فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿⃟🌺؎•°
9⃣ روز مانده تا عیدالله الاکبر، عید سعید #غدیر
هر روز چشم مان را به نور یکی از #فضائل_مولا_علی_علیه_السلام روشنایی بخشیم.✨🌱
مبلغ #عید_غدیر باشیم. 👌🏻
❣@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۱ " فرزند کوچک من " 🔹 هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد... ⭕️ ل
🎇 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 12
💮💖💮
"رحمت خدا"
🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ...
بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ...
و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده!
👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه
چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت...
🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد.
🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓
مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین:
- شرمنده ام علی آقا،دختره 😢
نگاه علی خیلی جدی شد.
هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش!
با همون حالت، رو کرد به مادرم:
- حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟☺️
🔹مادرم با ترس ،در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭
🔻 بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️
دختر رحمت خداست ، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده...
عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ...
🔹با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ...
و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 😭
دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/
چند لحظه بهش خیره شد ...
حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊
دونه های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ...
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️
🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ...
زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...💞
خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌
و من هنوز گریه می کردم ...
اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق...
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۳
🌷 عین پاکی...
🔹 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد ...
⭕️ حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه! اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت...
🔸خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل یه پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ...
🔸 اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ...😢
🔸اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ...
بعد از اینکه حالم خوب شد ...
با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
🔹اون روز ... همون جا توی در ایستادم ... فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
🔹همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ...
چرا گریه می کنی؟ ...🙄
🔹تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه!
🔸 نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ...
عین طهارت ...
هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 😭
🔸من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد...
ادامه دارد .....
🌹@Gilan_tanhamasir
#رمان شب #بدون_تو_هرگز 14
"عشق تحصیل"😌
🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه😍
🔸 نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ...📚
چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم 😌
عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ...
حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش !!!
🔸حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم 😊
منم با دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم...
چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
🔸 چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ...🙄 یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ...
- می خوای بازم درس بخونی؟ ☺️
🔸 از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ...
- اما من بچه دارم ؛ زینب رو چی کارش کنم؟🙄
- نگران زینب نباش، اگه بخوای کمکت می کنم.👌🏼
🔸ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ...
🔸 علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود .
🔷خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد.
مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...
💢اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه!!!
ادامه دارد.....
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #عید_قربان ، عید فداکاری ، بندگی و عشق به #الله بر همه شما عزیزان مبارک باد
🌛#شبتون_بخیروشادی
🎊@Gilan_tanhamasir
ســـــــلام و درودهـــــــاا حضـور ارزشمندتان همراهاان گرامی 🌹
صـبح زیبای عیدتون توامــــ حس خوش زندگے و ب نیڪے سپرا
روزتون، حالتون، زندگیتون، خوبِخوبِخوب
عـــــید((سعیدقربان))بـرشمـــــــا مبــــارڪ باشه🌺🎊
ان شالله که این عید انگیزه بیشتری برای قربانی کردن هواهای نفسانی ما باشه و بتونیم بیشتر و بهتر عبد مولا بشیم.😌
امروز با آقا امام زمانمون این عهد رو میبندیم که سعی کنیم بیشتر به آقا نزدیک بشیم💞...
#تنهامسیراستانگیلان
🎊@Gilan_tanhamasir
🔻بازار سنتی #کاشان
بازار #کاشان مربوط به دوره صفویه است. این اثر در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۵۵ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷
👌 زیبایی ببینیم😍
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌺@Gilan_tanhamasir
🌷 قربان قبلهگاه تسلیم ابراهیمیان، برای ذبح اسماعیل نفس 🌷
🌹 مژده بادا به مسلمان که قربان آمد
🌹 شادی و عشق دوباره به سامان آمد
🌸 از بزرگترین اعیاد مسلمین «عید قربان» است؛ عید قربانی کردن تعلقات دنیوی برای متصل شدن به نهایت حق و حقیقت.
به واقع« قربان» فصل دل انگیز ذبح عزیزان در محضر عزیز مطلق «پروردگار» سبحان است.
فدا کردن فرزند و پاره تن آدمی در راه رضای خدا، #امتحانی_الهی برای حضرت ابراهیم علیه السلام بود که عید قربان آیینه تمام نمای آن گذشت است.
🌸 امیر المومنین امام علی علیه السلام فرمودند: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وآله روز عید قربان، خطبه میخواند و میفرمود :
امروز ، روز «ثجّ» و«عجّ» است . «ثجّ» ، خون قربانی هاست كه میریزید. پس نیّت هركس صادق باشد، اولین قطره خونِ قربانی او كفّاره همه گناهان اوست.
