eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
815 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت336 🌷🍀باصدای برخورد لیوان بامیز، سرم رابلندکردم و با دیدنش هول شدم و
🌷🍀نفسش را بیرون داد. –مثل این که یه چیزیم بدهکار شدم. می‌تونستی همون روز جوابم رو بدی و قانعم کنی و تمومش کنی. بغض کردم. –معلومه که بدهکاری، قضاوت کردی بدهکاری، با قضاوتت عصبیم کردی بدهکاری، برای کسی که توی ذهن خودش قضاوت می کنه چه جوابی باید داد. نمی‌خوام دیگه درمورد این چیزها حرف بزنیم. واقعا از عذاب دادن من لذت می بری؟ اگه دلت رو زدم بی‌تعارف بگو، چرابهانه می‌گیری؟ اون روز گفتی نگاهم رو می‌شناسی، میخوام بهت بگم، نه نگاهم رو می‌‌شناسی نه خودم رو. حرفهات توهین بزرگی بود. به خاطر توهین و تهمتت نمی‌بخشمت. نشستی جای خدا قضاوت می‌کنی. چرا فکر می‌کنی با این کارت به من لطف می‌کنی؟ من خودم بهتر از هر کسی می‌تونم برای زندگیم تصمیم بگیرم. بعد همانطور که به طرف کیفم می‌رفتم تا از روی میز بردارم ادامه دادم: –نمی‌دونم چرا همه از صبوری من سو‌استفاده می‌کنن. چرا فکر نمی‌کنن منم ناراحت میشم و از کاراشون دلم می‌شکنه. به روبرویش رسیدم. اشکم جاری شد خواستم از در بگذرم که بازویم را گرفت. –با چشم‌های به خون نشسته نگاهم کرد. نگذاشتم حرفی بزند. 🌷🍀با گریه گفتم: –فکر می‌کردم تو با بقیه فرق داری، همین فرقت من رو به طرفت کشید. فکر می‌کردم برای نظر دیگران ارزش قائلی. ولی انگار اشتباه کردم. روز خواستگاری یادته؟ گفتی سعی می‌کنی همیشه از روی انصاف رفتار کنی؟ انصافت این بود؟ می خواست حرفی بزند، ولی من دیگر نماندم. بازویم را از دستش کشیدم و به دو خودم را به آسانسور رساندم. به خیابان که رسیدم بادیدن اولین ماشین سوارشدم. دیگر برایم مهم نبود تاکسی نیست. فقط می‌خواستم از آنجا دور شوم. بعد ازچند دقیقه شماره‌اش روی گوشی ام افتاد. شماره‌ی کسی بود که دلم را مانند یک گل پژمرده و بی رمق پرستاری کرد. آب داد. نور تاباند. دورش راحصارکشید تا آسیب نبیند. حالا که شکوفا شده حصارها را برداشته و می گوید برو. چگونه بروم دل من درخاک سرزمین قلبت کیلومترها ریشه دوانده است. باید مرا از ریشه بزنی. می‌توانی؟ 🌷🍀نفس عمیقی کشیدم تا سدی شود برای مهاراسترسی که کم‌کم به تمام بدنم تزریق میشد. –الو.. تارهای صوتی‌اش رعشه به جانم انداخت. –راحیل کجایی؟ آب دهانم راقورت دادم و آرام گفتم: –تو ماشینم. دارم میرم خونه. مکثی کرد بعد با صدایی که سعی درکنترلش داشت پرسید: –دلت نخواست با من بری؟ یعنی از اون راننده هم برات غریبه‌ترم؟ کمی منعطف تر شده بود. آنقدرکه توانستم راحت‌تر حرفم را بزنم. –اونقدر از دستت دلخورم که نتونستم. –راحیل باید با هم حرف بزنیم. –حرف بزنیم که دوباره یه سری حرفهای بی ربط بشنوم. برای این که بغضم جلوی راننده رها نشود گوشی راقطع کردم و روی سکوت گذاشتم. ترجیح دادم مثل همیشه با مترو بروم. –آقا میشه همین ایستگاه مترو نگه دارید؟ ✍ ...