#آیههایآرامش
🌿وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ
و خداوند میخواهد،شما را ببخشد.
🤍سوره مبارکه نساء آیه۲۷
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#آیههایآرامش 🌿وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ و خداوند میخواهد،شما را ببخشد. 🤍سوره مبا
🌱
درسته که خدا خیلی #صبوره
ولی من خودم آیه به آیه قرآن
دل نگرانیش رو برایِ توبه بندهاش دیدم..
(◍•ᴗ•◍)❤
#عبدخوبیباشیم_خدابدجوردوستمونداره
#سلام_روزتونپرازامیدوحالخوب
واقعا ما در زندگیمون مشکلی غیر از طغیان نداریم
در مسایل سیاسی هم همینطوره.
☢ میدونید چرا فساد در بین مدیران جامعه ما و همه جوامع نسبت به سایر مردم زیاد هست؟
همش به خاطر اینه که قدرت اگه همراه با تقوا نشه طغیان میاره و طغیان شخصی که در قدرت هست خیلی بیشتر و خطرناک تر و ویران کننده تره.
🔸 چرا یه شخصی مثل آقای هاشمی با اون همه سوابق درخشان در اول انقلاب، بعدا امید اول جبهه غربگرایان میشه؟
⭕️ چرا یه افرادی مثل خاتمی و احمدی نژاد و روحانی و... بعد از چند سال که در قدرت بودن اینطور ضد انقلاب عمل میکنند؟!
این چیزی غیر از طغیان نیست...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
واقعا ما در زندگیمون مشکلی غیر از طغیان نداریم در مسایل سیاسی هم همینطوره. ☢ میدونید چرا فساد در
☢ چه کسی میتونه رئیس جمهور خوبی باشه؟
کسی که سال ها طغیان رو در خودش خفه کرده باشه.
کی میتونه رهبر یک جامعه باشه؟
✅ کسی که مثل حضرت امام، ده ها سال فکر و ذکرش مبارزه با طغیان درونیش بوده...
✅ کسی مثل امام خامنه ای که وقتی پای صحبتاش میشینی ذره ای طغیان نداره این انسان مومن...
❇️ کسی میتونه بیشتر از بقیه بفهمه و بهتر از همه یک جامعه رو هدایت کنه که بیشتر از بقیه با #طغیان خودش مبارزه کرده باشه...
⭕️ واقعا اسم طغیان که بیاد وسط همه ماها خلع سلاحیم!
خیییییلی بیشتر از این حرفا باید مراقب طغیانمون باشیم
در هر لحظه، در هر ساعت، در هر ثانیه...
در فکرمون، در رفتار و در گفتار...
هر لحظه که خواستی حرفی بزنی بگو خدایا نکنه این حرفو دارم از سر طغیانم میزنم؟!😥
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#احساس_نیاز_به_خدا 2 ⭕️ ریشه طغیان احساس بی نیازی هست... ✅ راه های مقابله با طغیان استاد پناهیان
این صوت خیییلی مهمه 😊
بابا به خدا برای خودتون میگم گوش بدید.
❇️ گاهی وقتا با خودم میگم کاش میتونستم به صورت رودر رو از تک تک شما بزدگواران خواهش کنم که این فایل ها رو گوش بدید و یا حتی به تک تکتون هدیه بدم ولی خب نمیشه.
ان شالله که ازین به بعد با اهتمام بیشتری فایل ها رو گوش بدید و لذت ببرید🌹❤️
🔸 عزیزان می تونید نکات مهم رو هم بنویسین و برامون بفرستین حتما در آخرش نظر خودتون رو هم بگین.
نظر شخصی شما برای ما خیلی مهمه. فهم عمیق مباحث چیزی هست که بنده دنبالش هستم.🌹
✅ آدم یه دونه سخنرانی رو خیلی عمیق بفهمه بهتر از اینه که هزارتا سخنرانی رو همینجوری سطحی گوش بده. ممنون از توجهتون☺️
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_دوم با صدای بوق ماشین و صدای ترمز یکدفعه به خودم اومدم! ر
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سوم
یک هفته ایی دانشگاه نرفتم، توان رفتن نداشتم...
