eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
764 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 اگر انقلاب اسلامی نبود ... استاد میرباقری ؛ 🔸 بعضی خيال می‌کنند اگر الآن پهلوی بود الآن هم مثل قبل بود؛ متوجه نيستند که آن موقع يک تلويزيون با يک کانال سياه و سفيد و روزی چند ساعت برنامه بود؛ الآن دشمن هزاران کانال‌هاي ماهواره‌اي دارد و در کنار آن شبکه اينترنت است كه اصلاً مقدورات دشمن با قبل قابل مقايسه نيست از شما سؤال مي‌کنم در همين فتنه‌هاي اجتماعی كشور آن کانون‌هايی که قلوب جوانان را نگه داشت چيست. جاذبه‌های دنيا الآن با سی سال قبل قابل مقايسه نيست؛ اگر چيزي به نام انقلاب اسلامی نبود هيچ مقاومتي در مقابل فتنه کفار نبود چه چيزی قلوب جوانان را نگه مي‌داشت؟ در مقابل اين همه فتنه و امواج فتنه‌هاي ظلمانی چه چيزی اين قلوب را نگه داشت که غرق نمي‌شوند آيا غير از مجالس اهل بيت است. ‌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صدوچهارده #فصل_هفدهم بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدن
✫⇠ ✫⇠ آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.» صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.» گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.» صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم. تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.» پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره. گفت: «قدم!» نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست، باید قبل از رفتن بهت بگویم.» با تعجب نگاهش کردم. همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم، اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود، نفراتم را شمردم، دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد، مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم، یک دفعه ستار را دیدم، عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم، شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا! ای کاش راضی نمی شدم! اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد. آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم. 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 مدام با خودت تکرار کن: «هذا من فضل ربی» دار و ندارم رو از تو دارم خداجونم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤️ سلام۰ در مورد خوب کردن حال دیگران، اینکار فقط با پول نیست،گاهی آدمها با رفتارشون باعث خوب شدن حال کسی میشن خدای بزرگ به ما صاحبخونه ای عطا کرده که مثل پدر و مادر برای ما بودند۰ من مشکلات اساسی با همسرم داشتم و تصمیم به جدایی داشتم۰ این زن و مرد انقدر تلاش کردن تا زندگی ما از هم نپاشه، انقدر با من و همسرم صحبت کردن، انقدزنگ زدن با خانواده همسرم صحبت کردن، بعد برای همسرم هم کار پیدا کردن،سر سال شد و طبق معمول باید کرایه خونه رو بیشتر می‌کردند اما اونا که خبر از وضع ما داشتن گفتن نه، اگه خواستید کمتر هم بکنید😳 بعد همسرم افتاد زندان به خاطر بدهی، مثل پدر و مادر بالا سر من و بچه هام بودند حاج آقا خرید میکرد میذاشت پشت در،حاج خانوم یک شب در میون میومد خونه ما که بچه هام احساس تنهایی نکنن،دختر کوچیک من از سر و کول حاج خانوم بالا می‌رفت من میخواستم مانعش بشم اما حاج خانوم می گفت کاریش نداشته باش خب بچه از سر و کول کی بالابره😢 سال دوم زمان بالابردن کرایه خونه شد ، حالا دیگه وضعیت ما هم بهتر شده بود هر چی اصرار کردم که بگن چقد رو کرایه خونه بذاریم گفتن خودتون هر چقدر که میتونید و راضی هستید😊 و گفتن اون پولی که شما با رضا بهما بدید بیشتر برای ما برکت داره تا پولی که زیاد باشه و به زور بدید۰ یکماه پیش حاج آقا به رحمت خدا رفت و من انگار پدرم از دست دادم😭 رفتار اونها هم امر به معروف بود، هم باعث خوب شدن حال من و بچه ها و همسرم.
