از قشنگترین ماهها، ماه رجب و شعبانه
بخصوص همین ماهِ شعبان...😍♥️
مخصوصا چییییی؟؟
آفرین!
مناجات شعبانیه♥️
#ماه_شعبان #شعبان #اعمال
🌿🌿🌿
برای عهد و پیمانِ نیمه شعبان!
یک برگه بردارین📝
و این سوال رو بنویسیم:
👇
چه کاری رو اگر ترک کنم یا انجام
بدم به امامزمانم نزدیکتر میشم؟!
جوابهایی که به ذهنمون
میرسه رو بنویسیم!👌
بعد ببینیم کدوم اولویت داره...
بر همون اساس بریم جلو...🌱🌱
#ماه_شعبان #شعبان #اعمال
#سهشنبههایمهدوی
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#ماه_شعبان #شعبان #اعمال
مناجات شعبانیه 🎤
میگه:
میخواستی منو از خیر و رحمتت
دور کنی، الآن اینجا نبودم...🙂
معلومه هنوز از من ناامید نشدی!💚
#ماه_شعبان #شعبان #اعمال
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صدوهجده #فصل_هجدهم بچه ها ساکت شدند، آمدند کنار عکس نشستند، مهدی عکس صمد را
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_صدونوزده
#فصل_هجدهم
بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: «بابا جان! بلند شوید، برویم مدرسه.»
همین که صمد بچه ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه اش را بخورد و آماده شود. صمد برگشت. گفتم: «اگر می خواهی بروی، تا بچه ها خوابند برو، الان بچه ها بلند می شوند و بهانه می گیرند.»
صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچه ها بازی کرد، بعد خداحافظی کرد ، اما مهدی پشت سرش دوید ، آن قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت ، مهدی را بوسید، بردش آن اتاق ، اسباب بازی هایش را ریخت جلویش ، همین که سرگرم شد، بلند شد که برود ، این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید. پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: «برو بابا را صدا کن، بیاید تو.»
پدرشوهرم آمد و روی پله ها نشست. حوصله اش سر رفته بود، کلافه بود، هی غر می زد و صمد را صدا می کرد.
صمد چهارپایه ای آورد، گفت: «کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره ها، دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است.»
سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند ، انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی رود. صمد، طوری که بچه ها نفهمند، به بهانه بردن چهارپایه به زیر راه پله، خداحافظی کرد و رفت.
با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یک دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین.
از درد به خودم می پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغز استخوانم فرومی رفت. بچه ها به شیشه می زدند. نمی توانستم بلند شوم. همان طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی اختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم.
ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف می رفت. بچه ها که مرا با آن حال و روز دیدند، از ترس گریه می کردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمی خواستم پیش بچه ها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می گرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد می زدم: «صمد! صمد جان! پس تو کی می خواهی به داد زن و بچه هایت برسی. پس تو کی می خواهی مال ما باشی؟!»
هنوز پیشانی ام از داغی بوسه اش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق.
بچه ها گریه می کردند. هیچ طوری نمی توانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان می سوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: «بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد می خندد.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهداصلوات🍃
📚 #رمان_خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم...🌱
برای تویی که دلت از این دنیا گرفته:
خدا حواسش به همه چی هست
صبور باش✨⛈
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
❇️ جواب شما تنهامسیری ها به این دوست تازه واردمون چیه؟!😌
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
سلام و احترام
خدمت عزیز بزرگواری که در مورد فایده و حکمت مبارزه با هوای نفس در کارهای به ظاهر کوچک سوال پرسیدند، بفرمایید:
❇️ اولاً صبر و مبارزه و استقامت در امور سخت و سهمگین وابسته به اینه که قبلاً در میدان های کوچک تر نظیر امور شخصی و جزئی توان لازم رو کسب کرده باشیم و به تدریج آمادگی لازم رو برای امتحانات مشکل تر به دست بیاریم.
❇️ ثانیاً وقتی به سیره ی بزرگانمون مثل امام خمینی ره آقای بهجت و علامه طباطبایی و... مراجعه میکنیم می بینیم که روی این مسائل به ظاهر کوچک به شدت حساس بودند و مراعات این امور جزئی و پیش پا افتاده رو به نحوی برای خودشون از ریاضات شرعیه محسوب میکردند.
🔷 پسر علامه طباطبایی تعریف میکردن که وقتی پدرم به منزل وارد میشدند خیلی منظم لباس هاشونو آویزون می کردند و وقت و دقت زیادی رو برای نظم و ترتیب در امور شخصی و امور ساده ی زندگی صرف میکردند.( که غالباً ما در مورد این مسائل بی تفاوت و حتی بی نظمیم)
من به ایشون گفتم شما فیلسوف و مفسر بزرگ جهان اسلامید و کارهای بسیار بزرگ تر و مهم تری دارید!!
علامه فرمود: پسرم! انسان های بزرگ با مراعات همین کارهای کوچک، بزرگ شده اند!!
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
❇️ جواب شما تنهامسیری ها به این دوست تازه واردمون چیه؟!😌
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
باسلام وعرض ادب
درجواب دوستمون که گفتند مبارزه باهوی نفس بکنیم که چی بشه!!
به نظرم مبارزه باهوی نفس یعنی همه چیز،یعنی آرامش
وقتی آدم دربند نفسشه،اون نفسشه که آدم راهرلحظه به سویی میکشه ومعلوم نیست آخرش به کامش برسه یانه،بخصوص که نفس آدم فنا ناپذیره ومحدود نیست،پس هرگز به وضع موجود قانع نمیشه .
⭕️ اما وقتی نفس دربندماباشد،تویی که مشخص می کنی کجابری،چکاربکنی،چی بخوری،چی بپوشی و...آدمی که نفسش راکنترل کنه،نه ازنداری می رنجه،نه ازدارایی زیاد مغرور میشه وخودبرتربین میشه،نه دشمنی ها وکینه هابیش ازحد می رنجوندش ونه دوستی ها وعلاقه ها درگیرش میکنه.
اینجاست که کنترل خودش وخشمش وعلاقه اش رابدست میگیره ودردام مقایسه های نابجانمی افتد.این آدم میشه مصداق "رضا برضاک"و آدم راضی همیشه حتی توسخترین شرایط آرامش داره.
مثل امام حسین ع درگودال قتلگاه ومثل حضرت زینب س در مجلس یزیدومثل شهدا وخانواده هاشون....