eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
805 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله: ما بُنِيَ في الإسلامِ بِناءٌ أحَبَّ إلى اللّه ِ عزّوجلّ وأعَزَّ مِنَ التَّزويجِ . در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد. بحارالانوار، ج۱۰۰،ص۲۲۲     @gilan_tanhamasir ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
‍ 🌷🍃🌷🍃🌷 😊خانه تکانی ذهن و جسم ‌‌‌‌ ☢اين روزا همه خونه تکونی میکنن، يکی از مواردمهمی که نسبت به تميز کردن اون غفلت ميشه،🔰 ↩️درون و وجود خودمونه↪️ ⚠️بياييم تا دير نشده دست به کار بشيم و خونه تکوني رو شروع کنيم 1⃣خونه تکوني ذهن:🧠 خدايا من رو ببخش اگه آدما رو قضاوت کردم، به اونا گمان بد بردم و توي فکر و خيالم به چيزهايي فکر کردم که تو هرگز نمي پسنديدی 2⃣خونه تکوني چشم:👀 خدايا من رو ببخش به خاطر همه ي نگاه هاي ناپاکي که داشتم،به خاطر نگاه هاي تندي که به پدر و مادرم کردم و به خاطر نگاه تمسخر و تحقير آميزي که به بعضي از بنده هاي تو داشتم 3⃣خونه تکوني گوش:👂👂 خدايا من رو ببخش اگه با گوش هايم چيزهايي رو شنيدم که نبايد مي شنيدم و گوش به حرفهايي دادم که عيب هاي آدم ها رو براي من برملا مي کرد و اونها رو توي ذهن من رسوا مي کرد 4⃣خونه تکوني زبان:👅 خدايا من رو ببخش اگه زبونم به دروغ و غيبت و تهمت و تحقير و توهين و ناسزا آلوده شد و چيزهايي گفتم و با کساني حرف زدم که مطلوب تو نبود.. 5⃣خونه تکوني دل:❤️ خدايا من رو ببخش که به جاي اينکه دلم رو از لطف و محبت خودت پر کنم، به حسد و کينه و بخل و تکبر آلوده کردم و اينقدر دلباخته و شيفته ي دنيا شدم که جايي واسه ي تو، توي دلم باقي نمونه 6⃣خونه تکوني دست و پا:✋👣 خدايا من رو ببخش بخاطر همه ي کوتاهي ها و سستي ها و تنبلي هام. خدايا ببخش که با دست و پاهام کارهايي کردم و جاهايي رفتم که من رو از تو دور کرده...🚫 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 نمایندگان مجلس خبرگان رهبری با حضور در حسینیه‌ی امام خمینی(ره) با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. 🔺 این دیدار با رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی در محل حسینیه امام خمینی(ره) در حال برگزاری است. ۱۴۰۰/۱۲/۱۹ 🔹@gilan_tanhamasir
🔰 | برای 👈🏻 مروری بر عناصرِ قدرت ملی 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری (۱۴۰۰/۱۲/۱۹) «قدرت ملی» را یک امر حیاتی دانستند و برخی عناصر اصلی آن را برشمردند که در این اطلاع‌نگاشت مرور می‌شود. 🔹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا کمک کن❣ 🍃در آخرین روزها و شب های سال، دلهایمان مهربانتر از همیشه و دست هایمان بخشاینده تر از هر زمانِ دیگری، دست گیرِ افتاده ای باشد، نگاه‌مان یاری رسان بغضی نیمه جان و آغوش‌مان شانه ای برای دردهای بی کسی باشد. خدایا کمک کن❣ 🍃در آخرین روزها و شب های سال، آنچنان یکرنگ و یکدل باشیم که آغاز سال‌مان آمیخته با عشق،محبت و مهربانی باشد. خدایا کمک کن❣ 🍃در آخرین روزها و شب های سال، روزنهٔ امیدی در این دل براه بیفتد آنقدر که بتابد و مهتابی کند تمام آن تاریکی های بی سبب را. . . خدایا در این روزهای نزدیک سال نو روزی‌مان را وسعت ببخش و برکت‌مان را افزون کن و یاری‌مان کن در راه خیر و کمک به دیگران پیش قدم باشیم...