🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
♥️ دل آرام گیرد با ذکر و یادخدا
💠درزندگیت موفق نیستی؟ بگو:
🌷وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ سوره هود ایه ۸۸
💠خوشحال نیستی؟ همیشه بگو:
🌷حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» سوره ال عمران ایه ۱۷۳
💠ازدنیاخسته ای؟ بگو:
🌷َاَللّهم اجْعَل هَمّی الآخِرَة
💠نمازهایت را به موقع ومداوم نمیخوانی؟ همیشه بگو:
🌷 رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء
سوره ابراهیم ایه ۴۰
💠میخواهی ازدواج کنی؟ بگو:
🌷«رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» سوره انبیا ایه ۸۹
💠درکارهایت سختی میبینی؟ بگو:
🌷َ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي سوره طه ایه ۲۵ و۲۶
💠دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو:
🌷اَستَغْفِراللّه و اَتوبُ اِلَیه
💠تو دلت ازدست کسی ناراحتی؟بگو:
🌷 اللّهم اجْعَلنی مِن َالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ
سوره ال عمران ایه ۱۳۴
💠میخواهی دایم قرآن بخونی؟بگو:
🌷اللّهم اجْعَل القُرانَ رَبیعَ قَلبی و نورَ صَدْری
💠میخواهی غیبت نکنی؟بگو:
🌷اللّهم اجْعَل کِتابی فی عِلیّین وَاحْفِظ لِسانی عَنِ العالَمین
💠می خواهی خانه ات پر از گنج شود؟ بگو :
🌷سُبحانَ اللّه و بِحَمْدِه و سُبحانَ اللّه العَظیم
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
التماس دعا يعني چه؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ!
ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ : ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی!!
«« و این است فلسفه ی التماس دعا»»
التماس دعا
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
4_1619164141.mp3
3.71M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
⏰ 3 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ " عاشق خدا باش
❤️ چطور باید عاشق خدا بشیم؟
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_پناهیان
🔹 #نشر_دهید
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#یاصاحبالزمـــــان 💗
💎 شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه ما
✨ کِی قدم مینهی ای شاه به ویرانه ما؟!
💎 ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
✨ سر و سامان بده بر این دلِ دیوانه ما
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#شبتون_مهدوی 🌙
#التماس_دعای_فـرج 🤲
#منتظران_ظهور 💚
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌷چونکه صبح آمد وچشمم باز شد
✨خلقـتم با خالقم همـراز شد
🌷غرق رحمت میشود آنروز که
✨صبحش با نام "تو" آغـاز شد
🌷سلام صبح بخیر
✨چهارشنبه تون مملو از شادی و مهر
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
🌸 خدایا
🌸آمده ام به درگهت دعا کنم
🌷برای همه بندگانت
🌸رزق و روزیشان را آنقدر زیاد کن
🌷که محتاج خلق نشوند
🌸بیماری و کسالت را از وجودشان
🌷دور کن تا با آسایش زندگی کنند
🌸گناهان و خطایشان ببخش
🌷و لبخند رضایتت را به آنها هدیه کنی
🌸تا طعم شیرین خوشبختی را بچشند
🌸آمیـــن
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
4_5843941212578383914.mp3
700.5K
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#دعای_روز چهارشنبه
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
❣ #سلام_امام_زمانم❣
زچشم خود گله دارم نه از تو ای گل نرگس
که با منی همهجا و نبینمت به کجایی...
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
?????????????? ???? ?????? ????????????????? 1.mp3
1.27M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#هرروز_یک_صفحه_با_کلام_حق
صفحه_397
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
4_532579157339578882.mp3
1.5M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🔈#صوت_قرآن
📖 #صفحه_397
#استاد_العفاسی
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
💚بر چهرهے پُر زِ نورِ مَهدے صلوات
💚بَهرِ فرج و ظُهورِ مَـهدے صلوات
🌸اللّهُمَّصَلِّعَلي
💚مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌸وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🗓 امروز چهارشنبه ↯
☀️ ۲۹ اردیبهشت 1400
🌙 ۷ شوال ١۴۴٢
🎄 ۱۹ می 2021
📿 ذکر روز :
یا حی یا قیوم
#حدیث_روز
🍃🌸 كانون بدى ها، لجاجت و مجادله زياد است
جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ و كَثرَةُ المُماراةِ
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
☑️حكمت صلوات :
صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود.
صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند براي انسان است.
صلوات : تحفهاي از بهشت است.
صلوات : روح را جلا ميدهد.
صلوات : عطري است كه دهان انسان را خوشبو ميكند.
صلوات : نوري در بهشت است.
