فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 میدونستید تسبیحات حضرت زهرا سلام اللّه علیها، چنین معنای قشنگی داره؟
🌼الله اکبر، سبحان الله، الحمدللّه
@gilan_tanhamasir
••┈•●•◎❄️◎•●•┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: تولید، واردات و صادرات مسئلههای محوری ما هستند
🔹رئیسی در بازدید از پروژه در دست احداث راهآهن قزوین رشت انزلی: با راهاندازی خط راهآهن شمال کشور و فعالیت بندر انزلی، ارتباطات مثبت برای واردات و صادرات شکل میگیرد.
🔹این امر به فعالشدن واحدهای صنعتی و افزایش تولیدات بسیار کمک میکند. در طرف روسی هم اراده جدی برای به سرانجام رسیدن این کار وجود دارد.
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💥 یک عکس ماندگار شاید با دیدن این عکس برای خیلی ها این سئوال بوجود آمده ، این کودک در حال اهدای گ
🔴 تصویر فرزند شهید مدافع حرم گیلانی درکتب درسی( قرآن/ اول ابتدایی)
🔹عکس فرزند شهید حسین بوّاس که در حال اهداء گل به سردار شهید سلیمانی است به همت وزارت آموزش و پرورش در کتاب قرآن پایه ی اول ابتدایی گنجانده شده است.
#ارسالی
#شهید_حسین_بواس
#حاج_قاسم
☔️@Gilan_tanhamasir
🔴 هشدار استاندار گیلان به زمین خواران و ساحل خواران دولتی و خصوصی برای آزادسازی زودتر سواحل
🔹 استاندار گیلان در پی دستور دیروز رییس جمهور مبنی بر آزادسازی سواحل، به همه دستگاه های دولتی و خصوصی هشدار داد.
🔸 اسدالله عباسی گفت: در پی سفر رییس جمهور به گیلان و تاکید بر آزاد سازی سواحل این استان، تمام دستگاهای دولتی و نهادها و بخش های خصوصی باید هر چه سریعتر سواحلی را که اشغال کرده اند هرچه سریعتر آزاد کنند.
🔹 اسدالله عباسی افزود: از ۲۸۶ کیلومتر ساحل در گیلان ۷۹ کیلومتر در تصرف دستگاهای دولتی، غیر دولتی و خصوصی و اشخاص حقیقی است.
🔸 عباسی با هشدار به متصرفان گفت: به عنوان مقام عالی دولت در استان تمام قد در برابر ویژه خواریها ، ساحل خواریها، زمین خواریها و کوه خواریها خواهم ایستاد.
🔹 استاندار گیلان همچنین از تشکیل کارگروه ویژه برای احیای تالاب انزلی و حل مشکل زرجوب و گوهر رود خبر داد و گفت: به زودی مردم گیلان آثار خوب این کارگروهها را خواهند دید.
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت268 🌹🍃 آن شب حرفهایی که می خواستم به آرش بگویم را چندبار با خودم مرور
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت269
🌷🌷 آرش
جوری نگاهم میکرد که احساس کردم حرفهای خوبی نمیخواهد بگوید. بالاخره بعد از کلی مِن ومِن گفت:
–برنامه ات چیه آرش؟
باتعجب نگاهش کردم وگفتم:
–قراره حرف بزنیم دیگه.
–نه، کلا، آینده رو میگم.
–فردا بریم آزمایش، بعدشم عقد دیگه...
–به مامانت برنامهات روگفتی؟
ازکلمه ی مامانت احساس خطر کردم. ترسیدم راستش را بگویم، ترسیدم بگویم مادرم بارها ازمن خواسته که اجازه بدهم به راحیل زنگ بزند وبرایش توضیح بدهد که ما دیگر نمی توانیم باهم ازدواج کنیم.
مادر میگفت به نفع خود راحیل است. میدانستم حرفهای مادر مال خودش نیست. او هم راحیل را دوست داشت. ولی بین دو راهی مانده بود. هر بار که مادر این حرف را میزد، می گفتم من بدون راحیل نمی توانم زندگی کنم. اگر شما میگویید با مژگان محرم بشوم خب میشوم. اما من فقط راحیل را میخواهم. البته هر چند وقت یک بار فریدون هم فشار میآورد.
–آره گفتم.