در این مدت به فکر این بودم چطوری میتونم از امید انتقام بگیرم؟
اصلا مگه می شد انتقام کاری رو که با من کرد رو گرفت!
توی همین افکار بودم که صدای در اتاقم اومد ...
مامان شمائید بیایید داخل...
در باز شد ...
هنوز صورتم رو بر نگردانده بودم تا صدای سلام رو شنیدم ! نگاهم چرخید سمت در...
لیلا بود!!!
گفت: چرا گوشیتوخاموش کردی؟!
چرا دانشگاه نیومدی...
دیونه...نگرانت شدم...
صورتم رو برگردوندم سمت میز....
دستهام رو گذاشتم روی سرم...
آروم اومد و کنار تختم نشست و شروع کرد به حرف زدن...
نازنین اگر من دوست بدی بودم الان اینجا نبودم! داخل ماشین امید نشسته بودم و داشتیم با هم...
ببین نازی من اگر اون حرفها رو زدم فقط برا این بود بدونی امید چه جور آدمیه... تودوست صمیمی من هستی ما الان بیشتر از ده سال باهم دوستیم اگر بهت نمی گفتم احساس می کردم در حقت نامردی کردم...
هرچند که من اصلا جواب امید رو ندادم که در حقت نامردی کنم ولی نگفتن اینکه امید چکار کرده هم به نظرم نامردی بود!
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: لیلا بس کن دیگه! اینقد امید امید نکن!
باشه تو دوست خوب...
لیلا سکوت کرد!
و من هم سکوت...
داشتم با خودم کلنجار می رفتم که لیلا
بیچاره گناهی نکرده، خوب راست میگه!
اگه نمی گفت من ساده هنوز هم امید رو
دوست داشتم هنوزم...
برگشتم سمت لیلا چشماش مثل چشمای خودم خیس اشک بود...
گفتم: لیلا چرا باید اینطوری شه ....
سرش رو تکون داد و گفت: نمیدونم
نازنین! واقعا نمی دونم!
ولی ببین نازنین حالا اتفاقی افتاده! دیگه به هر علتی ماجرا رو تمومش کردی بهش فکر نکن!
اومدم کنارش روی تخت نشستم گفتم:
چی، چی می گی ماجرا تموم شده!
تازه ماجرا شروع شده!
لبخند تلخی روی لبم نشست و گفتم: فکر ها دارم برای امید...
لیلا متحیر نگاهم کرد و گفت: یعنی چی؟!
چکار میخوای بکنی؟
بلند شدم و گفتم: می خوام زندگیش را ازش بگیرم...
چشمای لیلا از حدقه زده بیرون!!!
با همون حالش گفت: دیونه شدی!؟
نگاهش کردم و گفتم: آره دیونه شدم...
یکی با تو هم همین کار رو میکرد تو هم دیونه میشدی...
هر کسی ندونه تو که خوب میدونی قصه من و امید رو!
پرید وسط حرفم با استرس و نگرانی گفت: آره می دونم! ولی این دلیل نمیشه بخوای باهاش درگیر بشی!
نازی از تو توقع نداشتم تو دختر عاقلی هستی این کارعاقلانه ای نیست! خیر سرت این همه تو دانشگاه فلسفه و منطق خوندی!
نگذاشتم حرفش تموم بشه گفتم: اگه
عاقل بودم عاشق نمی شدم!
بعد هم اشکهام ریخت روی گونه هام...
دستش رو گذاشت رو شو نه ام...
برگشتم نگاهش کردم گفتم: لیلا کمکم
می کنی؟!
انگار یکدفعه وارفت به من من افتاد...
با دیدن قیافش گفتم: نگران نباش نمی خوام کار خاصی بکنی!
