قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت521 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › بعد از اینهمه سختی، چه
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت522
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
اما لحظههای شیرین، واقعاً زود تموم میشن.
من رو از آغوشش جدا کرد و لحنی که دوباره میشد توش عصبانیت رو حس کرد
گفت:
- باید برم پیش سما، قنوت!
نگران نگاهش کردم و دستش رو گرفتم:
- لطفا، دلش رو نشکون!
نگاه عاقلاندرسفیهی حوالهم کرد:
- جون زن و بچم رو عمدا به خطر انداخت!
با عجز نگاهش کردم:
- هنوز که چیزی مشخص نیست!
پوزخندی زد:
- مشخصتر از این؟!
سکوت کردم.
شاید حق با غیاث بود. اما با چیزایی که سمای بیچاره از خودش برام تعریف کرد، واقعاً دوست نداشتم که دوباره تو زندگیش درد بکشه.
لبخندی به روی غیاث پاشیدم:
- لطفاً زیاد تند نرو!
سری تکون داد و قصد رفتن کرد.
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫
.
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم
که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را
#صائب_تبریزی
✨