#داستان_آموزنده
🔆سوال فقراء از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
تعدادى از فقراء مدينه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: ثروتمندان كارهاى خير مانند آزاد كردن بندگان ، صدقه دادن ، حج به جاى آوردن و... انجام مى دهند كه ما قادر بر انجام آنها نيستيم (و در نتيجه اجر ايشان بيش از ما مى باشد.)
پيامبر فرمودند: كسيكه صد مرتبه الله اكبر بگويد، بيش از ثواب آزاد كردن صد بنده برايش ثبت مى شود.
كسيكه صد مرتبه (سبحان الله ) بگويد، بهتر از حج بر او پاداش نوشته مى شود.
كسيكه صد مرتبه (الحمد الله ) بگويد، بهتر از دادن صد اسب با تجهيزات كامل در راه خدا مى باشد.
كسيكه صد مرتبه ذكر (لا اله الا الله ) بگويد، بهترين مردم در روز قيامت است !!
ثروتمندان مدينه كه اين خبر را شنيدند، آنها نيز به دستورات عمل كردند.
فقراء مجددا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: ثروتمندان هم به دستور شما عمل نمودند! فرمود: اين لطف و فضل خداوندست ، به هر كس بخواهد عطاء مى كند.
📚شنيدنيهاى تاريخ ص 18 - محجه البيضاء 2/274.
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ديندارى ابوجعفر حسينى
ابو جعفر محمد حسينى (371) كه با چهار واسطه به امام حسين عليه السلام مى رسيد مردى فقيه و اهل زهد و عبادت بود و در ايام معتصم خليفه عباسى بر عليه ستم او خروج كرد. معتصم به دفع او پرداخت و او به ايران آمد و به شهرهاى خراسان و سرخس و طالقان و نسا و مرو منتقل و گروهى بسيار از مردم ايران با او بيعت كردند.
در مرو چهل هزار نفر با او بيعت نمودند. شبى كه لشگرش جمع شدند، صداى گريه اى شنيد. تحقيق كرد و فهميد كه يكى از لشگريانش نمد مرد جولائى (بافنده ، نساج ) با زور گرفتند و اين گريه از آن مرد است .
ابوجعفر آن غاصب را طلبيد و سبب اين كار زشت را از او خواست ! گفت : ما در بيعت تو درآمديم كه مال مردم را ببريم و هر چه مى خواهيم بكنيم .
ابوجعفر نمد را به صاحبش داد و آنگاه فرمود: به چنين مردم نتوان در دين خدا يارى جست ، امر كرد لشگر متفرق شوند؛ با اصحاب خاص خود به طالقان رفت ...
📚تتمة المنتهى ص 221
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دين كنار تخت شاهى
در زمان خليفه دوم ، سعد وقاص باتفاق عده اى به طرف عراق رهسپار شدند. يزدگرد پادشاه ايران در مدائن بود. كسى را نزد سعد فرستاد تا چند نفر به دربار بيايند، تا از مقصد ايشان باخبر شود.
چون به مجلس پادشاه آمدند، او مشغول آشاميدن شراب بود و دستور داد بساط شراب را جمع كنند. فرستادگان به حضور آمدند و مغيرة بن عامر كنار تخت شاهى جنب پادشاه نشست .
يزدگرد اعتراض كرد و بعد گفت : شما عربها به عنوان تجارت و گدائى به مملكت ما مى آمديد، پس از خوردن غذاهاى لذيذ و آبهاى گوارا اينك رفتيد و دوستان خود را خبر كرديد و حالا آمديد و مى گوييد (دينى تازه ) هم آورده ايد.
مثل شما مانند آن روباهى است كه به باغى رفت و بناى خوردن انگورها كرد، صاحب باغ هم او را آسيبى نرسانيد. روز ديگر رفت روباههاى ديگر را خبر كرد و آمدند به خوردن انگور مشغول شدند. صاحب باغ آمد سوراخها را بست به حساب همه روباهها رسيد.