می دونی لیلا اگر اون پیامک را بهم نداده بودی معلوم نبود الان زنده بودم یانه!
تو گفتی: انتقام...
گفت: خوب الان من چکار کنم؟! اصلا چکار می تونم بکنم!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🟢 اربعین، پیام نجات به دنیا
#امام_زمان #امام_حسین
#کربلا #اربعین
#سهشنبههایمهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 امام حسین خیلی دوست دارم
🎤 با صدای حمزه عسکری
▪️تهیه شده در روابط عمومی شرکت صنایع هواپیمایی ایران(صها)
#اربعین
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سوم یک هفته ایی دانشگاه نرفتم، توان رفتن نداشتم... در ای
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_چهارم
گفتم: نمیدونم لیلا بخاطر همین از تو کمک می خوام... نگاهی بهم کرد و انگار چیزی یادش افتاده باشه گفت: فهمیدم نازی فهمیدم! سعید رو یادته؟
متعجبانه نگاهش کردم و گفتم: سعید!!
گفت: آره یادته چند ماه پیش توی دانشگاه باهم می رفتیم همون پسر که قدش بلند بود موهاشو رنگ کرده بود...
گفتم: آهان فرزاد و میگی! همون که زیر ابروهاش رو برمی داره پسریه چندش!
گفت: آره! آره یادته اون روز بهمون متلک گفت!
گفتم: لیلا حرفی می زنیا! مگه یادم میره! آخ ، آخ چه دعوایی شد اون روز!!!
خوب حالا فرزاد چه ربطی داره به این ماجرا؟
گفت: فرزاد هیچی! ولی اون پسریی که اومد از ما دفاع کرد همون که پیراهن آبی پوشیده بود...
گفتم: آهان همون که حسابی کتک خورد ولی بالاخره فرزاد رو نشوند سر جاش!
گفت: آره همون پسر اسمش سعید ...
گفتم: این همون پسریی که امید بارها و بارها بهم گفته بود خیلی ازش بدش میاد حتی یادمه یه بار می گفت تصمیم داشته افقیش کنه! البته هیچ وقت نفهمیدم چرا با سعید اینقد دشمنه!
بعد ابروهام رو کشیدم تو هم و گفتم: خوب لیلا حالا این سعید چه ربطی داره به ماجرای من و امید؟!
گفت: خوب بهترین وسیله ی نابودی امید همین سعید هست دیگه!
متحیر نگاهش کردم که نمی فهمم چی می گی؟!
گفت: نازی تو که اینقد خنگ نبودی!! معلومه دیگه میخوام با سعید رفیق بشیم...
مبهوت شده بودم! گفتم: چی؟! لیلا تو بهتر می دونی من نه تا حالا از این کارها کردم نه می کنم! بگرد یه راه حل دیگه پیدا کن...
کیفش را که تا اون موقع روی شونه اش بود رها کرد روی تخت و گفت: به نظر من تنها راهی که جواب بده و خوب حال امید را بگیره همینه!
مستأصل نگاهش کردم وگفتم: من یه بار ضربه خوردم اون هم از نامزدم! حالا داری میگی با سعید رفیق بشیم!
ببین لیلا یه بار بی عقلی اتفاقه ولی بار دوم حتما اشتباه!
نفس عمیقش رو رها کرد داخل فضای اتاق و گفت: حالا بر فرض که من بگم رفیق شیم! اون پسر همین سعید آقا با خودشم قهره! چه برسه به اینکه بخواد با یکی دوست بشه!
بعد هم اینکه نازنین من قول میدم این فقط یه نمایش اصلا قرار نیست تو با کسی رفیق بشی که از الان نگرانی!
این بهترین راه انتقام گرفتنه!
از من گفتن...
گفتم: یعنی فقط نقش بازی کنیم؟
لیلا لبخند خبیثانه ایی زد و گفت: آره رفیق! باید دنبال یه راه بگردیم که بشه با سعید صحبت کرد...
