قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت501 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › مستقیم زل میزند به چشما
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت502
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
نگران میپرسد:
- كيف حال أطفالي وزوجتي؟ كلاهما جيد؟
«بچهها و همسرم چطورن؟ هر دو خوب هستن؟»
دکتر میگوید:
- كلاهما جيد. فقط معدة زوجتك تعاني من قرحة في الطبقة الداخلية ويجب الاهتمام بها وتناول الدواء فوراً.
« هر دو خوب هستن. فقط معدهی همسرتون در لایه داخلی دچار زخم شده و باید تحت مراقبت باشه و بلافاصله و مرتب داروهاش رو مصرف کنه»
غیاث سر تکان میدهد و با حالی بد و شوکه میگوید:
- نعم. أريدهم أن يعتنوا به في المنزل
«باشه. میخوام توی خونه از اون مراقبت کنن»
- نعم، يجب مراقبتهم فقط حتى صباح الغد.
«باشه. فقط تا فردا صبح باید تحت نظر باشن»
- لا مشكلة.
«مسئلهای نیست»
- شكرًا لك
«متشکرم»
دکتر هم زیر لب «خواهشمیکنمی» میگوید و از غیاثی که درحال فروپاشی است دور میشود.
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫
قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت502 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › نگران میپرسد: - كيف حا
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت503
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
غیاث با تزلزل، به روی صندلی انتظار مینشیند و با خود میاندیشد که چرا اینگونه شده است..
نزدیک بود زنی که عاشقش است و فرزندی که در بطن او است بمیرند و او حتی تا چند لحظهی پیش نمیدانست دارد از این زن صاحب فرزند میشود.
دستش مشت میشود و زیرلب میگوید:
- درسته عاشقتم ولی، بابت این پنهانکاری و کار، تاوان پس میدی قنوت..!
بد هم تاوان پس میدی.
و دست به روی زانویش میگذارد و بلند میشود.
همه تقاصش را پس میداند اما، اول افسانه.
به سوی میز پذیرش میرود تا شماره اتاق افسانه را بپرسد.
پس از آنکه میپرسد، به سوی همان اتاق میرود و منتظر آمدن او میشود.
باید منتظر بماند نه...؟
پس از دقایقی که برای غیاث طولانی میگذرد، تختی که افسانه به روی آن خوابیده است را به اتاق میآورد و از اتاق بیرون میروند.
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫
چاره ها رفت زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من
تو
بیا
چارهٔ
من شو
که تویی چارهٔ من...!
#فیض_کاشانی
🌱✨
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم...
💔
عزایِ مادرمون شروع شد🖤
قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت503 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › غیاث با تزلزل، به روی صن
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت504
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
غیاث به تخت نزدیک میشود و به رنگ و روی پریدهی دختری که دل به او باخته است، خیره میماند.
این دختر بارداریاش را از او پنهان کرده بود نه...؟
دستش مشت شد و نگاهش به روی شکم تخت افسانه سُر خورد.
یعنی در این شکم خوابیده، کودکی در حال رشد بود؟
پلکش پرید و ناخودآگاه دستش برای لمسش جلو رفت.
دلش میخواست حسش کند.
آرام از روی لباس، دستش روی شکم افسانه مینشیند و چشمانش را میبندد.
حرکتی حینمیکند ولی... انرژیاش را میگیرد.
تبسمی آرام روی لبش نقش میبندد و زیر لب میگوید:
- واقعا اونجایی...!
با حس کردن اینکه افسانه دارد تکان میخورد، دستش را برمیدارد و قدمی به عقب میگذارد.
نگاهش به روی صورت افسانه مینشیند و لرزش پلکهایش را مانند فیلمی سینمایی تماشا میکند.
همهچیز این زن برایش جذاب و زیبا بود.
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫
✨
من برای ماندن آمده ام
برای داشتنت
از تمامِ جهان گذشته ام
مرا بخواه ، مرا بخوان
و عاشقانه تکرار کن
که پای به زنجیرم و دل در بند
من به تو پناه آورده ام
به اُمیدِ تو زنده مانده ام
این یعنی عشق ،
یعنی که تو نیمهی جانِ منی ♥️
#باران_قیصری
✨
قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت504 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › غیاث به تخت نزدیک میشود
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت505
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
پلکهای افسانه که از هم باز شد، چشمان قهوهای رنگش؛ در نگاه عسلی رفت غیاث قفل شد.
دلش برای غیاث تنگ شده بود ولی این مرد با بیرحمی خودش را از او دریغ میکرد.
آرام زمزمه کرد:
- آب.. آب.. میخوام.
غیاث چشم از دخترک گرفت و به سوی تُنگ آب رفت و لیوانی آب برایش ریخت و به سمتش بازگشت.
کنار تخت ایستاد و آرام افسانه را کمی نیمخیز کرد و لیوان را به لبش نزدیک کرد.
افسانه جرعهای از آب نوشید و سرش را عقب کشید.
غیاث لیوان را روی میز گذاشت و باز به افسانه خیره شد.
به خودش که دروغ نمیتوانست بگوید، این دختر را دوست داشت...
خیلی زیاد!
به تخت نزدیک میشود و به روی افسانه خم میشود.
میخواهد پس از مدتها طعمش را بچشد.
پس از آن روز که به طرز بدی او را پس زده بود، دگر نزدیک هم نشده بودند و حال غیاث؛ به شدت دلتنگش شده بود.
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