–خوب نظرشون چیه؟
🌷🌷 –مگه مهمه راحیل؟ مگه ما می خواهیم با نظر این و اون زندگی کنیم؟
ناراحت شد.
–مادرآدم این و اون نیست. پس مادرت راضی نیست. اتفاقا مامان منم راضی نیست. بعد کمی مِن و مِن کرد و ادامه داد:
–البته نه که ناراضی ناراضی باشهها، ولی خب راضی راضیم نیست. نزدیک پارکی شدیم. احساس کردم تمرکزی برای رانندگی ندارم. کنارخیابان پارک کردم و پیاده شدیم.
ناخودآگاه دستم به طرف دستش رفت. فوری دستش را کشید.
–ببخشید حواسم نبود. چقدردستهایش را میخواستم. دستهایم را در جیبم گذاشتم و آرام آرام شروع به قدم زدن کردیم.
–اگه من مامانا رو راضی کنم مشکل حله؟
–مشکل ما حل شدنی نیست آرش.
–چه مشکلی؟ من که مشکلی نمی بینم.
–نمیبینی چون من نخواستم مشکلی به وجود بیاد. چون از هر حرفی، هر بی احترامی گذشتم، به خاطر تو و به خاطرخیلی چیزهای دیگه. ولی دیگه نمی تونم، حرف یه عمر زندگیه ، یه روز دوروز نیست. من فکرهام روکردم، همهی جوانب روهم سنجیدم.
🌷🌷صدایش میلرزید، حال خوبی نداشت.
–ما نمی تونیم ادامه بدیم آرش، باید همینجا تمومش کنیم.
خشکم زد همانجا ایستادم و با وحشت نگاهش کردم.
نگاهش به زمین بود.
–چی میگی راحیل، حالت خوبه؟ به دور دست خیره شد.
–چیزی رو گفتم که تو جراتش رو نداری بگی. من نظرمامانت رو می دونم، به حرفش گوش کن آرش. هم خانواده هامون مخالفن هم عاقلانترین کارهمینه.
"نکنه مامانم بی اجازه من بهش زنگ زده"
–مامانم بهت زنگ زده؟
–نه.
–پس از کجا میگی؟
پوزخندی زد و گفت:
–فکرکنم فقط من این موضوع رونمی دونستم که دیروز به لطف فامیلاتون فهمیدم. حالا اون زیاد مهم نیست، مهم اینه که بهترین کار همینه که گفتم.
اصلا نیازی به زنگ زدن مامانت نیست.
ماشالا اونقدر زبون نگاهشون قابل فهم و گیراست که اصلا نیازی به حرف زدن ندارن.
به خاطر آرامش همون بچهایی که از وقتی سوار ماشین شدیم فقط در موردش حرف زدی میگم. به خاطر مادرت و آرامش هر دومون.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت269 🌷🌷 آرش جوری نگاهم میکرد که احساس کردم حرفهای خوبی نمیخواهد بگوی
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت270
🌷🌷 حرفهایش داشت دیوانهام می کرد. گفت تصمیمم را گرفتهام، نمی فهمیدمش.
–راحیل چی داری میگی؟ چرا این تصمیم روگرفتی؟ من می فهمم توی این مدت خیلی اذیت شدی، ولی عقد که کردیم من برات جبران می کنم. اصلاهرکاری که توبگی همون روانجام می دم.
باالتماس نگاهم کرد و بعد با لحنی که عصبانی بود گفت:
–من فقط ازت می خوام فراموشم کنی وبری با مژگان ازدواج کنی وبرای سارنا پدری کنی، همین.
آرش، لطفا حقیقت روقبول کن ما نمی تونیم با شرایطی که به وجود امده ازدواج کنیم.
حیران نگاهش کردم و او ادامه داد:
–می دونم واسه توام سخته، توام باید فداکاری کنی، به خاطرمادرت، به خاطر بچهی کیارش، به خاطر حمایت از مژگان...آرش توبهتر از من می دونی که ما حتی سرخونه زندگیمونم بریم بازم باید تو مواظب مژگان باشی شاید بیشتر از قبل چون دربرابرش مسئولی...
مگه محرم شدن الکیه، فردا میگه من زنتم تو نسبت به من وظیفه داری...می دونم این حرفها تلخه ولی واقعیته...
لطفا کمی منطقی به قضیه نگاه کن.