کیفش را انداخت روی شونه اش شالش رو رها کرد روی سرش و گفت: نازی فکرهات رو بکن منم هم فکر می کنم فعلا باید برم خداحافظی کردیم از در که خارج می شد گفت: فردا اول وقت دانشگاه می بینمت...
سری تکون دادم و گفتم:حتما!
بعد از رفتن لیلا ذهنم حسابی درگیر شده بود اینقدر داخل اتاق کوچکم قدم زدم تا یه راه حل معقول به ذهنم برسه که هم حال امید را بگیرم هم دوباره ضربه نخورم! من دیگه از حرف زدن با هر مردی حالم بهم می خورد ولی ظاهراً چاره ای نداشتم!
نفهمیدم کی شب شد!
سرم رو گذاشتم روی بالشت اصلا خوابم
نمی برد فکرهای مختلف توی ذهنم رژه
می رفت حس انتقام گرفتن از امید حس تسکین دهنده ای برای اون لحظات بود..
از اینکه باید بازیگر می شدم بدم میومد
ولی باید امید فکر میکرد سعید به من
علاقه داره واینطوری شاید کاری رو که
با من کرده بود رو می فهمید!
هر طوری بود شب صبح شد و اول وقت
دانشگاه بودم لیلا جلوی سردر دانشگاه
منتظرم ایستاده بود رسیدم بهش
سلامی پر انرژی کرد و گفت: سلام نازنین خانم چه خبر؟
لبخندی زدم و گفتم: از سلام کردنت معلومه خبرها پیش شماست...
چشمکی زد و گفت: بیا بریم تا برات
تعریف کنم...باهم راه افتادیم سمت
کلاس... لیلا شروع کرد و گفت: ببین
نازی اینطوری من فهمیدم ما قراره حال
امید رو بگیریم درسته؟ گفتم: خسته
نباشی نابغه! گفت: پس بریم به سمت افق های جدید رفاقت!
نگاهش کردم و با قاطعیت گفتم: ببین لیلا تاکید می کنم ما اصلا قرار نیست با سعید رفیق بشیم فقط قرار فیلم بازی کنیم دختر حله! لیلا گفت: آره دقیقا منظورم از افق های جدید رفاقت کارهایی که تا حالا از لیلا خانم رفیق جونت ندیدی!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خوب حالا چکار کنیم! مثل یک مهندس نقشه را گام به گام طراحی کرده بود! گفت: اولین قدم اینه که ما باید ساعتی امید کلاسش تموم میشه همون ساعت بریم سراغ سعید! که امید ببینه ما داریم با سعید حرف می زنیم...
گفتم: یعنی تقارن دیداری ایجاد کنیم!
گفت: یعنی همونی من گفتم!
گفتم: لیلا حالا چی به سعید بگیم؟؟؟
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ایشون دکتر «مریم اسلامی» دارای مدرک پزشکی و مشاوره ژنتیک از دانشگاه هاروارد آمریکا هستن.
🔸دلیلش برای برگشتن به ایران خیلی برعنداز سوزه،
🔸میگه برگشتم که فرزندم تو «ایران» بزرگ بشه و برای کشورم مفید باشم.
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸
به نام
خدایی که همیشه آغوش
رحمت و مهربانیاش باز است.
الهی به امید تو
سلام روز بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷#ارسالی_تنهامسیریها
🍃 #کلام_خدا
پروردگار شما خدایی است که آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد آنگاه به فرمانروایی بر مخلوقات پرداخت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نهج_البلاغه
🌓از نشانه هاى توانايى و عظمت خدا، و شگفتى ظرافت هاى صنعت او آن است كه از آب درياى موج زننده، و امواج فراوان شكننده، خشكى آفريد، و به طبقاتى تقسيم كرد، سپس طبقه ها را از هم گشود، و هفت آسمان را آفريد، كه به فرمان او برقرار ماندند، و در اندازه هاى معيّن استوار شدند. و زمين را آفريد كه دريايى سبز رنگ و روان آن را بر دوش مى كشد، زمين در برابر فرمان خدا فروتن، و در برابر شكوه پروردگارى تسليم است، و آب روان از ترس او ايستاد.
