eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
781 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
زیبای در ٢۰ کیلومتری جاده‌ی دره شهر به سمت و در بین دو روستای آرمو و کل سفید قرار دارد. یکی از شهرستان‌های کوهپایه‌ای کبیرکوه از رشته کوه زاگرس در استان است. 🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷 👌 زیبایی ببینیم😍 🌺@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدایِ کربلا ۱۱.mp3
11.35M
۱۱ 🏴 (ره) ▪️آنچه در کربلا رخ داده است، یک نماد است❗️ و کربلا، میدان مقابله‌ی امام با یزید نیست! 🔺کربلا نمادی بود از میدان مقابله‌ی حقیقی شخص شما با یزید! - آیا شما تاکنون امام را در درون خود، دیده‌اید؟ - آیا تا امروز مقابله با یزید برای شما، موضوعیت داشته است؟ - آیا پیروزی در برابر یزیدیان در زندگی شما، منشاء انتخابها و ارتباطات‌تان بوده است؟ 💥همه شاهرگ حیاتِ انسانی‌شان را، زیر تیغ شِمر نمی‌بینند! 🥀@Gilan_tanhamasir
📌 مگر ماه را می‌توان از مدار خورشید دور کرد؟ ◾️ آرام و قرار ندارد. وجودش از عطش می‌سوزد. تشنه است اما نه تشنهٔ آب؛ تشنهٔ یاری حسین است. ◽️ امان‌نامه نمی‌خواهد. مگر ماه را می‌توان از مدار خورشید دور کرد؟ از چشم و دست و جان می‌گذرد تا حرف امام، زمین نمانَد. تشنه است و فقط با رضایتِ ولیِّ زمانش سیراب خواهد شد. 🏴 تاسوعای حسینی، روز پای‌مردی و وفاداری بر امام زمان عج و همه‌ی دلدادگان حسینی تسلیت باد. نهم ؛ 🥀 🏴 @Gilan_tanhamasir
🥀شبیه سازی شهادت (ع) 💢 با سفر به ۱۴۰۰ سال پیش و قدم زدن در نخلستان های اطراف فرات، شاهد ایثارگری حضرت عباس(ع) خواهیم بود. تهیه شده در 🎥 گوشه ای از رشادت های حضرت عباس را در ویدئو VR سقا، تماشا کنید.👇👇👇 https://aparat.com/v/W0HeQ 🏴 @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥فیلم| نوحه “عمو قاسم” محمود کریمی در شب نهم محرم ۱۴۰۱ 🔹محمود کریمی در شب تاسوعا پویش «عمو قاسم» را راه‌ انداخت و نوحه‌ای را در مجلس سوگواری حضرت سیدالشهدا برای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی خواند. 👇👇 https://www.8deynews.com/682620 🥀@Gilan_tanhamasir
💥 مداحی گیلکی "میثم مطیعی" در شب هشتم محرم + صوت ▪️ "میثم مطیعی" مداح اهل بیت در شب هشتم محرم بعد از نوحه خوانی برای حضرت علی اکبر(ع) نوحه زمینه خود را به گویش گیلکی در ذکر مصیبت شهید ۶ ماهه کربلا خواند. ▪️مطیعی نوحه گیلکی شب گذشته را از زبان پیرزنی در دل جنگل‌های شمال کشور خواند که در حال سخن گفتن با خردسال‌‌ترین فدایی اباعبدالله الحسین علیه السلام است. 👇👇 https://www.8deynews.com/682502 🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 70 "خدا را ببین..." 💢 چند لحظه مکث کرد... –چون حاضر شدم به خاطرِ شما
🌠 شب 71 "غریبِ آشنا..." 🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ... 🌺 سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسینِ 7 ماهه داشت ...👶🏻 حنانه دخترِ مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... امّا وقار و شخصیتش عین مریم بود 👌🏼 از همه بیشتر ... دلم برای دیدنِ چهره مادرم تنگ شده بود... 💞 🏫 توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمامِ تصویر رو محو کرد ...😭 خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم...❤️ شادی چهره همه، طعمِ اشک به خودش گرفت... 💕 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... 🔹حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم ... 😊 🏠خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشتِ همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم...😔 🌷اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... 🔺 امّا من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدتِ خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشتِ تلفن همه چیز رو می شنیدم ... 📞 🔸غمِ عجیبی تمامِ وجودم رو پر کرده بود...😞 فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ...💓 چشمم همه جا دنبالش می چرخید... 🌌 شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش...😴 🌃 برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...📖 رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... 💞 یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکتِ نوازشِ دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت... 😭 –مامان ... شاید باورت نشه ... امّا خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود... 🔹و بغضِ عمیقی راهِ گلوم رو سد کرد....، ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🎆 شب 72 " شبیه پدر " ❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ...😭 ⭕️ غمِ غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم... 🔸– خیلی سخت بود؟... 🔹– چی؟... 🔸– زندگی توی غربت... ❇️ سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرتِ حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاهِ مادرم رو حس می کردم... 🌷–خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریکِ شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن... 🌺 _ اون موقع ها ... جوون بودم ... امّا الان می تونم حتی از پشتِ این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ❣ 🔵 ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... ☺️ چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون... 😔 –کاش واقعاً شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشمِ هر کی بهش می افتاد جذبِ اخلاقش می شد ... 💢 _ ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی... 🔸 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... 🦋 اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علتِ رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جوابِ استخاره رو درک نمی کردم... ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🔻مکن ای صبح طلوع ..