اگر من بخواهم مى توانم ولى مى دانم شما به خاطر تنگى مال و معيشت لشكركشى كرده ايد. من شما را نعمتهاى فراوان مى دهم ، اميرى بر شما نصب مى كنم تا روزگارتان به خوبى بگذرد.
مغيرة بن عامر گفت : آنچه از تنگى معيشت گفتى درست است ، و ما هم روزى موش و سوسمار مى خورديم و حلال از حرام نمى دانستيم و پسر عموى خويش را براى يك شغلم مى كشتيم و به آن مباهات مى كرديم تا اينكه خداوند به وسيله پيامبرش دينى براى ما آورد، و ما را از پرستش بتها باز داشت و به خداپرستى هدايت كرد و هر كشورى كه به وسيله مسلمانان مفتوح شود غنائم را باسيه عطا كند؛ و ما بزودى به كشور شما خواهيم آمد.
اكنون اى يزدگرد تو را به سه كار مخير مى كنم : يا مسلمان شو تا پادشاهيت دوام يايد. يا جزيه بده ، يا آماده جنگ شو.
يزدگرد از اين سخن برآشفت و گفت : بين من و شما جز شمشير نخواهد بود. آنان را از درگاه خود راند، بعد جنگ درگرفت و مسلمانان پيروز شدند
📚نمونه 5 / 234 - بزم ايران ص 142.
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆رزق بقدر كفاف
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با همراهان در بيابان به شتربانى گذشتند، مقدارى شتر از او تقاضا كردند. در پاسخ گفت : آنچه در سينه شتران است اختصاص به صبحانه اهل قبيله دارد و آنچه در ظرف دوشيده ايم براى شامگاه آنان است .
پيامبر دعا كردند و فرمودند: خدايا مال و فرزندان اين مرد را زياد كن ! از آنجا گذشتند و در راه با ساربان ديگرى برخوردند، از او درخواست شير كردند، ساربان شتران را دوشيد، و همه را در ميان ظرفهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ريخت و يك گوسفند نيز اضافه بر شير تقديم نمود و عرض كرد: فعلا همين مقدار پيش من بود چنانچه اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست خويش را بلند كرده و گفتند: خداوندا به اندازه كفايت رزق به اين ساربان عنايت كن .
همراهان عرض كردند: يا رسول الله ! آنكه در خواست شما را رد كرد برايش دعائى كردى كه ما همه آن دعا را دوست داريم ، ولى براى كسيكه حاجت شما را برآورد از خداوند چيزى - رزق كفاف - خواستيد كه ما دوست نداريم !
فرمود: مقدار كمى كه كافى باشد در زندگى بهتر از ثروت زياد است كه انسان را بخود مشغول كند بعد اين دعا را كردند: خدايا به محمد به آل محمد به مقدار كفايت رزق لطف فرما.
📚داستانها و پندها 2/72 - انوار نعمانيه ص 342.
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🌸امام رضا علیه السلام:
مردی، دو دينار، نزد پیامبر اکرم (صل الله علیه وآله و سلم) آورد و گفت: ای پيامبر خدا! می خواهم اين دو دينار را در راه خدا (جهاد) بپردازم.
فرمود: «آيا والدين تو، يا يکی از آن دو، زنده اند؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و اين دو دينار را خرج والدينت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد.
سپس دو دينار ديگر آورد و گفت: آن کار را کردم و اينک اين دو دينار را می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «آيا فرزندی داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و آنها را خرج فرزندت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد.
پس دگر بار، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند و می خواهم آنها را در راه خداوند، انفاق کنم.
فرمود: «آيا همسر داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج همسرت کن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان نمايی».
مرد، بر گشت و چنين کرد.
پس باز، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا انفاق کنم.
