حکایت ۱۲، گلستان
سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم. کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت : یاللعجب ! پیاده ی عاج چو عرصه ی شطرنج به سر میبرد فرزین میشود، یعنی بِه از آن میگردد که بود و پیادگان حاج ، بادیه به سر بردند و بَتَر شدند .
از من بگوى حاجىِ مردم گَزاى را
کو پوستینِ خلق به آزار مى دَرَد
حاجی تو نیستی ، شتر است از برای آنک
بیچاره خار می خورَد و بار می بَرَد
@Glorious_poem
#سعدی_گلستان_باب۷حکایت۱۲
امید آن که در پایان ماه رمضان به مانند پیادگانِ حاج نباشیم.(بهتر از چیزی شویم که هستیم)🙏