❤️ 🍃"پنجشنبه و ياد درگذشتگان" هیچ هدیه‌ای شادی بخش‌تر از طلب آمرزش برای اموات نیست... ✨خدایا همه اموات‌ و گذشتگانمان را ببخش و بیامرز و قرین رحمت خویش قرار بده... آمین یا رب العالمین....🥀 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت341 🌹آنقدر ترش بود که چشم‌هایش را جمع کرد و اخم‌هایش را در هم گره زد و
🌹🍃سرم را پایین انداختم. دستش را زیر چانه‌ام گرفت و سرم را بالا آورد و نگاهش را آویزان چشم هایم کرد و گفت: –من هیچ فکری نکردم. درنگاهش ترس بود، من کاملا احساسش کردم، شاید می ترسید حرفی بزنم که این فاصله ها بیشتر شود. دلم برای چشم‌هایش تنگ شده بود. اخم ریزی کرد و نفس عمیقی کشید. –باید با هم حرف بزنیم. –اگه دوباره حرف خودت رو نمی‌زنی باشه حرف می‌زنیم. –بگو، می شنوم. نگاهم راخرج دستهایش کردم و گفتم: –چی بگم، من که مشکلی با تو ندارم. بعد آرامتر دنباله‌ی حرفم را گرفتم. –دلم برای مهربونیات تنگ شده کمیل. برای حمایتهات، برای این که بازم مثل کوه پشتم باشی. من از نبودنت می‌ترسم. ازاین بداخلاقیات وسردیهات وحشت به دلم میوفته. دوباره بغض مثل یه گیره‌ی قوی راه گلویم را آنقدر فشار داد که احساس کردم نفس کشیدن برایم سخت شده است. ترسیدم دوباده اشکم بریزد و دل تنگی‌ام را بیشتر از این جار بزند. برای همین سکوت کردم. گفت: گریه که بد نیست، اینقدرخودت رو برای نگه داشتنش اذیت نکن. 🌹🍃من هر کاری کردم خدا شاهده به خاطر خودت بود. راحیل خودت بهترمی دونی خاطرت چقدر برام عزیزه، برای همین می‌خوام بهت بگم به خاطر رو درواسی، یا حرف مردم یا ترسیدن ازاین که یه وقت دیگران کارت رو تایید نکنن تصمیم نگیر، نگران منم نباش، تو هر تصمیمی بگیری من بارضایت قبول می کنم، دفعه‌ی اولم که نیست. مکثی کرد و از ته دل آهی کشید که گیره ی گلویم فشرده‌تر شد. –اگه برای محرم شدن عجله کردم به خاطر ترس از پیامهایی بود که اون دیوانه می‌داد. احساس وظیفه کردم. در ضمن فکرمی کردم تو خودت هم به من علاقه داری، پس با خودم فکر کردم چه بهتر که زودتر عقد کنیم و خیال منم راحت بشه. باحرف آخرش بادلخوری نگاهش کردم. –من چیکارکردم که تو فکر کردی بهت علاقه ندارم؟ –ببین راحیل اصلا موضوع این نیست که توکاری کردی، موضوع زندگی گذشته ی خودمه، حرف یک عمرزندگیه، من نمی خوام که ... حرفش را بریدم و صدایم را کمی بلند کردم. –موضوع اینه که تو به من اعتماد نداری، اون روز تو هم جای من بودی همون برخورد رو می‌کردی. اگه الان مادر ریحانه یهو روبروت ظاهر بشه چه حالی میشی؟ شوکه نمیشی؟ 🌹🍃آرش برای من مرده، فقط زنده شدنش جلوم بهم شوک وارد کرد همین. تو فکرمی کنی داری به من محبت می کنی؟ این کارهات فقط داره اعتمادم رونسبت به علاقه‌ات کم می کنه. مگه نگفتی هیچ وقت تنهام نمیزاری؟ اشکهایم دیگر صبور نبودند. –وقتی به حرفهام اعتماد نداری، موندنم تو این زندگی چه فایده‌ایی داره. حرف زدنمون آب در هاونگ کوبیدنه. دیگه نمی‌تونم اینجا بشینم. بلند شدم و به طرف در رفتم. نمی دانم چطور فوری خودش را به من رساند. دستم را گرفت. – فرارنکن. وایسا وحرفت رو بزن. –من حرفهام رو زدم، دیگه چیزی ندارم که بگم. نگاهش را به چشم هایم سنجاق کرد و با مهربانی گفت: –مطمئنی همه چیز رو گفتی؟ در لحظه یاد حرفهای خانمی افتادم که در مترو دیده بودم. خدا را شکرکردم که هر دوچشم داریم. می تواند نگاهم کند، می توانم نگاهش کنم. ✍ ...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت342 🌹🍃سرم را پایین انداختم. دستش را زیر چانه‌ام گرفت و سرم را بالا آو