فرمود: «آيا خدمتکاری داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج خدمتکارت بکن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد چنان کرد. آن گاه دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «بده، و بدان که اين دو دينار، برترين دو دينار تو نيست [؛ بلکه ثواب آن دينارهای قبلی، از ثواب اينها بيشتر است] ».
📚 دانشنامه قرآن و حديث ج 3 ص 534
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جابر و امام باقر عليه السلام
جابر بن عبدالله انصارى از اصحاب پيامبر تا زمان امام باقر عليه السلام زنده بود و در آن وقت پير و نابينا شده بود، خدمت امام رسيد.
امام از حالش جويا گرديد؟! عرض كرد: اكنون در حالى هستم كه پيرى را از جوانى و مرض را از سلامتى و مرگ را از زنده بودن بهتر مى خواهم !
امام فرمود: اما من ، اگر خدا پير كند پيرى را مى خواهم ، اگر جوانى بخواهد جوانى را مى خواهم ، اگر خدا مريضم كند مرض را، و اگر سلامتى را برايم بخواهد سلامتى را طالبم ، اگر خدا مرگ را تقديرم كند مرگ را دوست دارم ، و اگر زنده بودن مرا بخواهد زندگى را مى خواهم .
همينكه جابر اين سخن را از امام شنيد، صورت امام را بوسيد و گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درست فرمود: كه اى جابر، تو زنده مى مانى تا ملاقات مى كنى يكى از فرزندان مرا كه نام او باقر است ، علم را مى شكافد بطوريكه گاو زمين را شكاف مى دهد.
📚علم اخلاق اسلامى 3/262 - جامع السعادات 3/208.
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عمار در صفين
عمار ياسر از اصحاب خاص پيامبر بود، و از ايمانى بزرگ ، برخوردار بود تا جائيكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عمار از سر تا قدمش مملو از ايمان ، و ايمان با گوشت و خونش آميخته است .
بعد از پيامبر هم پيوسته از حمايت كنندگان امام على عليه السلام بود تا وقتيكه جنگ صفين شروع شد او همراه امام بود. روزى از صف لشگر امام خارج شد و در مقابل صف دشمن قرار گرفت و فرمود: خدايا تو مى دانى اگر بدانم رضاى تو در اين است كه خود را در دريا بيفكنم خواهم انداخت . پروردگارا اگر بدانم رضاى تو در آن است كه نوك شمشير را بر شكم نهاده و خود را بر آن بيفكنم تا از قفا و پشت خارج شود انجام مى دهم .
ميدانم كه رضاى تو امروز در جنگيدن ، با اين مردم فاسق است ، اگر عملى كه ترا بهتر خوشنود سازد سراغ مى داشتم آنرا اختيار مى كردم . صدايش بلند شد و گفت : هر كه خوشنودى خدا را مى خواهد و بسوى مال و فرزندان نمى خواهد برگردد بسوى من آيد... عاقبت بعد از رشادتها و شجاعتهاى بسيار به شهادت رسيد. امير المؤ منين وقتى به جسد عمار رسيد روى زمين نشست و سر عمار را به دامن گرفت و گريان شد و فرمود: اى مرگ ، تو گويا كسانى كه من دوستشان دارم را كاملا مى شناسى و آنها را از من مى گيرى .
📚پيغمبر و ياران 5/28 - 24 - بحارالانوار 8/524
📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بهترین آفریننده
حضرت موسى عرض كرد: خدايا بهترين خلق خود كه ترا عبادت و بندگى مى كند بمن بنمايان . خداوند وحى كرد: برو نزد دهى بر ساحل دريا، و آن شخص را خواهى يافت . موسى به آن مكان رسيد، مردى را يافت به مرض جذام و پيسى مبتلا بود، خداوند را تسبيح مى كند.
موسى از جبرئيل پرسيد: آن مرديكه از خواستم كجاست ؟ گفت : همين مرد مريض است ، الان من ماءمورم چشمهاى او را بگيرم تو گوش بده چه مى گويد. به اشاره جبرئيل دو چشم آنمرد بيرون آمد و بر صورتش افتاد.