و «عجّ»، دعاست. پس به درگاه خداوند دعا كنید، قسم به آن كه جان محمّد صلی الله علیه وآله در دست اوست، از اینجا هیچ كس بر نمی گردد، مگر آمرزیده شود، جز كسی كه گناه كبیره انجام داده و بر آن اصرار ورزد و در دل خود، تصمیم بر ترک آن ندارد.
🌸 «قربانی» کردن، وسیله قرب و نزدیکی به خدا و عید قربان #روز_تقرّب به پیشگاه معبود است جایی که اراده الهی براتی میشود برای رهایی از زنجیرها و وابستگیهای دنیوی...
براستی که عید قربان جلوه گاه تعبّد و تسلیم ابراهیمیان حنیف است برای ذبح و قربانی کردن اسماعیلشان در پیشگاه آفریدگار سراسر نور.
✅ واژه «عید» در لغت بمعنی «بازگشتن» است و در اصطلاح، به معنی بازگشت به سوی خداوند سبحان؛ پس شایسته است که در این عید بزرگ، با عبادت و راز و نیاز، غبار گناهان گذشته را از صفحه دل بزداییم و خود را برای تقرب و بهرهمندی بیشتر از فیوضات و نگاه کریمانه خداوند در این روز آماده کنیم.
🌸این عید فداکاری و ایثار به نوعی تداعیگر زیباترین نمونه تعبّد انسان در برابر خداوند متعال است که در آن اخلاص، عشق و ایثار به زیبایی تصویرگری شده...
امید که در این روز ، اسماعیل های نفس خود را برای رضای نهایت عشق الهی ذبح نماییم.
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
🌺🌹🌺
🎊@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 روزی فرزند قربانی عظیم خواهد آمد ...
▫️ #عید_قربان
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔅 روزی فرزند قربانی عظیم خواهد آمد ... ▫️ #عید_قربان ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ @Gilan_tanhamasir
من این بار در #عید_قربان نفسی که تو را چشم به راه گذاشته قربانی خواهم کرد...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿⃟🌺؎•°
8⃣ روز مانده تا عیدالله الاکبر، عید سعید #غدیر
هر روز چشم مان را به نور یکی از #فضائل_مولا_علی_علیه_السلام روشنایی بخشیم.✨🌱
مبلغ #عید_غدیر باشیم. 👌🏻
❣@Gilan_tanhamasir
🔺وقتی تو #فضای_مجازی هستی، فکر میکنی تمام مردم آتئیست و بی خدا شدند؛ ولی وقتی به واقعیت نگاه میکنی، میبینی حقیقت چیز دیگهایه!
▪️ تصاویری هوایی از اجتماع بزرگ #دعای_عرفه در حرم علی بن موسی الرضا علیهالسلام
🌷@Gilan_tanhamasir
⬅️ این مرد אֱלִיָּהוּ בֵּן שָׁאוּל כֹּהֵן (الیاهو بن شائول کوهن) است.
🔹در سوریه او را باعنوان کامل امین و مخالف اسرائیل میشناختند!
🔹او مهندس مخابرات و مأمور مخفی اسرائیل بود و تا یک قدمی نخستوزیر شدن در سوریه رفت.
🔹روزها در مجلس سوریه علیه اسراییل فریاد میزد، شبها در خانه اطلاعات کشورش را برای اسرائیل میفرستاد و علیه مردمش برنامهریزی میکرد.
🔹تلآویو فقط از او میخواست با شلوغکاری وانمود کند دشمن قسمخوردۀ اسرائیل است!
آخر دوچیز گرفتارش کرد:
1⃣ شنود پیامهایش به اسرائیل
2⃣ اینکه هرچه میگفت و میخواست، نهایتاً بهسود اسرائیل بود!
🔹درواقع هنرش این بود که خواستههای اسرائیل را به بهترین شکل، در قالبی ضداسرائیلی بیان میکرد و برای تحقق آنها میکوشید.