آرش هر دومون باید این گذشت روبکنیم، برای این که چند نفر راحت زندگی کنن. این خود خواهیه که ما فقط به این فکر کنیم که به هم برسیم ودیگران برامون اهمیتی نداشته باشن.
🌷🌷 دیگر نتوانست حرف بزند، لرزش صدایش آنقدر زیاد شده بود که ترجیح داد ادامه ندهد.
به نیمکتی که آن نزدیکی بود اشاره کردم وهر دو نشستیم. صورتش را با دستهایش پوشاند. صدای گریهاش در گوشم پیچید.
کاش محرم بودیم. دستانش را میگرفتم و آرامش میکردم. گرچه خودم بیشتر به آرامش احتیاج داشتم.
–راحیل تو رو خدا گریه نکن، اصلافکر نمی کردم امروز این حرفها رو ازت بشنوم.
سرش را بلندکرد و اشکهایش را پاک کرد.
– منم فکر خیلی چیزها رو نمیکردم، ولی شد. زیادی به خیلی چیزها اطمینان داشتم.
–چطوری فراموشت کنم راحیل؟ یه کارنشدنی ازمن می خوای؟ این همه خاطره روچیکارکنم...
بلند شد و نفس عمیقی کشید.
من هم بلندشدم. هم قدم شدیم.
–خاطرهها رو میشه کمکم از ذهنمون پاک کنیم، هیچ کس مثل من و تو نمی فهمه این کارچقدرسخته، ولی ما باید بتونیم آرش، به خاطرخدا. الان جدا شیم آسیب کمتری میبینیم. چون این وصلت آخرش جداییه...
🌷🌷 –راحیل چی میگی؟
–باید کمکم هر چیزی که یاد آور روزهای گذشته هستش رو از زندگیمون حذف کنیم. من اولین قدم رو برداشتم و تمام عکسامون رو پاک کردم.
–چیکارکردی؟ فوری گوشی را درآوردم وگالرییاش را نگاه کردم. حتی یک عکس هم نگذاشته بود بماند.
–میشه یه دقیقه گوشیت روبدی؟
–دیگه چیزی توش ندارم که...بی میل گوشی را به طرفش گرفتم، فوری به صفحهی شخصیام رفت و عکسهایی که قبلا من یا خودش برای هم فرستاده بودیم را هم پاک کرد.
–البته می دونم اگه بخوای می تونی عکسهارو دوباره برگردونی، ولی این کاررونکن، من راضی نیستم.
اخم هایم را در هم کردم و دیگر حرفی نزدم، برای خودش تصمیم گرفته بود.
چه باید میگفتم. کلا تمام ذوقم کور شد. سوارماشین شدیم، کجا میرفتم دیگر هیچ انگیزه ایی نداشتم، از چه حرف می زدیم، دیگر آیندهایی نداشتیم.
همینطور زل زدم به فرمان و غرق افکارم شدم.
–میشه من روبرسونی خونه.
–نگاهش کردم. دلخور بودم، نمیدانم از راحیل یا مادرم، یا مژگان، یا حتی کیارش که همچین مسئولیتی به عهدهام گذاشته.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 یادمون باشه
ﺫﻫﻦِ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻪ ! ﻣﺎ ﺗﺼﻤﯿﻢ
میگیریم ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ .
ﺷﺒﮑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ، ﺷﺒﮑﻪ ﻧﻔﺮﺕ ، ﺷﺒﮑﻪ
شادی ﯾﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ .
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﮑﺮﮐﻦ که ﺩﯾﺪﻥِ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺣﺎلتو
ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؛ ذهنتو ﺑﺬﺍر ﺭﻭﯼِ ﻫﻤﻮﻥ
ﺷﺒﮑﻪ !