چقدر خوبه که آدم تلاش کنه حال دیگران رو خوب کنه 😊 ازین نمونه ها اگه داشتید بفرستید تا بقیه هم انرژی بگیرن❤️
🌺 سلام و خداقوت خواستید که از تجربه های حال خوب کن، براتون بگم به عنوان یک زن، که در میان تزاحمات دنیایی و در اثر بیماری همسرم و.. ، تنها شده و برای حفظ عزتش دایم در تلاش هست حرف میزنم. به نوبه ی خودم مشکلات بسیاری رو پشت سر گذاشتم و گاهی در حد یک اسطوره معرفی میشم اما ملالی هم نیست چون خدا خودش می بینه جالبه با اینکه خانواده شلوغ و پر سر و صدایی هم دارم اما در همه مشکلاتم یکه و تنها پیش رفتم و حتی به جرات میتونم بگم، بخش عظیمی از تنهایی هام ناشی از بی مهری و بی توجهی عزیزانم بوده اما در این وانفسا فقط یک نفر بی هیچ چشم داشت و حتی میتونم بگم با نهایت ایثار، و بدون جا گذاشتن اثری از خودش، حمایتم کرده اون یکی از افراد فامیل هست که همسرش نسبت خانوادگی دارم از هزینه و پیگیری درمان، پول پیش خونه، پول اجاره خانه بطور دایم، پول برای مضاربه و کسب درامد، خرید عید، خرید هدیه تولد، خرید برای فرزندم، سفر، حتی جور کردن تفریحات بیرون از منزل، تعمیر وسایل منزل و کارهای خدماتی و.. برام دریغ نکرده حتی قصد داشت برامون ماشین بخره که خورد به گرونی ها و نشد و بد نیست بگم به افراد دیگه‌هم در حد توان کمک‌مالی و .. داره. (جالبه خودش هم ی ادم حقوق بگیر معمولی هستش) منو قسم هم داده که به کسی نگم و مطمئنم حتی زنش هم خبر نداره انقدر این آدم خوب و مخلص هست که میتونم بگم اگر هزار تا بدی هم بکنم باز لطفش رو کم نمیکنه شاید اگر خدا این فرد رو در زندگیم حاضر نمیکرد من هیچوقت نمیتونستم روی پای خودم بایستم این اقا پدرش رو خیلی دوست داره. برای شادی روح پدرش یک فاتحه و صلوات هدیه کنید من هم دعا میکنم اولا خود ما هم به این توفیق برسیم که جر ادم های حال خوب کن، بشیم و اینکه در مسیر همه تون،از این ادم ها پیدا بشه
❇️ برنامه روزانه رهبر انقلاب 🔸 غلام شاه پسندی از محافظان رهبری درمورد برنامه روزانه آیت الله خامنه ای گفت: 🕑 ایشان حدود یک تا یک‌ونیم ساعت پیش از نماز صبح بیدارند که تهجد و عبادت شخصی ایشان است. روزهایش هم با هم فرق می‌کند، شبیه به هم نیست‌. ایام هفته فرق می‌کند. یک روز آقا بیشتر نماز می‌خوانند،‌ یک روز بیشتر قرآن می‌خوانند، یک روز بیشتر دعا می‌خوانند، یک روز بیشتر ذکر می‌گویند... 🕓 بعدش نماز صبح را می‌خوانند، ایشان نماز صبح را به‌ جماعت می‌خوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترین‌شان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، می‌آید. ایشان توی دفتر کارشان نماز می‌خوانند و همه کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتری‌هایی که آنجا هستند ـ‌ نمازشان را با آقا می‌خوانند. ☢ ایشان هفته‌ای سه روز را کوهنوردی می‌کنند بعد از نماز صبح،‌ ایشان هفته‌ای سه روز را کوهنوردی می‌کنند و حداقل بین چهل‌وپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت می‌کنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهل‌وپنج دقیقه برمی‌گردند. بعضی از مواقع کوه‌هایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را‌ می‌آیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام می‌دهند. پای کوه که می‌رسیم، نماز را آن‌جا می‌خوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا می‌رویم، هنوز آفتاب نزده است. 🌺 آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین می‌آیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را توی خانه ورزش می‌کنند. پس از ورزششان از ساعت هفت، هفت‌ونیم، ایشان در محل کار حاضر می‌شوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند می‌روند منزل و صبحانه را در منزل با خانواده می‌خورند و بعد از صبحانه می‌آیند دفتر، کارشان انجام می‌شود. ❇️ اگر ملاقات داشته باشند،‌ ملاقات با صبحانه شروع می‌شود. وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست،‌ صبحانه‌شان را هم با آقا می‌خورند. 🔸 بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا توی دفتر است. اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد،‌ آقا قطع می‌کنند، می‌گویند نماز را بخوانیم بعد بیاییم؛ نماز اول وقت. 🔷 بعد از نماز، ادامه کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل می‌کنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازة ده‌، بیست قدم است، در منزل غذایشان را می‌خورند و استراحت‌شان را می‌کنند، مجدد اولین برنامه‌ای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان می‌آیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان توی کتابخانه شخصی‌شان به مطالعه می‌پردازند. ❤️ هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا ذکر می‌گوید یا قرآن می‌خواند. ایشان به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند: بچه‌ها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن نور است، قرآن را خیلی مطالعه کنید.... 🔸 همه افراد خانواده آقا حافظ کل قرآن هستند. منزل حضرت آقا یک خانواده پرجمعیتی است، خودشان، خانمشان و شش تا فرزند با ایشان زندگی کرده‌اند که همه الآن ازدواج کرده‌اند و رفته‌اند؛ هر هشت نفر این خانواده حافظ کل قرآن هستند. مأنوس قرآن بودن یعنی این. کل افراد خانواده قاری و حافظ قرآن‌اند... 🗞 یک روز با رهبری،ماهنامه امتداد،شماره۶۴،ص۱۶ 🌸 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صدوپانزده #فصل_هجدهم آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشا
✫⇠ ✫⇠ زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.» دست هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم. گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش ، گفتم: «بعد چی شد؟!» گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم. صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’ یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم. درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی. او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظه سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.» صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم. خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند. رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا. ادامه دارد...✒️ 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عـــــزیـــــزم حســ♡ـــین...‌❤️ چند قطره آرامش... ✨🕊؎•°🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