🌹🍃وگرنه این همه حرفها را چگونه با زبان نگاه به هم می گفتیم. همان حرفهایی که زبان قاصراز گفتنش است. ازسوالش سرخ شدم و گریه ام بند آمد. دوباره پرسید: –مطمئنی؟ احساس کردم صورتم گلوله‌ی آتش شده، چشم هایم را پایین انداختم. باحالت بامزه ایی گفت: –چه فوری ام واسه من قهر میکنه. دیگه نبینما. مشتی به سینه‌اش زدم. –فعلا که تو ناز میکنی، همه‌چی برعکس شده. از این همه داشتن ها دوباره گریه‌ام گرفت. و زیر گوشم با صدایی که معلوم بود سعی می کند آرامش داشته باشد گفت: –ناز چیه عزیزم، میدونی تو این چند روز چی کشیدم؟ بعد آهی کشید. –آروم باش عزیزدلم، آروم باش حورالعین من... کمی که آرام شدم، گفت: –من رو می‌بخشی راحیل؟ نگاهم را روی لباسش بالا و پایین دادم. –خیلی اذیتم کردی. –معذرت می خوام. قصدم ناراحتیت نبود. این سکوت تو باعث میشد گاهی فکر کنم، نکنه واقعا کارم درسته. سرم را بالا گرفتم: –سکوتم؟ خب وقتی تو به من اهمیتی نمیدادی من چیکار می‌تونستم بکنم؟ 🌹🍃لبخندی روی لبهایش نشست. –تو همون اول فقط کافی بود یه کار کنی که همه چی تموم بشه. مبهوت نگاهش کردم. –چیکار؟ نگاه جستجوگرش در چشم هایم ثابت ماند. کم‌کم بانگاهش دلخوریها راکنار زد و غصه هایم را مرحم شد، حرفهایش فقط درکتاب لغت چشم هایم ترجمه میشد. اگر دهخدا بود حتما کتاب لغت دیگری برای معانی این حرفها می‌نگاشت. غرورم و تمام گذشته‌ام را پله‌ایی کردم و زیر پایم گذاشتم و رویش ایستادم. لبخندش عمیق‌تر شد. آرام گفتم: –دوستت دارم.💞 زیر لب طوری که به زور صدایش را می شنیدم گفت: – بالاخره امام رضا جوابم رو داد. 💟 خوشبختی به همین سادگیست، خوشبختی همان خدا را شکر گفتن‌های از سر رضایت است، دل سپردن است. تو دل بسپار به خدا، خداقول داده که خوشبختت کند. گاهی خوشبختی آن دری نیست که خدا برایمان بسته است و ما پشتش تحصن کرده‌ایم. باید دنبال درهای باز خوشبختی گشت و به خدا اعتماد کرد. باید باور کنیم که خدا بیشتر و بهتر از ما می‌‌داند.✨ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 چه شود که نازنینا، رُخ خود به ما نمائی به تبسّمی، نگاهی، گرهی ز دل گشائی به کدام واژه جویم، صفت لطیف عشقت که تو پاک تر از آنی که درون واژه آئی 🌷 ‌ 🌹🍃🌹🍃 @gilan_tanhamasir
سلااااام و درودها نثــــار قلب پر مهرتون دوستان و همراهان عزیزمون☺️🌺 صبح آدینتون قرین آرامش و دلتون شاد شاااد و روز آدینه تـــون پُـــــر از نــور خدا باشه الهی✨ جمعه‌ها روز خانواده‌ست و پُر هست از خاطرات و دور هم بودنهای شاد و پرخنده ، 👌 🤲امیدوارم امروز رو همراه با خاطراتی زیبا و ماندگار در کنار خانواده ، دوستان و عزیزانتون سپری کنید .😊 ❤️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻یک راه خوب برای عاشق امام زمان(ع) شدن ➕خاطره‌ای زیبا از حاج قاسم سلیمانی 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارخانه ارج جان گرفت 🔹سخنگوی دولت: چرخ اقتصاد چرخید و پس از ۵ سال تعطیلی به مدار تولید بازگشت. 🔹دستوری که رئیس‌جمهور برای احیای این کارخانه یک سال پیش در قوه‌قضاییه صادر کرد و با کمک وزارت صمت در دولت مردمی نتیجه داد. 🇮🇷@gilan_tanhamasir