📘#خطبه_211
#محرم
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
📝 تمامی وزرای پیشنهادی دولت مسعود پزشکیان از مجلس رای اعتماد گرفتند
🔻وزارت آموزشوپرورش: علیرضا کاظمی ۲۶۸ رای
🔸وزارت ارتباطات: ستار هاشمی ۲۶۴
🔹وزارت اطلاعات: سید اسماعیل خطیب ۲۶۱
🔸وزارت اقتصاد: عبدالناصر همتی ۱۹۲
🔹وزارت امور خارجه: عباس عراقچی ۲۴۷
🔸وزارت بهداشت: محمدرضا ظفرقندی ۱۶۳
🔹وزارت کار: احمد میدری ۱۹۱
🔸وزارت جهاد کشاورزی: غلامرضا نوری ۲۵۳
🔹وزارت دادگستری: امین حسین رحیمی ۲۶۸
🔸وزارت دفاع: عزیز نصیرزاده ۲۸۱
🔹وزارت راه: فرزانه صادق ۲۳۱
🔸وزارت صمت: محمد اتابک ۲۳۱
🔹وزارت علوم: حسین سیمایی ۲۲۱
🔸وزارت فرهنگ: عباس صالحی ۲۷۲
🔹وزارت کشور: اسکندر مومنی ۲۵۹
🔸وزارت میراث فرهنگی: رضا صالحیامیری ۱۶۸
🔹وزارت نفت: محسن پاکنژاد ۲۲۲
🔸وزارت نیرو: عباس علیآبادی ۲۵۵
🔹وزارت ورزش: احمد دنیامالی ۲۵۳
#مجلس
#دولت_چهاردهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سرزنش ممنوع... برای همیشه...
استاد پناهیان
🌷 @Islamlifestyles
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_چهارم گفتم: نمیدونم لیلا بخاطر همین از تو کمک می خوام..
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_پنجم
لیلا دوباره از اون لبخندهای خبیثانه زد و گفت: اون دیگه با من! اینقدر سوال دارم از این جماعت بپرسم که مجبور بشه تا صبح وایسه جواب بده!
کلاس تموم شد دل تو دلم نبود ...
از طرفی یک هفته ایی بود امید را ندیده
بودم، از این طرفم نمی دونستم چه
واکنشی نشون میده؟
لیلا سریع دستم رو کشید و گفت: بدو تا دیر نشده...
مثل دوتا جن سر راه سعید قرار گرفتیم
بیچاره سکته کرد! لیلا شروع کرد به حرف زدن من حواسم به امید بود که
داشت از کلاس می اومد بیرون...
نگاهش که به من افتاد طوری وانمود کردم که انگار اصلا ندیدمش چقدر سخت بود هنوز باورم نمی شد ...
یک لحظه متوجه حرفهای لیلا شدم! ببخشید آقاسعید من یک سری سوال دارم در رابطه با رشته ی تخصصیتون!
سعید که انگارجاخورده باشه! گفت: صالحی هستم بفرمایید! کاری از دستم بر بیاد در خدمتم...
امید بهمون نزدیک شده بود دلم نمی خواست بفهمه چی میگیم جلو اومد و گفت: نازنین جان مشکلی پیش اومده؟
بعد یه نگاهی به لیلا کرد...
دلم می خواست با دو تا دستم خفش کنم! صدام رو بلند کردم و گفتم....
گفتم: به شما مربوط نیست!
نگذاشت ادامه بدم و صداش رو بلند تر کرد و گفت: آخه چرا نازنین؟؟؟
پریدم وسط حرفش گفتم: ببین همه چی رو لیلا برام تعریف کرده! چراش را هم خودت بهتر می دونی...
