به او نگاه کردم.
ازجا پرید!
دست انداخت زیر چانهی من و با چنان شدتی که من هرگز نظیر آنرا ندیده بودم به من گفت:
#دختر، اینطور به من نگاه نکن!
این چشمهای تو
بالاخره مرا وادار به یک خبطِ بزرگ در زندگی خواهد کرد.
گفتم: این خبطِ شما، آرزوی من است.
@Glorious_poem
#بزرگ_علوی
📕چشمهایش
#نمایشگاه_کتاب_دختر
.
میدانید آتشی که زیر خاکستر میماند چه دوام و ثباتی دارد؟
عشقِ پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود.
@Glorious_poem
۱۳ بهمن، زادروز #بزرگ_علوی
📚چشمهایش
.
من سراپا برای عشق ساخته شدهام و دیگر کاری از من ساخته نیست.
@Glorious_poem
۲۸ بهمن، سالروز درگذشت
#بزرگ_علوی
به او نگاه کردم.
ازجا پرید!
دست انداخت زیر چانهی من و با چنان شدتی که من هرگز نظیر آنرا ندیده بودم به من گفت:
دختر، اینطور به من نگاه نکن!
این چشمهای تو
بالاخره مرا وادار به یک خبطِ بزرگ در زندگی خواهد کرد.
گفتم: این خبطِ شما، آرزوی من است.
@Glorious_poem
#بزرگ_علوی
📕چشمهایش
نگاهش به سبزهٔ عید که افتاد رفت توی فکر. لحظاتی گذشت. وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه میکنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد! توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت: به این دونههای سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ میترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ اُفت هم کرده باشم!
دونهای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده.
@Glorious_poem
#بزرگ_علوی
📚کتاب گیلهمرد