🔴افتتاح ٧ طرح آبخیزداری در گیلان همزمان با طرح‌های آبخیزداری کشور 🔹٧ طرح آبخیزداری در پنجمین روز از هفته منابع طبیعی و آبخیزداری همزمان با سراسر کشور، در گیلان افتتاح شد. 🔹مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری گیلان گفت: این طرح‌ها با اعتبار ۹ میلیارد تومان در پنجمین روز از هفته منابع طبیعی و آبخیزداری، در گیلان افتتاح شد. 🔹میرحامد اختری افزود: این طرح‌ها همزمان با سراسر کشور در شهر‌های رودسر، املش، سیاهکل، تالش، ماسال و فومن به بهره برداری رسید. 🇮🇷 🌺 ☔️@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 آنها چه اُنسی با خاک گرفته اند... خاک مظهر فقر مخلوق در برابر غنای خالق... ۲۰ اسفند ماه روز مـلـی «راهـیـــان نــور» گرامی باد. 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت343 🌹🍃وگرنه این همه حرفها را چگونه با زبان نگاه به هم می گفتیم. همان
🌻آرش: راحیل ازدواج کرده بود، آن هم با مردی که آینه ی خودش بود. باید باور می‌کردم. راحیل را برای همیشه از دست داده بودم. وقتی کمیل برایم تمام بلاهایی که فریدون دیوانه سر راحیل و خودش آورده بود را تعریف کرد تازه فهمیدم راحیل چقدر صبورتر از آن چیزی بود که فکر می‌کردم. آن روزها حتی یک کلمه هم در این مورد به من چیزی نگفته بود. کمیل را خیلی قبل ترها می شناختم. درست زمانی که برای پادرمیانی بین من و راحیل از او خواهش و تمنا کردم که کمکم کند، همان موقع بود که فهمیدم جنسش بابقیه فرق دارد، درست مثل راحیل. همان موقع بود که گفت، «زن خوب یه نعمت بزرگه. اگر با خانم رحمانی ازداج کنی یعنی خدا این نعمت رو بهت داده، پس قدرش رو بدون.» وقتی راحیل تمام شد معنی حرفش را فهمیدم. من تا آن روز فکر می‌کردم چه از خود گذشتگی بزرگی کرده‌ام و خانواده‌ام را از پاشیده شدن نجات داد‌ه‌ام. در دلم فقط برای آرامش راحیل دعا می‌کردم. ظلمی که ناخواسته و به جبر زمانه در حقش کرده بودم. برای یک دختر چیز کمی نبود، بعد از آن هم ظلمهای فریدون شاید وادارش کرده بود که او هم با ازدواجش یک جورهایی از خواسته‌هایش رد شود. ما هر دو پدر و مادر بچه هایی شدیم که مال خودمان نیستند ولی درکنارشان احساس آرامش داریم. یادم می آید که راحیل همیشه برای ریحانه نگران بود و مدام دل تنگش میشد. به حرف راحیل رسیدم، خوب بودن بدون تاوان دادن خوب بودن نیست، فقط به‌ به و چه چه دیگران را خریدن است، و چقدر گاهی خوب بودن درد دارد. 