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﺍگر کنترلِ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰا
ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ، #ﮐﻨﺘﺮل_ذهنت
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩته ! 📺✨
🌙 شب بخیر ⭐️
🌷@Gilan_tanhamasir
تنها مسیری های عزیز و گرامی سـلام و ارادت.👋
صبحتون پربرکت❤️
ان شاءالله روزی پربار و برکت پیش رو داشته باشید 🌺😊
شما خیلی خوبید ممنونیم که باهمراه هستید 😍
برای هیچکس آنقدرها مهم نیست که تو تا چه اندازه غمگینی وداری لابلای نقاب آرامش وسکوتت چقدر رنج میکشی..🚫
✅ انسانها فقط چهرهی خندان و روی گشادهی تو را میخواهند. برای هیچکس تحمل یک چهرهیگرفته ویک حالنگران،منفعتیندارد❌
پس بیایید در طلوع روز ، از باغچه زندگی
بزرگترین و زیباترین گلهای لبخند رو بچینیم☺️👌
باور کنید لبخند اول صبح می تواند کاری کند تابلو روزتان، مثل خورشید تابناک باشد....☀️
#تنهامسیراستانگیلان💞
🌹@Gilan_tanhamasir
🌹 #گنج_سخن
حضرت محمد(ص) می فرمایند:
ترسناک ترین چیزی که بر شما از آن می ترسم، شرک اصغر است. گفتند #شرک_اصغر چیست. فرمودند: #ریا، در روز قیامت، به هنگام حسابرسی اعمال بندگان، خداوند متعال به آنان می فرماید: بروید نزد افرادی که برایشان در دنیا خودنمایی می کردید، پس ببینید آیا پاداشی در نزد آنها می یابید
🔻کارگروه تخصصی #کنترل_ذهن
🆔@Gilan_tanhamasir
4_5886251717095327202.mp3
2.28M
💢 از سر سیری عبادت نکن... خیلی بخواه از خدا... حداکثری زندگی کن...
استاد پناهیان
#انتشار_عمومی
🔶 @Gilan_tanhamasir
رهبر انقلاب: آمارهای اقتصادی دههی ۹۰ خرسندکننده نیست
🔹آمار مربوط به رشد تولید ناخالص داخلی، تشکیل سرمایه در کشور، تورم، رشد نقدینگی، خرسندکننده نیست. اگر مسئولان میتوانستند وضعیت را در جهت این آمارها بهشکل بهتری هدایت کنند، یقیناً وضع اقتصاد کشور امروز خیلی بهتر بود.
🔹 بحمدالله نمونههای موفق داریم و بنگاههایی که منتظر رفع تحریم نماندند.
من همیشه تکرار میکنم که اقتصاد کشور و فعالیتهای اقتصادی کشور را شرطی نکنید متوقف بر فلان قضیهای که در اختیار ما نیست نکنید.
همّت خودمان را برای رفع نیاز خودمان را به کار ببندیم. و بحمدالله از این جهت ما ظرفیتهای بسیار خوبی داریم. ۱۴۰۰/۱۱/۱۰
💠@Gilan_tanhamasir
کارگاه 3 روزه مهندسی روح و جسم با تغذیه
مدرس: خانم دکتر فاطمه عبادی
🗓 تهران: 20،21،22 بهمن ماه
💥#تخفیف_ویژه
🌹@Gilan_tanhamasir
وقتتون بخیر و سلامتی
انشاءالله که حال دلتون هم خوب باشه🙏🌹
جا داره یه تشکر هم بکنم از همراهی شما عزیزان 🌺💐🌺
خب بریم سراغ درس امشب ⬇️
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 40 کسب فضائل 🔶امیرالمومنین علی علیه السلام در کلامی نورانی میفرماید: خودت
#کنترل_ذهن برای #تقرب 41
🔘 بخش اول
✴️ گفتیم که ذهن انسان توانمندی های زیادی داره که باید ازشون استفاده کنه.
مثلا انسان در ذهن خودش میترسه. خب این #ترس واقعا لازمه زندگی هست. اگه ترس نباشه واقعا زندگی انسان مختل میشه
🔵 ولی خب باید ترس رو جهت دهی کرد. آدم باید به جا و به اندازه بترسه.
📌 یا مثلا "حسرت خوردن" هم توی ذهن اتفاق می افته. حسرت هم چیز خوبیه در جای خودش.
آدم اگه حسرت نداشته باشه هیچ وقت توبه نمیکنه!
✅ در واقع با قدرت نفس لوامه هست که انسان میتونه از شر نفس اماره نجات پیدا کنه.
همه مناجات ها هم در اثر فعالیت نفس لوامه و سرزنش کننده به وجود میاد.
💢 ولی همین نیروی سرزنش گر رو اگه رها کنی مثل همون انرژی هستیه ای که رها میشه باعث نابودی انسان میشه...🔥
🚸 شما حق نداری هر جوری که شده خودت رو سرزنش کنی!