گفت : بارالها تا خواستى از چشم بهره مندم كردى و اينك خواستى كه آنرا از من بگيرى اى كسيكه بمن نيك مى كنى و صله مى رسانى .
موسى فرمود: اى بنده خدا من مردى مستجاب الدعوه هستم اگر دوست دارى دعا كنم تا خدا ديده گانت را به تو برگرداند؟ گفت : نمى خواهم ، زيرا خدا برايم خواست و من راضى به رضاى او هستم .
حضرت موسى فرمود: شنيدم مى گفتى : اى نيكو كننده و صله رساننده منظورت چيست ؟ گفت : در اين آبادى غير از من كسى خدا را نمى شناسد و يا پرسش نمى كند (چه بر و صله اى بالاتر كه مرا با خود آشنا كرده است ).
موسى عليه السلام با تعجب از او گذشت و گفت : اين عابدترين خلق خدا در دنياست .
📚نمونه 5/373 - سفينه البحار 1/524
https://eitaa.com/Gjshhmollayi
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دو لباس
سفيان ثورى در مسجد الحرام مى گذشت ، امام صادق عليه السلام را ديد كه لباس با ارزش خوبى بر تن دارد. گفت : والله به نزد او مى روم و توبيخش مى كنم ...!
آنگاه نزديك رفت و گفت : يا بن رسول الله ! به خدا قسم لباسى را پوشيده اى نه رسول خدا همانندش را پوشيده ، نه على عليه السلام و نه هيچيك از پدرانت .
امام فرمود: در عصر پيامبر مردم دست به گريبان فقر و تنگدستى بودند، اما بعدا دنيا رو به گشايش نهاد، و شايسته ترين اهل دنيا در استفاده از فراخى ، نيكان مى باشند.
پس اين آيه را خواند: (اى پيامبر بگو چه زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود بوجود آورده و روزيهاى پاكيزه را حرام نموده است )
فرمود: پس ما شايسته كسانى هستيم كه آنچه را خدا عطا فرموده ، مورد استفاده ، قرار دهيم .
اى سفيان ! آنچه را كه مى بينى من پوشيده ام ، بخاطر مردم و حفظ آبروست ، آنگاه دست او را گرفت و لباس خود را عقب زد و لباس زيرينش را، كه زبر و خشن بود نشان داد و فرمود:
اين را براى خودم و آنرا كه ديدى براى مردم پوشيدم ، آنگاه با گرفتن و بالا زدن لباس سفيان ، لباس زيرينش نمايان شد و فرمود: تو اين لباس رو را براى مردم پوشيده اى و لباس زيرين را كه مخفى است براى راحتى و تن پرورى پوشيده اى
📚با مردم اينگونه بر خورد كنيم ص 169 - بحار الانوار 47/360.
https://eitaa.com/Gjshhmollayi
✾📚📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پیامبر و مرد جوان
روزى جوانى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و با كمال گستاخى گفت : اى پيامبر خدا آيا به من اجازه مى دهى زنا كنم ؟
با گفتن اين سخن فرياد مردم بلند شد و از گوشه كنار به او اعتراض كردند، ولى پيامبر با كمال ملايمت و اخلاق نيك به جوان فرمود:
نزديك بيا، جوان نزديك آمد و در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشست . پيامبر از او پرسيد: آيا دوست دارى كسى با مادر تو چنين كند؟ گفت : نه فدايت شوم .
فرمود: همينطور مردم راضى نيستند با مادرشان چنين شود. بگو ببينم آيا دوست دارى با دختر تو چنين كنند؟ گفت : نه فدايت شوم . فرمود: همينطور مردم درباره دخترانشان راضى نيستند.
بگو ببينم آيا براى خواهرت مى پسندى ؟ جوان مجددا انكار كرد (و از سوال خود پشيمان شد).