صلوات : نور پل صراط است.
صلوات : شفيع انسان است.
صلوات : ذكر الهي است.
صلوات : موجب كمال نماز ميشود.
صلوات : موجب كمال دعا و استجابت آن ميشود.
صلوات : موجب تقرب انسان است.
صلوات : رمز ديدن پيامبر در خواب است.
صلوات : سپري در مقابل آتش جهنم است.
صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است.
صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است.
صلوات : انسان را در سه عالم بيمه ميكند.
صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا است.
صلوات : برترين عمل در روز قيامت است.
صلوات : سنگينترين چيزي است كه در قيامت بر ميزان عرضه ميشود.
صلوات : محبوبترين عمل است.
صلوات : آتش جهنم را خاموش ميكند.
صلوات : فقر و نفاق را از بين ميبرد.
صلوات : زينت نماز است.
صلوات : بهترين داروي معنوي است.
صلوات : گناهان را از بين ميبرد.
کپی کردنش عشق میخاد❤
🌹 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت93
با رفتن آنها یاد راستین افتادم. دلم میخواست ببینم در چه حالی است و چه کار میکند. صدای سرم پرسید:
–میخوای ببینیش؟ همین که جواب مثبت دادم خودم را در خیابانی دیدم که ماشین راستین پارک شده بود.
گوشیاش در دستش بود و با یکی حرف میزد و میگفت:
–آقا دانیال تو پول رو بریز به اون شماره حسابی که بهت دادم، من ماشین رو شب نشده برات میارم. حالا امروزم نشد فردا صبح زود برات میارم.
–آخه امشب ماشین رو میخوام، یه عروسی باکلاس دعوتم...
–حالا امشب باید حتما با این ماشین بری عروسی؟
–خب وقتی خریدمش چرا که نه؟ ما قولنامه نوشتیم.
–باشه پس تو پول رو بریز، شب نشده به دستت میرسونم.
–این شمارهی حساب به اسم خودته؟
–نه، نه، حساب به نام شریکمه، بهش بدهکارم بریز واسه اون.
گوشی را که قطع کرد و فوری شمارهی دیگری گرفت و با خودش گفت:
–از دیروز دارم میگیرمش چرا یا جواب نمیده یا خاموشه.
بعد زنگ خانهایی را که روبرویش ایستاده بود را فشار داد. یک خانهی حیاط دار خیلی کوچک بود. به داخل نظری انداختم. من در لحظه از همانجا همین که اراده میکردم میتوانستم داخل خانه یا حتی بیمارستان را ببینم. فقط باید به هر چیزی که میخواستم ببینم توجه کنم. آن خانهی قدیمی حیاط بسیار کوچکی داشت شاید به اندازهی شش یا هفت متر. انتهای حیاط یک در آهنی بود که نیمهباز بود و پردهی کهنهایی از آن آویزان بود. پشت پرده دو اتاق کوچک قرار داشت بین این اتاقها هم پرده آویزان کرده بودند.
آن طرف پرده خانم مسنی روی صندلی قدیمی نشسته بود و پاچههای شلوارش را تا زانو بالا زده و در حال روغن مالی پاهایش بود.
دوباره راستین صدای زنگ را درآورد.
خانم با خودش گفت:
–باز این دخترهی خیره سر کلیدش رو نبرده. ول کنم نیست. خب میبینی که باز نمیکنم حال ندارم، برو همون موسسه خراب شده دیگه.
بعد پاچههای شلوارش را پایین زد و از جایش به سختی بلند شد. هیکل چاق و گوشتی داشت. آنقدر که راه رفتن برایش مشکل بود. همانطور که به طرف در حرکت میکرد دوباره نجوا کرد.
–عه، راستی پریناز که صبح وسایلش رو جمع کرد گفت میره خارجه که...
پس یعنی کی داره زنگ میزنه؟
به طرف کمد زوار در رفتهایی رفت و روسریاش را از داخلش بیرون کشید و روی سرش انداخت.
هن هن کنان به سمت حیاط رفت و دمپایی جلو بستهایی را که بر روی جاکفشی فلزی قرار داشت را برداشت و روی زمین پرت کرد.
راستین دوباره زنگ زد و گوشی دستش را داخل جیبش گذاشت و کلافه با خودس گفت:
–بازم خاموشه.
زن، همانطور که دمپاییها را پایش میکرد هوار زد:
–امدم بابا چه خبرته، سر اورده انگار.
پشت در ایستاد و دستی به روسریاش کشید و در را باز کرد.
راستین با دیدنش سر به زیر شد و گفت:
–ببخشید حاج خانم، پریناز خونه...
