eitaa logo
گیلان پرس
7.8هزار دنبال‌کننده
44هزار عکس
19.9هزار ویدیو
63 فایل
اولین کانال‌ خبری گیلان در ایتا ‌ ارتباط با ادمین ‌ 🆔 @Gilan_Press_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
59.7K
🔺وقتی حجت الاسلام و المسلمین موسوی فر، نماینده ولي‌ فقیه در خوزستان در سوگ شهادت #سپهبد_قاسم_سلیمانی، قبل از آغاز خطبه نتوانست جلوی اشک های خودش رو بگیره و زجه مردم اهواز در سوگ #سردار_دلها آمریکا و رژیم صهیونیستی آماده بزرگترین انتقام تاریخ باشند... #انتقام_سخت Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
سنگ‌تمام مردم شهرستان ماسال برای #سردار_دلها 📸 #ابوالفضل_قربانپور Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
14.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناگفته‌ها درباره علت حادثه شکستگی استخوان ران آیت الله العظمی سیستانی و بیماری فرزندش جناب سید محمدرضا سیستانی پاسخ جالب نجاح محمدعلی(کارشناس شبکه‌های عربی و فارسی غیرایرانی) به انتقاد حسین شریعتمداری از آیت الله سیستانی Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود زیبای عراقی ها با مضمون قدردانی از زحمات حاج قاسم سلیمانی Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ جهان پس از او (حاج قاسم) و آرمانی که نزدیک است... | 🎥 @Gilan_Press
🔺هدیه به حاج قاسم 🔻نونهالان و نوجوانان گروه جهادی شهید خوش برش، از پایگاه شهید چمران شبخوسلات رانکوه در شهرستان املش، همزمان با سالروز شهادت سردار سلیمانی، مراسم قرآنی با مضمون یک صفحه تلاوت، هدیه به حاج قاسم، در مسجد مهدیه شبخوسلات برگزار کردند. 🆔 @Gilan_Press
40.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | چه درخشانی تو... 🔺 ترانه زیبای انگلیسی «You Shine» همراه با زیرنویس فارسی به مناسبت سیزدهم دی، سال شهادت سردار قاسم سلیمانی 🔸 را به خیال خود به صلیب کشیدند، مانده تا بفهمند چگونه خون سلیمانی تمام آزادگان جهان را فارغ از ملیت و دین و مذهب کنار هم آورد و اراده‌شان را برای نابودی سلطه‌گری و ظلم احیا کرد. 🆔 @Gilan_Press
🔸صبح تلخ کله صبح سیزدهم دی پاشدم درس بخوانم. امتحان داشتم. نشسته بودم پای لپ‌تاپ و جزوه‌ام را می‌خواندم. نمره خوب گرفتن از این استاد سخت ترین کار دنیا بود. از افتخاراتم این است که یک نوزده در ترم دوم ازش گرفتم. بعد از مدتی یک استراحت به خودم دادم و برای اینکه ببینم توی دنیا چه خبر است، یه سر به مجازی زدم.  یکی از آشناها که عکس‌های متنوع برای پروفایلش می‌گذارد، عکس حاج قاسم را گذاشته بود. با خودم گفتم: «آخه چقدر سردار رو دوست داره، دمش گرم.» تا دیدم همسرم آنلاین است، یک پیام بهش دادم تا صبح رو با سلام زیبای نامزدش شروع کند. آخرین روز تعطیلاتش بود و از فردا می رفت سرکار. وسط صحبت‌هایمان بی مقدمه گفت: «شهادت سردار قاسم سلیمانی رو تسلیت می‌گم.»  حاج قاسم شهید شد؟ همش دعای شهادت می کرد. چقدر این روز را دیرتر می‌دیدم. حالا فهمیدم چرا آشنایمان عکس پروفایلش را عوض کرد. مامانم خواب بود رفتم توی حیاط تا هوایی به سرم بخورد. خاطراتش، سخنرانی‌هایش، مصاحبه عید فطر و... از جلوی چشمم رد می‌شد. یعنی هوای امروزِ دنیا نفس‌های سردار را کم دارد؟ هوا سنگین شده بود. وقتی برگشتم مادرم نشسته بود پای تلویزیون و اشک می‌ریخت. فیلم سردار،( وقتی با لباس خاکی رنگ و کلاه لبه‌دار، و بی سیم به دست، تو منطقه درگیری با داعش راه می‌رفت) پخش می‌شد و زیرنویس قرمز شبکه خبر... با صدای مادرم به خودم آمدم: «می بینی؟  آبجی زنگ زد گفت بزن شبکه خبر سردارسلیمانی شهید شده.» پنج سال گذشته، ولی یادآوری آن صبح، هنوز قلب همه‌ ما را به درد می‌آورد و دوباره اشک از چشم‌هایمان می‌جوشد... ✍ناهید فاتح | رشت 🆔 @Gilan_Press
🔸میرزا قاسمی برای حاج قاسم🔸 خاطرات شیرین و پر از حسرتِ پدربزرگ، مهم‌ترین بهانه‌ای بود که نوه‌ها را دور هم جمع می‌کرد تا کمتر شلوغ کاری و شیطنت کنند. اما از بین همه خاطراتی که داشت، چند خاطره‌ی همیشه تکراری بود که به هر بهانه‌ای دوباره آن‌ها را مرور می‌کرد. خاطرات چندبار شنیده‌ای که حتی نوه‌ها هم مثل اولین بار، تشنه شنیدنش بودند و مشتاقانه می‌گفتند: «پدر جون از حاج قاسم بگو، از خورشت میرزا قاسمی که برای حاج قاسم پختی، بگو». پدر بزرگ هم که انگار منتظر بود، تا بچه‌ها همین خاطره درخواستی را طلب کنند، لبخندی از ذوق بر چهره پیر و شکسته اش می‌نشست. با چهره‌ای گل از گل شکفته، دستی بر محاسن سپیدِ تازه کوتاه شده‌اش می‌کشید و می‌گفت: «آخ یادش بخیر، یادش بخیر...» و بعد جوری که سعی می‌کرد بغض فرو خورده‌اش را پشتِ همان صدای شادی که خاطراتش را یادآوری می‌کرد، پنهان کند، می‌گفت: «بگذارید از اول برایتان بگویم». «در سوریه در شهر بوکمال بودم همه مرا «ابو حسن» صدا می‌زدند، یک روز خبر دادند حاج قاسم می‌خواهد بیاید اینجا، ما از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختیم. برای من که حدودا ۶۳ ساله بودم و دیگر سن و سالی ازم گذشته بود، دیدار حاج قاسم آن هم از این فاصله نزدیک، رویایی بود که پس از سال‌ها فراغ اکنون حقیقت پیدا کرده بود. حاج قاسم تقریباً ۲ ماهی در آنجا رفت و آمد داشت. یک روز غذای اصلی دم پختک بود، اما من تنوع به خرج دادم. بادمجان تهیه کردم تا با آن غذای میرزا قاسمی درست کنم. حاج قاسم نشسته بود گوشه دیوار. چند‌کاغذ جلویش بود و سخت مشغول نوشتن. غذا را برایشان بردم و گفتم: «بفرمایید حاجی». نگاهی انداخت به ظرف میرزا قاسمی و پرسید: «اسم این غذا چیه؟» من هم توضیح دادم که «این همون غذای معروف گیلانیه» حاج قاسم یک قاشق از میرزا قاسمی را در دهانش گذاشت و سرش را تکان داد گفت: «خوشمزه‌ست. هر وقت من اینجا بودم برام میرزا قاسمی درست کن. فقط سیرش را کمتر بریز». پدر بزرگ همانطور که با لبخند این خاطره را مرور می‌کرد با آستین لباسش، اشکی که بی‌اراده بر گونه‌اش می‌ریخت را پاک می‌کرد و ادامه می‌داد: «در آن زمانی که در پایگاهِ بوکمال بودیم، چندبارِ دیگر هم برای حاج قاسم میرزا قاسمی درست کردم». پدربزرگ سرش را پایین انداخت و همانطور که اشک‌هایش محاسنش رو می‌شست، آرام زمزمه کرد: «کاش من فدایی تو می‌شدم. کجا رفتی حبیبِ دلم؟» ✍️ ام‌سلمه فرد|رشت 🆔 @Gilan_Press