو در کلاس دیدیم یک خانم زیبا با لباسهای روشن انگار منتظر من بود با روی بسیار باز به من خوش آمد گفت و یک شکلات به من داد .
-دختر گلم خیلی خوش آمدی از مامان جونت خداحافظی کن تا تو را به دوستات معرفی کنم .من هم از مامانم خداحافظی کردم و در حالی که خانم معلم دستم را گرفته بود؛ وارد کلاس شدیم .ولی چه کلاسی ! آنقدر کلاس را زیبا کرده بودند. که نگو ونپرس .بادکنک های زیبا،اسباب بازیهای جالب ،عروسک ،ماشین،تلویزیون ،سی دی ورادیو ضبط برای چند لحظه فکر کردم شاید اشتباهی اومده باشیم آخر بیشتر کلاس به یک مجلس جشن تولد شباهت داشت . خانم معلم در گوشم گفت:
- دختر گلم اسمت چیه من هم خیلی یواش گفتم :شیوا خانم معلم رو به شاگردان کرد وگفت بچه ها ی گل نگاه کنید، یک دوست برای ما اومده .
بچه ها گفتند :کیه کیه خوش آمده .
در حالی که دست من در دست خانم معلم بود گفت: خودش با صدای بلند اسمشو به شما میگه .
- شیوا محمدی
خانم معلم گفت برای شیوا که دوست تازه ماست یک کف بلند بزنید . بچه ها یک کف بلند زدند. هر کدام از بچه ها می گفت: بیا کنار من بشین وقتی به بچه ها نگاه کردم. فاطمه همسایه خودمان را شناختم فوری رفتم و کنار او نشستم .بچه های دیگر هم یکی یکی آمدند وخانم معلم با همه مثل من رفتار می کرد وقتی همه آمدند خانم معلم گفت: به نام خدای مهربان بچه های گل سلام حالتون خوبه همگی خیلی خوش آمدید. اینجا کلاس ماست .اسم من شهلا ابراهیمی است من را فقط خانم معلم صدا کنید .
- بچه های گل دوست دارید با هم یک بازی انجام دهیم . همه با صدای بلند گفتیم : بله
- هرکدام از شما همدیگر را بگیرید با هم دیگر قطار بازی می کنیم .صف گرفتیم خانم معلم جلوتر از همه ایستاده بود.وهمه او را گرفتیم خانم معلم بلند گفت : بچه ها می دانید قطار وقتی راه می ره چه می گه؟ همه گفتیم :
- هوهو چی چی
با همین صدا راه افتادیم به طرف حیاط مدرسه. رفتیم ورفتیم تا جلو دستشویها رفتیم خانم گفت قطارایست .
- بچه های گل اینجا دستشویی است. هر وقت کار دستشویی داشتید. باید این جا بیاید واین جا را کثیف نکنید وآب را نیز از آبخوری بخورید..بعد هوهوچی چی کنان به طرف اتاق دفتر رفتیم .در آنجا دو خانم خیلی مهربان بودند .خانم معلم گفت: بچه ها می دانید اینها کی هستند.
- خانم مدیر
- آفرین به شما
خانم مدیر د رحالی که لبخند به لب داشتند آمدند وگفتند: بچه ها سلام من خانم مدیر هستم اگر کاری با من داشتید من اکثرا" در اتاق دفتر هستم. در این حال یک خانم مهربان دیگر آمد .وسلام کرد .وگفت: بچه ها من هم خانم ناظم هستم. اگر در داخل حیاط مدرسه برای شما مشکلی پیش آمد بیاید پیش من .بعد از آنجا خداحافظی کردیم وبه نمازخانه وآبدار خانه رفتیم در آبدار خانه آقای خدمتگذار بود.او گفت :بچه ها من کلاس ها را نظافت می کنم شم در این کار من را کمک میکنید. همه گفتیم : بله بعد ابه کتابخانه وفروشگاه هم رفتیم .در فروشگاه بسکویت ،کیک،ساندیسوچیزهای دیگری هم بود. همه با ما مهربان بودند .آن روز ما بازی کردیم.نقاشی کشیدیم. وبا مدرسه وبچه ها آشنا شدیم. در آخر وقت مادر به دنبالم آمد وبعد از خداحافظی به خانه رفتیم واز این که همه با ما در مدرسه اینقدر مهربان بودند خیلی خوشحال بودم .خدا خدا می کردم. که زود روز بعد بیاد و من دوباره به مدرسه برم . در همین موقع سارا گفت: خوش به حالت مادر فکر می کنی مدرسه ما هم مثل مدرسه شما