😒
👈 آدم باید خودش رو به جا و حساب شده و به اندازه سرزنش کنه.
⛔️ بعضی ها وقتی یه گناهی انجام میدن یه جوری خودشون رو سرزنش میکنن که به حد یاس و نا امیدی میرسن
😒
در هر صورت تو نباید مایوس بشی.
⭕️گناه کردی باشه. حواست نبود! حسرت میخوای بخوری؟ اشکالی نداره حسرت بخور ولی نه تا جایی که #مایوس بشی.
بگو خدایا غلط کردم با گناه خودم رو از بین بردم و ضعیف کردم.
ولی به تو امید دارم... ولی به تو توکل میکنم...✔️✅💥💪 تلاش میکنم هر روز بهتر بشم و به تو نزدیک تر
هر روز بیشتر بنده و عبد تو باشم...
✅ ذهن انسان خیلی قدرتمند و فعاله.
و اتفاقا این خیلی خوبه.
بالاخره ما انسانیم دیگه!
این بخشی که در ذهن ما به طور شبانه روزی داره کار میکنه اگه کنترلش نکنیم نابود میشه.
باید بتونیم این بخش رو کنترل کنیم.
🔵 روانشناس ها میگن که اگه این بخش رو کنترل نکنی دائما تو رو در نگرانی ها سوق میده.
🔶بخش فعال مغز ما که بدون کنترل ما کار میکنه کارش چیه؟
"افکار نگران کننده" میاره.
و این بد نیست. برای #حفاظت انسان ضروریه.
هی میگه: اینجوری نشه...
اینجوری نشه... و...
✅ حالا شما باید بتونید این بخش رو کنترل کنید.
به این بخش مدیتیشن یا قدرت تمرکز میگن
ولی بهتره بهش بگیم قدرت کنترل ذهن.
#ادامه_دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت270 🌷🌷 حرفهایش داشت دیوانهام می کرد. گفت تصمیمم را گرفتهام، نمی فهم
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت271
🍂🍂 دستهایم را از فرمان آویزان کردم و سرم را رویش گذاشتم.
–همیشه می ترسیدم، ازنبودن تومی ترسیدم. راحیل یه راهی پیدا کن.
–پیداکردم بهترین راه همونیه که گفتم...
مانده بودم چکارکنم، راحیل درست می گفت ولی من طاقتش را نداشتم، بدون راحیل مگر میشود زندگی کرد. بغض گلویم را گرفته بود. صاف نشستم وسعی کردم آرام باشم. ولی مگر میشد، همهی زندگیت از دستت برود وتو آرام باشی...
گوشهی چادرش را به بازی گرفته بودو اشکهایش بی صدا یکی یکی روی چادرش می ریخت.
–راحیل.
نگاهم کرد. حالت چشمهایش قلبم را سوزاند. اشاره کردم به چشم هایش وگفتم:
–می خوای دیونهام کنی؟ یک برگ دستمال کاغذی برداشتم وسعی کردم بدون این که دستم با صورتش تماس داشته باشد اشکهایش را پاک کنم.
نگاهش را روی صورتم چرخاند وگفت:
–من ناراحت خودم نیستم، ناراحتی تو، اشکم رو در میاره.
–نفسم را بیرون دادم.
–اینجوری حالم بدتر میشه، حرف بزن. سکوت نکن، فقط تومی تونی حالم روخوب کنی. راحیل خیلی زود بود، زمان خوبی روانتخاب نکردی برای گفتن این حرفها، کاش یه فرصتی بهم میدادی...
متعجب نگاهم کرد.
–فکرمی کردم خودت هم به همین نتیجه رسیدی، چون این اواخرکمتر زنگ میزدی و مثل قبل نبودی...
راست می گفت.
🍂🍂 –راحیل تو اونقدر خوب بودی که فکر می کردم با این قضیه کنار میای...
نگاه پرازغمی خرجم کرد و دوباره بغض کرد.