حالا هم لطفا برید مزاحم نشید!
انگار آب یخ ریخته باشند روی سرش!
رفت همینطوری که داشت می رفت
بلند بلند می گفت: لیلا یک دروغگو! تو
خیلی زود باوری...
عصبی شدم داد زدم پیام ها تو خوندم! خیلی عاشقانه و زیبا بود!
وقتی دید ماجرا کاملا بر علیه اش هست سریع دور شد...
بیچاره سعید که متحیر و متعجب ایستاده بود با صداش یکدفعه صورتم رو بر گردوندم سمتش...
گفت: ببخشید خانم ها سوالهاتون را بپرسید چون من خیلی کار دارم...
من و لیلا که برای روز اول، به هدفمون رسیده بودیم عذرخواهی کردیم!
لیلا گفت: حقیقتا ما چند تا کتاب می خواستیم معرفی کنید برای یه تحقیق کلاسی، که حالا شما عجله دارید باشه برای یه بار دیگه مزاحمتون میشیم...
سعید هم به سرعت از ما دور شد....
لیلا زد به شونم گفت: خوب حالشو
گرفتیم!
نگاهی به لیلا انداختم چشم هام قرمز
شده بود...
لیلا که حالم رو دید گفت: نازنین قرارمون این نبود! گریه نداریم!
اشکهام رو از روی صورتم پاک کردم ...
سرم را به نشونه تایید تکان دادم و با هم
رفتیم سمت کافی شاپ...
بوی قهوه ی تلخ فضای کافه رو پر کرده بود...
حالم بهم ریخته بود!
سکوت سنگینی بر تمام فضای کافی شاپ حاکم بود! که صدای پیامک گوشی لیلا نگاهم را متمرکز چشمهاش کرد...
گفتم: میشه گوشیت را بدی به من!
متعجب نگاهم کرد و گفت: چی؟
سریع فضا رو عوض کرد و گفت: اینها را ولش کن نازی! دیدی چه جوری سعید رو گیر آوردیم بعد هم زد زیر خنده...
شاید راست می گفت: باید بی خیال می شدم! گیرم که صدای پیامک امید بود چه اهمیتی داره وقتی لیلا هم اهمیتی بهش نمیده!
نمیدونم لیلا چی با خودش فکر کرد که چند لحظه ای بیشتر نگذشت از داخل کیفش گوشی را آورد بیرون بدون اینکه نگاه کنه داد دستم...
گفت نازنین: به من اعتماد نداری!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#گپ_دوستانه💕
✍این خیلی لذت بخشه که دیگران حالشون کنارِ شما خوب باشه و احساسِ بهتری داشته باشند.
حق با شماست ! تحملِ تفاوت ها ، گاهی واقعا سخت میشه . اما باید اینو قبول کنید که هم آدما با هم متفاوتن و هم هرکس مشکلات خودشو داره .
نمی تونیم شبیهِ دیگران بشیم یا دیگران رو شبیهِ خودمون کنیم ، نمی تونیم از تمامِ آدما توقعِ سازگاری و همراهی داشته باشیم ،
😇اما می تونیم تفاوت ها رو درک کنیم، می تونیم مدارا کنیم و کنار بیاییم تا روابطِ بهتری داشته باشیم .
این مردم ، حتی شاد ترینِشون هم مشکلات و دغدغه هایِ خودشون رو دارن
نباید همیشه دنبالِ ایراد بود .آدما همه شون بد نیستن ، همه شون بی انصاف نیستن
✅ آدما فقط با هم متفاوتن ، همین !
اگه به این چیزا فکر کنیم می تونیم با وجودِ تمامِ تفاوت ها کنارِ هم شاد باشیم😊
#مدارا
#تنهامسیراستانگیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار زیبای شهروند ایرانی در راه پیمایی اربعین که بازخورد میلیونی در رسانه های عربی داشت.
#امام_حسین #اربعین