🌻ما هر دو از عشقمان گذشتیم و تمام محبتمان را تقدیم بچه هایی کردیم که بیش ازهرکسی محتاجش بودند. شاید خانواده‌ی من هیچ وقت متوجه نشوند که راحیل با گذشتش چه آرامشی برایشان آورد. ولی به قول خودش خدا که می داند. سارنا سینه خیز نزدیکم آمد، بی‌صدا و آرام. هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم سکوت یک بچه در خانه اینقدر درد‌ناک باشد. مادر برای هرشیرین کاری سارنا هزار بار قربان صدقه اش می‌رفت ولی وقتی با بچه حرف میزد سعی می‌کرد بغضش را نشان ندهد. گاهی این سکوت سارنا چقدر تلخ همه‌ی صداها را می‌شکست. مادر دیگر مدتهاست قلبش درد نگرفته و کارش شده برای من دعا کردن. مژگان که حالا با برگشتن من به زندگی انگار او هم آرام گرفته کنارم نشست و با لبخندنگاهم کرد و برایم میوه پوست کند. سارنا رابغل کردم و تکه سیبی که مژگان سرچنگال تعارفم کرد را گرفتم و گفتم: –قرار بود بعد از غذا میوه نخوریم که، یا بافاصله‌ی حداقل دوساعت بخوریم. – حالا یه شب ناپرهیزی چیزی نمیشه. بعد به حلقه‌ی انگشتری که برایش خریده بودم نگاهی انداخت و دستش راکنار دستم نگه داشت. –چه ست قشنگی انتخاب کردی آرش، خیلی حلقه‌ام رو دوست دارم. نفسم را بیرون دادم. –آره قشنگه. نگاهم کرد، با دیدن زلال شفاف چشم هایش به این فکرکردم که چقدر بعضی از آدمها فقط با کمی محبت زیرو رو می شوند.مثل من.. مادر سارنا را از بغلم گرفت و گفت: –بده من ببرم عوضش کنم بچمو. 🌻مادر آنقدر به سارنا وابسته شده که دیگر حتی مهمانی های دور همی‌اش را هم نمیرفت و تمام وقتش را صرف نوه‌اش می کرد. مژگان یک تکه موز مقابلم گرفت. –مژگان جان بسه، الان همه‌ی اینا تا وقت هضم شدن تو معده می گندن و دیگه خاصیتی برای بدن ندارن که... موز را در بشقاب برگرداند و با مهربانی گفت: –عقل کل خودم، دو روزه دنیا رو زیادسخت نگیر. چقدرحرفهایش مرا یاد کیارش می اندازد. او هم مدام می گفت دو روز دنیا رو خوش باش. –دقیقا چون دو روز دنیاست میگم. اتفاقا تو خیلی سخت می‌گیری این دو روز رو. کشیده گفت: –آرش...دوباره رفتی تو فاز نصیحت؟ تو نیستی راحیل ولی می بینی حرفهایت هنوز در جمع ما هست. بخصوص هر وقت اخبار گوش می‌کنم، بیشتر یاد حرص و جوش خوردنهایت می‌افتم. وقتی دوباره حرف از تورم می شود سکوت سنگینی تمام خانه را بر می دارد. گوشی مژگان زنگ خورد، فوری ازروی میز برداشت و گفت: –مامانه. ازصحبتهایشان فهمیدم دوباره در مورد فریدون حرف می‌زنند. تلاش های پدرش هنوز برای آزادی‌اش و تبرئه کردنش ادامه دارد. ناخوداگاه یاد دختری افتادم که به خاطر علاقه ایی که به فریدون داشت زندگیش را بر باد داد. دخترک چه می دانست عاشق یک عقده‌ایی بی وجدان شده است. بیچاره حتما فکرش را هم نمی کرده پشت این قیافه ی آنتونیا باندراس گونه ی فریدون یک آدم ناقص‌العقل پنهان شده است. ✍ ...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت344 🌻آرش: راحیل ازدواج کرده بود، آن هم با مردی که آینه ی خودش بود. با
🌻نمی‌دانم شاید فریدون هم قربانی پدر و مادر بی مسئولیتش شده است. به گفته ی مژگان از بچگی پدر و مادرش به خاطر مسافرت ها و رفت وآمدهای زیاد وقتی برای رسیدگی به بچه‌هایشان نمی‌گذاشتند و چون فریدون بچه‌ی شر و شیطونی بوده است، با پرستارهایش نمی ساخته و مدام باهم درگیر بوده اند. همین موضوع باعث می شودکه یک پرستار مرد برایش بگیرند. همان موقع هم مادر فریدون برای دو هفته به مسافرت خارج از کشور می رود. پرستار از همان اول با فریدون آبشان در یک جوی نمی رفته و هر دفعه به یک بهانه او را تنبیه می کرده است. این کشمکش و تنبیها از فریدون یک بچه ی عصبی و انتفام جو می سازد. که البته به گفته ی مژگان آن پرستار هم بعداز مدت کوتاهی باشکایتهای مکرر فریدون اخراج می شود. مادر از وقتی این حرفها را از مژگان شنیده بود، تا مرا تنها گیر می آورد مدام می‌گفت اگر تو سارنا و مادرش رو ول می‌کردی کی می‌خواست مواظبشون باشه، بعد تشکر می‌کرد. یک روز در جواب تشکرش گفتم: –مامان باید از راحیل تشکر کنید، چون اگه اون اصرار می کرد زندگی جدایی داشته باشیم من قدرت این که به خواستش تن ندم رو نداشتم. 