بهنظر شما👇
❓اگر کوهن خودش مسئول مخابرات و ارتباطات سوریه بود، پیدا کردنش چقدر سختتر میشد؟
❓ارتباط اسراییلیها با کوهنهای جدید هم قابل شنود است؟
❓آیا امثال او در بالاترین سطوح مدیریت #فضای_مجازی کشور دیده نمیشوند؟
❓زمان انداختن طناب عدالت بر گردن امثال او در ایران، کی فرا میرسد؟
✍🏻 روحالله مومن نسب
🌷@Gilan_tanhamasir
💥شهادت ۲ مامور انتظامی در چهارمحال و بختیاری
🔹فرمانده انتظامی چهارمحال و بختیاری: ۲ نفر از ماموران در درگیری با گروگان گیر مسلح در شهرستان فارسان به شهادت رسیدند. گروگانگیر مسلح به هلاکت رسید و یکی از کارکنان شهرستان فارسان نیز در این حین مجروح شد.
🍃شادی روح پاکشان صلوات
🌷#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
🌷#ارسالی_تنهامسیریها
🥀@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#رمان شب #بدون_تو_هرگز 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم ت
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 15
"من شوهرش هستم "
🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد!!!
🔺 صورت سرخ با چشم های پف کرده ! از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی!
🔸 بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش:
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ 😠 به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
💢 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ...
بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ...
✅ علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... اما الان نازدونه علی بدجور ترسیده بود...
🔸علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ☺️
🔺 قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ...
💢 آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
✅ علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم :
- دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده!😤
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟☺️
💢همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... ✔️
⭕️ از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
- لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟😠
ادامه دارد....
🌹@Gilan_tanhamasir
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۶
🌹 ایمان واقعی
🔹علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.☺️
💢 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...😠
🔸 تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ...
اما حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ 😒
من همون شب خواستگاری فهمیدم که چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست.
🌷 آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
⭕️ این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارین منزل ما...قدمتون روی چشم ماست.
عین پدر خودم براتون احترام قائلم...اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...☺️
💢 پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری!!! در رو محکم بهم کوبید و رفت...💢
🔹پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ...
یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ...
⭕️ بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
ادامه دارد....
🌹@Gilan_tanhamasir
✅🌹چه رسم های قشنگی داریم ما مسلمانان
🍃 وقتی کودکی متولد میشود برایش عقیقه میکنیم، گوشت آن باید بین فقرا تقسیم شود
🍃 عید فطر باید فطریه بدهیم ۳ برابر هر وعده غذایی به مستمندان و تنگدستان..
🍃 عید قربان مستطیع ها گوسفند قربانی می کنیم به نیازمندان و گرسنگان
🍃 عید غدیر رسم است سادات عیدی بدهند..
🍃 در عروسی مستحب است سور بدهیم به همه، فقیر و غنی
🍃 در روز جمعه که عید آل محمد است، مستحب است صدقه دادن به فقرا و هدیه به خانواده
💐 ما مسلمانها در هر جشن و عید، با کمک به فقرا همه باهم شاد و خوشحالیم💐
🌸#ارسالی_تنهامسیریها
🌸#شبتون_بخیرونیکی
🌹@Gilan_tanhamasir
🔻ارتفاعات شهر زیبای #هرزویل به سمت سد #منجیل ، #گیلان
#ایران_زیبا
#گیلان_گردی
#گردشگری_مجازی
🌺@Gilan_tanhamasir
💢 علامت بیماری روح انسان
عصبانیت مثل تب که علامت بیماری جسم است، نشانه ی بیماری روح انسان است.
اگر آدم پرتوقع یا خود پسند باشد، و یا دلش عمیقا" به جایی رفته باشد که نتواند اظهار کند یا به محبوبی نرسیده باشد که نتواند دل بکند، عصبی مزاج می شود.
مقدار عصبانیت ازحد طبیعی که خارج شود، باید دنبال علت آن گشت.
"استاد علیرضا پناهیان"
#بیماریهای_روحی
🌺@Gilan_tanhamasir
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢 علامت بیماری روح انسان عصبانیت مثل تب که علامت بیماری جسم است، نشانه ی بیماری روح انسان است. اگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | خاطره ی علامه حسن زاده آملی از خشم و عصبانیت
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو بر نیامد آنگه گِله کن
#معرفت_النفس
#علامه_حسن_زاده
🌺@Gilan_tanhamasir
࿐❁☘❒◌🔸◌❒☘❁࿐
#داستانکهای_پندآموز
⤴️در روزگاران قدیم مردی از دست روزگار سخت می نالید
پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست
🔺 استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت : خیلی شور و غیر قابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟
مرد گفت : خوب است و می توان تحمل کرد
استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است.
شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه ان را تعین می کند .
پس وقتی در رنج هستی 👌بهترین کار
بالا بردن 👇👇
✅ #ظرفیت و
✅ #درک خود از مسائل است
🌹@Gilan_tanhamasir