آن خانم از حرف راستین اخم کرد و گفت:
–حاج خانم ننته پسر، من حاج خانم نیستم.
راستین مبهوت نگاهش کرد.
– ببخشید، شما خالهی پری ناز هستید دیگه؟
–خب که چی؟
راستین دستهایش را باز کرد و گفت:
–خواستم ببینم کجاست، از دیروز هر چی زنگ میزنم...
خانم حرفش را برید.
–تو خودت کی هستی؟
راستین گفت:
–در مورد من چیزی بهتون نگفته؟
خانم لبهایش را بیرون داد.
–باید میگفت؟ اون هزارتا دوست و رفیق داره، باید در مورد همشون به من توضیح بده؟
راستین دستهایش را در هم گره زد و زل زد به دمپاییهای آن خانم و گفت:
–مسئله جدیتره، ما قراره که با هم ازدواج...
زن با خندهاش حرف راستین را برید.
–پریناز و ازدواج؟ اون عرضه نداره دماغش رو بکشه بالا بعد بیاد زندگی بچرخونه؟ درست زتدگی کردن آدم خودش رو میخواد، اصلا پریناز دنبال این چیزا نیست بابا، چی میگی واسه خودت.
راستین مات و مبهوت به دهان زن نگاه میکرد.
–اون صبح امد هول هولکی وسایلش رو جمع کرد و گفت میخواد بره خارجه، گفت هر کسم امد دنبالش بگم هیچ وقت برنمیگرده. احتمالا تو هم جزو همون هر کسی دیگه. وگرنه خودش بهت زنگ میزد خبر میداد کجاست. برو دنبال زندگیت پسر.
بعد همانطور که در را میبست آرام شِکوِه کرد:
–دخترهی بیعقل آخه دیگه چی میخواستی، خواستگارم که داشتی، میتمرگیدی زندگیت رو میکردی دیگه، از آواره بودن خوشش میاد. در را بست و نفسش را سنگین بیرون داد و ادامه داد:
–عین بابات بیعقلی، خوبه حالا هزار بار زندگی خودم رو براش تعریف کردما، گفتم تو هپروت باشی زندگیت میشه مثل خالت، بازم کار خودش رو میکنه، آدم بشو نیستی که نیستی دختر، وقتی میفهمی که دیگه دیر شده.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت94
خالهی پریناز در را بسته بود ولی راستین هنوز همانجا ایستاده بود و به در بسته شده نگاه میکرد. کمکم رنگ صورتش تغییر کرد. دندانهایش را روی هم فشار داد و با خودش گفت:
–اشتباه کردم اون دفعه بخشیدمت. تو لیاقتش رو نداشتی. دخترهی ترسوی بزدل. داخل ماشینش نشست و چند دقیقهایی فکر کرد. بعد شمارهایی را گرفت.
–الو داداش، سلام. چه خبر؟ بیمارستانی؟
–آره، یه حسی بهم گفت که انگار خبراییه، امدم جلوی اون دری که دکترا میرن و میان، ببینم چه خبره، هنوز عملش نکردن ولی انگار حالش بد شده، چون پرستارها تو رفت و آمد هستن، انشاالله که چیزی نباشه.
پس احتمالا آقا حنیف بعد از دیدن روح من شک کرده و رفته است سر و گوشی آب بدهد.
– خدایا، داداش میگم بیام اونجا؟
–نه، ما هستیم دیگه ، تو فقط دعا کن.
–من جایی میخوام برم بعدش میام اونجا پیشتون.
–باشه.
تلفن را روی صندلی کناریاش انداخت و سرش را به صندلی تکیه داد.
اشک از چشمهایش سرازیر شد و نگاهش را به بالا داد و شروع به حرف زدن با خدا کرد. آنقدر التماس آمیز و از سر عجز حرف میزد که دلم برایش سوخت و ناراحت شدم. من هم از خدا خواستم چیزی را که او میخواست. حرف زد و حرف زد تا این که گریهاش به هقهق تبدیل شد. سرش را روی فرمان گذاشت و با صدای بلند خدا را صدا زد و فریاد زد:
–خدایا نزار بمیره، میشم همونی که تو میخوای فقط زنده بمونه.
همان لحظه کشش عجیبی به طرف جسمم پیدا کردم. نمیخواستم برگردم ولی صدا گفت باید برگردی. لحظهی آخر نور ضعیف سفید رنگی را دیدم که از داخل ماشین به بالا میرفت.
ابتدا وارد سالن بیمارستان شدم. مادرم را دیدم که با چشمهای اشکی در سالن راه میرود. تسبیحی در دستش بود و ذکر میگفت. استرس از چهرهاش کاملا مشخص بود. چند لحظه کنارش ماندم.
صدایدرونم گفت:
–قدرش رو ندونستی، ولی به خواست خدا فرصت جبران پیدا کردی.
این حرف، این صدا، به مهربانی قبل نبود. شاید بتوان گفت توبیخ آمیز بود. هر چه بود آنقدر در دلم نفوذ کرد که رعشهایی در خودم احساس کردم. تمام صحنههایی که به مادرم بیاحترامی کرده بودم در یک صحنه و در یک آن، از ذهنم گذشت. حسِ به شدت پشیمانی در من به وجود آمد. این غم و ناراحتی شاید دلیل اصلیاش ناراحتی آن صدا بود که من وابستهاش بودم. با خروارها غم خودم را در اتاق عمل دیدم. دوباره همهچیز سیاه و کدر شد. ظلمت و تاریکی، صدای نجوا...
صدای هیجانانگیزی فریاد زد:
–برگشت آقای دکتر. پرستار دیگری گفت:
–خدا رو شکر.
دیگر صدایی نشنیدم. نمیدانم چقدر گذشت، چند ساعت، چند روز، وقتی چشمهایم را باز کردم. پرستاری بالای سرم بود و آمپولی داخل سرم بالای سرم تزریق میکرد.
با دیدنم لبخند زد و هیجان زده گفت:
–خدا رو شکر، بالاخره به هوش امدی؟هوشیاریت بالا بود. دیروز آقای دکتر گفت احتمالا همین روزا به هوش میایها. پس درست گفته بود. عمرت به دنیا بودا، خیلی شانس آوردی. از شنیدن کلمهی شانس چشمهایم را بستم.
–من برم به دکتر بگم که به هوش امدی. بعد از اتاق بیرون رفت. چند دقیقه بعد دکتر بالای سرم آمد و سوالاتی از من پرسید. اسم و فامیلم را، همینطور تحصیلات و شغلم را. حرف زدن برایم سخت بود. دهانم خشک خشک بود. چرخاندن زبانم در دهان، در آن لحظه خیلی سخت بود. ولی سعی خودم را کردم تا سوالهایش را جواب بدهم. صدایی که از حلقم آمد فرق کرده بود ضخیم و ترک دار بود. از صدای خودم تعجب کردم. وقتی همهی سوالها را جواب دادم. البته به سختی و گاهی با لکنت، دکتر خوشحال شد و گفت:
–باید دوباره از سرت عکس بگیریم. شاید اصلا نیازی به عمل جراحی نداشته باشی. دیروز خوب همهی کاسه کوزههای ما رو به هم ریختیها...بعد روی برگهایی چیزی نوشت و به پرستار داد و گفت:
–سریعتر انجام بدید. پرستار برگه را گرفت و بیرون رفت.
از دکتر پرسیدم.
–من چند روزه اینجام؟
فکری کرد و گفت:
–فکر میکنم پنج روز. چند ساعت دیگه میان میبرنت سیتی اسکن. من خیلی به جوابش خوش بینم. دیروز قرار بود عمل بشی، تو جلسهایی که با دوستانم گذاشتیم قرار شد یک بار دیگه از سرت سیتیاسکن کنیم. شاید کلا عملت منتفی بشه.
بعد از شنیدن این حرفهایی که من زیاد متوجه نشدم خواست از اتاق بیرون برود. به جلوی در که رسید گفت:
–میرم به خانوادت بگم که به هوش امدی، یکی دو ساعت دیگه شاید اجازه دادم یکی یکی بیان داخل و ببینیشون.
بعد از رفتنش به سقف نگاه کردم. بعد اطرافم را کاویدم. من در اتاق تنها بودم و دستگاهی با چند شلنگ و سیم به من وصل بود. احساس خستگی و کوفتگی میکردم. دلم میخواست بلند شوم و تکانی به خودم بدهم. ولی خستگی این اجازه را به من نداد.
دوباره چشمهایم را روی هم گذاشتم و خوابیدم.
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
﷽
يا أَيُّهَا الإِنسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الكَريمِ
ای انسان،چه چیز تورا در برابر پروردگار کریمت مغرورساخته است
سوره إنفطار - آیه ٦
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#امروز_در_اين_آيه_تدبر_مي كنيم.👇
به نام خدا
وَ تِلْكَ اَلْأَيّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَيْنَ اَلنّٰاسِ
ما اين روزها(ى شكست و پيروزى را )ميان مردم به نوبت مى گردانيم تا آنان پند گيرند
آل عمران/۱۴۰
🌿🌿🌿
چگونه در می ماند کسی که
خداوند سَرپرست اوست.
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