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست بر سينه او گذاشت و در حق او دعا كرد و فرمود: (خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش و دامن او را از آلودگى بى عفتى حفظ كن )
از آن به بعد، زشت ترين كار در نزد اين جوان ، زنا بود.
📚داستانها و پندها 3/137 - تفسير المنار ذيل آيه 104 آل عمران
#داستان_آموزنده
🔆قاتل يحيى زنا زاده بود
زمان حضرت يحيى پيغمبر پادشاهى بود به نام (هيروديس ) كه به يحيى علاقه مند و او را مرد عادل ، و رعايت حال او را مى نمود.
وقتى پادشاه با زنى زانيه رابطه داشت آن زن كه كمى پير شد دختر خود را آرايش كرد و نزد شاه جلوه مى داد تا عاشق او شد، خواست با او ازدواج كند. از يحيى پيغمبر سوال كرد ايشان طبق دين مسيح آنرا جايز ندانست . از اينجا كينه يحيى به دل زن رسوخ كرد.
مادر دختر وقتى پادشاه را مست شراب ديد، دختر را آرايش كرده بنزدش فرستاد و پادشاه از او كام خواست او گفت : به شرط آنكه سر يحيى را از بدنش جدا كنى و شاه قبول كرد بدستورش سر از بدن يحيى جدا كردند.
طبق نقل ديگر پادشاه قصد داشت با دختر خواهر يا دختر برادرش به نام (هيروديا) ازدواج كند كه يحيى نهى كرد، و حاجت دختر از پادشاه قتل يحيى بود.
امام باقر فرمود: قاتل يحيى فرزند زنا بود همانطور كه قاتل على عليه السلام و حسين بن على عليه السلام زنازاده بودند.
چون يحيى به قتل رسيد، خداوند بخت النصر (يا كردوس از پادشاهان بابل را) بر بيت المقدس مسلط كرد و هفتاد هزار نفر از آنان را كشت تا خون يحيى از جوشش ايستاد.
📚تاريخ انبياء 2/284
✾📚
#داستان_آموزنده
🔆جواب امام زمان را چه بدهم
شيخ زين العابدين مازندرانى از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى ساكن كربلا بوده است در مورد سخاوت و انفاق او نوشته اند: تا مى توانست قرض مى كرد و به محتاجان مى داد، و هر چند وقت كه بعضى از هند به كربلا مى آمدند قرضهاى او را مى دادند.
روزى بينوائى به در خانه او رفت و از او چيزى خواست . شيخ چون پولى در بساط نداشت ، باديه مسى منزل را برداشت و به او داد و گفت : اين را ببر و بفروش .
دو سه روز بعد كه اهل منزل متوجه شدند كه باديه نيست فرياد كردند كه : باديه را دزد برده است . صداى آنان در كتابخانه به گوش شيخ رسيد؛ فرياد برآورد كه : دزد را متهم نكنيد، باديه را من برده ام .
در يكى از سفرها كه شيخ به سامرا مى رود، در آنجا سخت بيمار مى شود. ميرزاى شيرازى از او عيادت مى كند و او را دلدارى مى دهد. شيخ مى گويد: من هيچگونه نگرانى از موت ندارم وليكن نگرانى من از اين است كه بنا به عقيده ما اماميه وقتى كه مى ميريم روح ما را به امام عصر عليه السلام عرضه مى كنند. اگر امام سئوال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم كه بتوانى قرض كنى و به فقرا بدهى ، چرا نكردى ؟ من چه جوابى به آن حضرت مى توانم بدهم ؟!
گويند ميرزاى شيرازى پس از شنيدن اين حرف متاءثر مى شود به منزل مى رود هر چه وجوهات شرعى در آنجا داشته ميان مستحقين تقسيم مى كند.
📚سيماى فرزانگان ص 357.
✾📚✾