🌻سرش را به علامت مثبت تکان داد. –اگه تو این بچه رو ول می کردی ومی رفتی دنبال زندگیت، خدا می دونه تو اون خانواده و با اون داداش و خانواده بی‌مسئولیت مژگان چه بلایی سرشون می آمد. بالاخره مژگانم مادرشه می تونستیم بچه رو بهش ندیم؟ وقتی سکوتم را دید، به جان راحیل هم دعا کرد و گفت: –خدا خیرش بده، خدا رو شکر که درکش بالا بود و از این دخترهایی نبود که موقعیت رو درک نمی کنن و مثل کنه می‌چسبن. ان شاالله هرجا هست خوشبخت بشه. پوزخندی زدم. وقتی پوزخند مرا دید، ادامه داد: –می دونم مادر بهت سخت گذشت، توام خیلی گذشت کردی، ولی چیکار میشه کرد سرنوشت این طور بوده. من تا آخر عمر مدیون شما دوتا هستم. راستش اوایل ازش خوشم نمی آمد. ولی کم‌کم که رفتارهاش رو دیدم فهمیدم انسانیت ربط زیادی به پوشش و دین و مذهب نداره. قبلا فکر می‌کردم اونا که مثل راحیل هستن، کارهاشون از روی اجبار و برای جلب توجهه و هی واسه ماها جانماز آب می کشن. چون واقعا یه نفر رو می‌شناختم که چادری بود ولی خیلی بد‌اخلاق و بی فرهنگ و کلا اهل جانماز آب کشیدن بود. راحیل جای بچه‌ی من بود ولی رفتارهاش خیلی بزرگ منشانه بود. اون خیلی خوب بود، من متوجه میشدم ولی نمی‌خواستم به روم بیارم. 🌻دلخور نگاهش کردم. –مامان، فکر کنم راحیل برای ما زیادی بود. ما قدرش رو ندونستیم. اگر قدر چیز با ارزشی رو که خدا بهت داده رو ندونی ازت گرفته میشه. این خوب هایی که شما از راحیل می‌گید شاید برای ما خیلی خاص باشه ولی برای اون یه رفتار معمولی بود. با خودم گفتم "راحیل کار خاصی نمی‌کرد، فقط از عقلش درست استفاده می‌کرد. اون مثل ما نبود. همش دنبال این بود که از زندگیش سود ببره، اصلا به زیان فکر نمی‌کرد. درست برعکس ما." مادر با تاسف گفت: –اون اوایل نامزدیتون چند بار از خدا خواستم که یه جوری بینتون بهم بخوره و عروسمون نشه. با چشم های از حدقه درآمده نگاهش کردم. –آخه چرا مامان؟ بغض کرد. –چون زیادی خوب بود، پیشش کم می آوردم و احساس عذاب وجدان داشتم. آهی کشیدم و گفتم: –پس راسته که می گن دعای مادرها گیراست. اشکش سرازیر شد. –اشتباه کردم، کاش کیارشم بود و شما هم می رفتید سر خونه زندگیتون. ربط این حرفش را با دعایی که برای جدایی من و راحیل کرده بود را نفهمیدم. ولی به این فکر کردم که مگر خدا دعاهای اشتباهی را هم برآورده می کند؟ ✍ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم استاد پناهیان از اون حرفایِ قشنگ زد . میگه : ما خدا رو انتخاب نمی‌کنیم ؛ این خدا هست کـه وقتی خَلقمـون کـرد ، مـا رو بـرای بندگیِ خودش انتخاب کرده ! پس این بندگیتم اتفاقی نیست خوبِ من ؛ حالا هِی بگو خدا دوستم نداره . ☺️ ✨ شب بخیر ⭐️ 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا