📸 #آبشار_شوی
🔻یکی از آبشارهای بزرگ ایران آبشار شوی #دزفول است که در میان رشته کوههای زاگرس و در روستایی به نام شوی در استان #خوزستان واقع شده است.
🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷
👌 زیبایی ببینیم😍
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌺@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری | روزشمار #عید_غدیر
6⃣ روز مانده تا عید غدیر خم
#عید_آسمانی
#عید_وحدت
#غدیری_ام
❣@Gilan_tanhamasir
#رهبر_انقلاب : #حجاب مایه تشخص و آزادی زن است، برخلاف تبلیغات ابلهانه و ظاهربینانهی مادیگرایان، مایهی اسارت زن نیست....
🔹 حجاب وقار است، متانت است، ارزشگذاری زن است، سنگین شدن کفهی آبرو و احترام اوست؛
این را باید خیلی قدر دانست و از اسلام باید به خاطر مسئلهی حجاب تشکر کرد؛
✅ این جزو نعمتهای الهی است.
۱۳۹۱/۰۲/۲۳
هفته #حجاب_و_عفاف
#ارسالی_کاربران
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#رهبر_انقلاب : #حجاب مایه تشخص و آزادی زن است، برخلاف تبلیغات ابلهانه و ظاهربینانهی مادیگرایان، مای
📆 ۲۱ تیر ماه سالروز سرکوب خونین قیام مردم علیه کشف حجاب در مسجد گوهرشاد و روز عفاف و حجاب گرامیباد
سرود ملی عفاف_حامد زمانی_۲۰۲۲_۰۷_۱۲_۱۳_۱۶_۴۶_۶۹۷.mp3
5.15M
#سرود_ملی_حجاب 🧕😍
با صدای حامد زمانی
🌸تقدیم به همه محجبه های عزیز 🌸
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۸ 💢 علی مشکوک میزنه! 🔸 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم، علی ا
🌌 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 19
هم راز علی
🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ...
زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...😢
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ...
از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...😒⁉️
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤
🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️
💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤
می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔
🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ...
بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ...
با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓
🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین!
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊
خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊❣️
ادامه دارد....
🌹@Gilan_tanhamasir