eitaa logo
قـنوت🕊️
15.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
153 ویدیو
0 فایل
افسانه‌ی قنوتَت مرا اسیر آن برق نگاهِ موقع قنوتَت کرد!🤍🫀 رمان زیبای قنوت به قلم #ماه‌تابان . . رمان عاشقانه ی تـلـخـی جـام تبلیغاتمون😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1759249087C4c9dc63f34 . . . هرگونه کپی برداری ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
قـنوت🕊️
✨🌸✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 رمان تـلـخـی جـام #پارت_30 ای کاش عضوی از این خانواده میشدم. حالا بع
✨🌸✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 رمان تـلـخـی جـام -چشم آقا جان ... دلم بدجوری از خودم و آن زندگی به ظاهر زیبای خودم گرفت. نه من حرفی با مادرم داشتم نه مادرم بامن... نه رادوین درد دلش را به من میگفت و نه من به رادوین ... پدرم هم که نور علی نور بود .اصلا کی بود که نور خانه باشد؟! و از جملات مودبانه ی مادرم خوب میفهمیدم که اصلا دل خوشی از پدرم ندارد. من در همان روزها ، عاشق سادگی خانه ی حاج آقا صابری شدم .عاشق علاقه ای که هر کدام نسبت به همدیگر داشتند. من عاشق چای هل نرگس خانم،عاشق تعارف های بی تعارف ارغوان و نجابت امیر و سری که هروقت من درخانه شان بودم ، پایین می گرفت،شدم... دلم می خواست یکبار جلوی چشمانش ظاهر می شدم و صدایش می زدم تا مجبور شود نگاهم کند... .می خواستم رنگ نگاهش را ببینم گرچه به نظرم باید مثل ارغوان عسلی میبود... به قلم : ✏️ 🌸 ✨🌸 🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸✨🌸