🏴🏴🏴 ✅ شاید همه ما همچون امشبی، وقتی دهه اول محرم به اوج خود می‌رسد، دو دمۀ معروف #شب_عاشورا را هروله‌کنان و برسرزنان زمزمه کرده باشیم: «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است؛ مکن ای صبح طلوع عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است؛ مکن ای صبح طلوع» اما کمتر کسی می‌داند که شور و حرارت این دو دمه از قلم و نفس کدام شاعر بر دل‌ها نشسته است. ✔️ حضرت #آیت‌الله_بهجت وقتی در مجلس روضه شنید که مداح این شعر را می‌خواند و به‌جای «عصر فردا» می‌گوید «صبح فردا»، این نکته را به او تذکر داد که: «عصر فردا صحیح است». و در پاسخ به چشم‌های پرسشگر مداح، فرمود : «شاعر این ابیات مرحوم پدرم است». ✅ کربلایی محمود بهجت فومنی مردی بود متدین، خوش‌نام و خوش‌ذوق که طبع روانی در سرودن اشعار و مراثی اهل‌بیت(ع) داشت. کربلایی محمود اشعار و مراثی خود را با خطی خوش می‌نوشت و به مداحانی که از شهرهای اطراف می‌آمدند، می‌داد. ✅ کتاب «مکن ای صبح طلوع» مجموعه اشعار و مراثی کربلایی محمود بهجت درباره اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام است که به کوشش مرکز نشر آثار آیت‌الله بهجت به چاپ رسیده است. 🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و ادب و احترام محضر همه شما سروران عزیز✋🌺 🔲 فرارسیدن عاشورای حسینی رو تسلیت عرض میکنیم. ان شالله که خداوند به حق این روز، قلب صاحب عزای اصلی رو تسکین بده و زمینه ظهور آقامون فراهم بشه🌷 ✔️ امیدواریم امسال آخرین سالی باشه که عاشورا رو بدون حکومت امام زمان ارواحنا فداه برگزار میکنیم 🥀@Gilan_tanhamasir
🏴 برخی از اعمال روز اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ التماس دعا 🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدایِ کربلا ۱۲.mp3
12.47M
۱۲ 🏴 ▪️محوریت مجالس عزاداری کربلا، بر گریه می‌گردد! و روایات بسیاری بر این گریه، تأکید کرده‌اند! - این گریه یک سنّت نیست! 🔺یک ابزارِ تربیتیِ بزرگ بعد از ماجرای کربلا بوده، و هدفِ بزرگی را دنبال ‌می ‌کرده است. - آیا این گریه، برای شخص شما، موضوعیت داشته است؟ - آیا شما در این ادامه نقشی داشته‌اید؟ - آیا مطمئنید نقش‌تان را درست ایفا کرده‌اید؟ 💥همه‌ی اشک‌ها نمی‌توانند کربلا را ادامه دهند! 🥀@Gilan_tanhamasir ▫️ دریافت کتاب عزادار حقیقی به قلم استاد محمد شجاعی 📚 نسخه فیزیکی 🎧 نسخه صوتی
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«اسلم» و «قارب» دو شهید دیلمی واقعه عاشورا 🔹️«اسلم بن عمر دیلمی» و «قارب ابن عبدالله» دو شهید از منطقه دیلمان در شمال ایران هستند که با لحظه شناسی و امام شناسی خود پادررکاب مولایشان امام حسین علیه‌السلام در واقعه عاشورا ماندند و با جان‌فشانی و شهادت خود از تاریکی رد شده و به خورشید رسیدند. 🥀@Gilan_tanhamasir
25.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مداحی گیلکی "ابوذر بیوکافی" برای "اسلم دیلمی" ▪️ مداحی گیلکی حاج برای ، شهید گیلانی واقعه عاشورا در هیات ثارالله رشت که از شبکه سه سیما پخش شد. 🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 72 " شبیه پدر " ❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک
🎑 شب 73 "بخشنده باش" 🕰 زمان به سرعتِ برق و باد سپری شد ... 🔹 لحظاتِ برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ...💗 ✈️ هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم... 😭 📆 حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم... 🔶 هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... امّا کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد... 🌺 مثل همیشه دقیق ... امّا احتیاط، چاشنی تمامِ برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافتِ کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت... ❇️ یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زُل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... امّا دیگه بی پَروا برخورد نمی کرد... رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... به حدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیتِ جدیدِ دکتر دایسون و تقدیرِ اون شده بود ...👏🏼👏🏼 در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم... 📳 شیفتم تموم شد ...لباسم رو عوض کردم و از درِ اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد... –سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوعِ مهمی باهاتون صحبت کنم... 📞 🔹 وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد... 👨‍⚕–خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسماً از شما خواستگاری کنم ...اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم...و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم... 😊 این بار مکثِ کوتاه تری کرد... ✅ –البته امیدوارم اگر سوالی در موردِ گذشته من داشتید ... "مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ....." ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🌠 شب 74 "متاسفم" 🔷 حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم... ۲ سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده امّا اینطور نبود... لحظاتِ سختی بود ... واقعاً نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود... 💍 🔸نفسم از تهِ چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم... –دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشکِ ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیتِ قابلِ احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقاً و از صمیمِ قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم... نفسم بند اومد... ✳️ –امّا مشکلِ بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم..... 🔵 چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکثِ کوتاهی کرد... 👨‍⚕–اگر این مشکل...فقط مسلمان نبودن منه... من تقریباً 7 ماهی هست که مسلمان شدم...🕋🌟 🖇 _ این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیمِ من و اسلام آوردنم ... کوچکترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید... _ چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملاً به تصمیمِ شما احترام می گذارم ...و حتی اگر مخالفِ احساسِ من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم.... 〽️ با شنیدنِ این جمالت شوکِ شدیدتری بهم وارد شد ... تپشِ قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه.....😳 ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
یلداترین شب.. 🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Gilan_tanhamasir