–حتما پیش خودت گفتی سرم که خلوت شد میرم سراغ راحیل، اون همیشه هست. همیشه می بخشه، همیشه کوتاه میاد، این انصاف بود؟
–دروغ چرا، دقیقا همین فکرها رو می کردم، پیش خودم می گفتم دنیا بهم سخت بگیره من فقط یه نفر رو دارم که من رو درک می کنه، فقط یه نفرهست که حرفهام رو می تونم بهش بزنم، فقط راحیله که پیشش آرامش دارم. راحیل من تو این دنیا فقط تو رو دارم. تو بگو که این انصافه؟ سرم را تکیه دادم به صندلی و ادامه دادم:
–راحیل من بدون تو نمی تونم، خودت هم که نباشی خاطراتت من رو میکشه. عکسها رو پاک کردی فکرمم می تونی پاک کنی؟
–آرش لطفا کمک کن، بدترش نکن. از این که در مورد من اینطور فکر میکردی واقعا متاسفم. در مورد من که دیگه تموم شد، ولی دیگه با هیچ کس این کار رو نکن. وقتی یکی حواسش بهت هست و مراعاتت رو میکنه، نشونهی این نیست که همیشه هست. همهی ما آدمیم و ناراحت میشیم. هیچ وقت از احساسات دیگران سواستفاده نکن.
سرم را با شرمندگی پایین انداختم. درست میگفت، چه داشتم که بگویم.
–راحیل من سواستفاده ...
دستش را به علامت سکوت بالا برد و گفت:
–الان کسی دنبال مقصر نیست. فقط باید درست ترین کار رو انجام بدیم.
– باشه، کاش یه جا بریم کمی آروم بشم بعد بیشترباهم حرف بزنیم.
🍂🍂 –یه جایی هست، وقتی میرم اونجا آروم میشم، ولی نمی دونم توخوشت بیاد یا نه.
لبخند تلخی زدم.
–وقتی عاشق یکی هستی، عاشق تک تک چیزهایی میشی که اون دوست داره، اگه توآروم میشی، پس حتما منم میشم.
با آدرسی که داد راه افتادم.
یک جای مرتفع وسرسبز، جاده اش شیب تندی داشت، آخر جاده که زیاد طولانی نبود، جایگاه قشنگی بودکه داخلش سه تامزار بود. راحیل گفت:
–شهدای گمنامند ولی پیش خدا از همه نامدارترند.
یک خانواده سر مزارنشسته بودند، بانزدیک شدن ما بلند شدند و رفتند.
راحیل خیره شده بود به سنگ قبرها وزیرلب چیزی زمزمه می کرد.
من هم بافاصله کنارش نشستم. یک حس خاصی داشتم. من هم زل زدم به مزارها...به چیزی جز راحیل نمی توانستم فکرکنم، خاطراتی که باراحیل داشتم یکی یکی ازذهنم عبور می کرد، کاش حداقل امروز محرم بودیم...
سرم را روی سنگ مزار روبرویم گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم.
"خدایا حالا که پیدات کردم چرا تمام زندگیم رو غم گرفته..."
نمی دانم چقدر گذشت، سرم را که بلندکردم. راحیل نبود. احتمالا داخل ساختمانی که کمی دورتر بود. رفته است.
به انتهای محوطه رفتم. از آنجا به شهر چشم دوختم. آرامترشده بودم.
🍂🍂 یک لیوان آب در همان لیوان مسی کذایی جلویم گرفته شد.
بادیدنش ناخوداگاه لبخند روی لبهایم نشست. لیوان را گرفتم وگفتم:
–ممنون. (اشاره ایی به لیوان کردم)دیگه غر نیست. او هم لبخند زورکی زد و گفت:
–بالیوان مامان عوضش کردم، آخه لیوانامون شبیهه همه.
آب را که خوردم نگاهی به لیوان انداختم.
–میشه این پیش من باشه؟
–واسه چی؟
–چون من رو یاد اون روز میندازه، یاد شیطونیات... ازحرفم خوشش نیامد. لیوان را از دستم گرفت وگفت:
–می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟
–بگو.
–لطفا هرچیزی که تو رو یاد گذشتمون میندازه رو یه جا بزارکه هیچ وقت نبینیش. وقتی تعجبم را دید، دنبالهی حرفش را گرفت.
–منم همین کار رو می کنم.
–چرا؟
–برای این که زندگی کنیم.
–توکه اینقدر سنگ دل نبودی راحیل.
–گاهی لازمه، برای مجازات دلی که سر به راه نیست.
لبخند زدم و نگاهش کردم.
–کلمه ی مجازات روکه دیگه نمیشه از لغت نامه حذف کرد، میشه؟ به روبرو خیره شد.
–راحیل این کلمه همیشه تورویادم میاره.