eitaa logo
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
5.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
88 فایل
👈حضورشمادرکانال باعث افتخارماست♥ . . ☑️با فورواردکردن مطالب درثواب آن شریک شوید♥ . . . مدیر 👉 @MoRTEzA01993👈
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️امروز ...شنبه... متعلق است به: 💚حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم 💚پیامبر اکرم (صلی الله) میفرمایند: 🔸زياد بر من صلوات بفرستيد چون صلوات، 🔸در سه جا به کمکتان مي شتابد... ۱-در تاريکي قبرکه بصورت نوري مي شود، قبرت را روشن مي کند.♻️ ۲-در هنگام عبوراز پل صراط به فريادت مي رسد و پل صراط را روشن کرده تا به سلامت از آن عبور کنيد.♻️ ۳-در بهشت بصورت نوري خواهد شد تا شما را همراهي کند، با نور صلوات بر محمد و ال محمد صلي الله عليه و آله در بهشت حاضر خواهيد شد♻️ 📚 مستدرکات الوسايل۵ص ۳۳۲ 🌸🍃🌸🍃🌸 شروع هفته تون پُر برکت و معطر به عطر خوش صلوات🌸 بر حضرت محمد ص و خاندان پاک و مطهرش 🌸 اللّهُمَّ‌صـَلِّ‌عـَلي 🌸 مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌸 وَعَجِّل‌فَرَجَهُـــم🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 « » 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اجرای دیدنی "آمدم ای شاه پناهم بده ..." با صدای حجت اشرف زاده 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
[WWW.FOTROS.IR]ma97071903.mp3
8.29M
🏴شهادت امام حسن (ع) ◾️ای شرارِ غمِ ناگفته‌ی تو حاصلِ ما ◾️قبرِبی‌شمع و چراغِ تو بُوَد بر دلِ ما 🚩سیدی_واحسنا_واحسنا 🎧حاج‌محمودکریمی 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 « #سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا رسول الله! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد اما با تکرار صـلوات بر تـو🖤 نور حضورت را در✨ قلب خود احساس مى کنیم 🏴 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱۲ روی نوک پا ایستاده بودم تا کامل تر ببینمش.تقریبا همه به دنبال آن ها داخل حیاط شدند‌، من هم درحال خارج شدن بودم که سمیه پرید دستم را گرفت و هولم داد سمت پذیرایی _تو خجالت نمی کشی دنبالشون راه افتادی ؟ یعنی همه باید بفهمن چشمت دنبالشه؟آبرومون و بردی بخدا ! اینبار را راست می گفت … گوشه ی پرده را کنار زدم و رفتنش را نگاه کردم.توقع داشتم مثل صحنه های احساسی فیلم ها او هم نگاهم کند … اما حتی برنگشت و راهش را گرفت و رفت . توی شیشه ی ویترین سالن خودم را نگاه کردم ، راستی که چقدر امروز خودم نبودم ! تعطیلات عید تمام شده و زندگی به روال عادی برگشته بود . در اتاقم مشغول طراحی پوستر بودم ،از پنجره سمیه را دیدم که با مادرم احوالپرسی کرد و سراسیمه مسیر اتاقم را در پیش گرفت. بی تفاوت به کارم ادامه دادم،با عجله در را باز کرد و بدون اینکه چادرش را در بیارد خودش را انداخت روی تخت : _فاطمه خبر داری چی شده؟ چهره اش نگران به نظر می رسید ، بی تفاوت گفتم : _علیک سلام !تو هنوز یاد نگرفتی در بزنی بعد بیای تو؟شاید من … پرید وسط حرفم ،دستی تکان داد و گفت: _اینا رو ولش کن .میگم خبر داری چی شده ؟ با کلافگی گفتم : _نه ،از کجا بدونم ؟چی شده مگه؟ و همچنان به کارم ادامه دادم که گفت: _حمید آقا دیروز تصادف کرده دستم روی موس خشک شد.سرم را به سمتش برگرداندم.دلم می خواست شوخی کرده باشد مثل همیشه. _آزار داری دروغ میگی؟ اصلا کار بامزه ای نیست سمیه _نه به جون فاطمه.دیشب با موتور تصادف کرده،چپ کرده رو یه تپه خاکی با هر کلامش انگار بندی از بندهای وجودم را می کندند.دوست داشتم دروغ بگوید یا شوخی کرده باشد مثل همیشه که سر به سرم می گذاشت.اما هر چه در چشمهایش دقیق شدم اثری از خنده و شوخ طبعی ندیدم. کاملا جدی به نظر می رسید. _صورتش زخم شده ، دستشم آسیب دیده. یعنی انگار دستش شکسته ؛ اینا رو علی گفت سر صبحانه. هنوز مات و مبهوت بودم.به زور لب از لب باز کردم : _حالا کجاست؟ _بیمارستان بوده اما الان خونشونه . نگران نباش خوبه فقط یکم اوراقی شده. با آشفتگی بلند شدم و کنار پنجره ایستادم.دست هایم را در هم گره کردم و باز کردم ، گره کردم و … حالا باید چه می کردم،باید می دیدمش اما این تقریبا غیر ممکن بود. _سمیه نکنه بلایی سرش اومده و نمی خوای بگی ؟ _چیزی که من شنیدم همین بود ، نترس زندست ! _تو چرا همیشه بد خبری سمیه؟ به طرفم آمد و با اعتراض ضربه ای به شانه ام زد و گفت: _اصلا به من چه؟مگه من گفتم حواسش نباشه و چپ کنه ؟اصلا اشتباه کردم که برات خبر دسته اول آوردم . با دلجویی نگاهش کردم _حالا چیکار کنم؟ _چی رو چیکار کنی؟ _دلم سیر و سرکه شده ، چجوری ببینمش؟ چشمانش را گرد کرد و دستی به کمر زد : _واه واه یعنی چی؟ معلومه نمی تونی ببینیش. نمیشه پاشی بری با گل و کمپوت خونشون ملاقات که ! فقط خواستم دعاش کنی.تازه علی گفت خوبه …. مدام چهره اش با دست گچ گرفته و صورتی که می گفتند زخمی شده ،توی ذهنم رژه می رفت و حالم را بدتر می کرد …اما هیچ کاری هم از دستم برنمی آمد ! چند روزی از تصادف حمید می گذشت.خیلی خسته بودم،تمام این مدت ذهنم درگیر او بود.طول کوچه را با زحمت طی می کردم،پاهایم را روی زمین می کشیدم.می فهمیدم دنباله ی چادرم روی زمین هست اما حوصله ی جمع کردنش را نداشتم. کلاس امروز خسته کننده بود و اوضاع این روزهای من خسته کننده تر. صدای موتور از پشت سر می آمد. خودم را کنار کشیدم تا رد شود.در کمال تعجب او را دیدم که با دست بسته و رنگ و رویی زرد ، ترک موتور علی نشسته… بعد از چند روز دلواپسی، حاجت روا شده بودم ! از موتور پیاده شد ،علی گفت : _حمید جان بیا تو یه چایی بخوریم ، برگه ها رو برداریم بریم. حمید چشمش به من افتاد که چند قدم آن طرف تر ایستاده بودم و نگاهشان می کردم.من که حرف دلم را به او گفته بودم ، چه ایرادی داشت که این بار چه فکری در موردم کند ؟! با دستپاچگی برگشت سمت علی که داشت در جیبش دنبال کلید می گشت ،و گفت : _تا شما برگه ها رو بیاری من یه کاری دارم انجام میدم و میام . 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: چگونه بعد از پیامبر اکرم (ص) مردم را از اهلبیت علیهم السلام دور می کردند ؟ 👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_کاشانی 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این روز معنوی صلواتی ختم میکنیم به نیت پنج تن آل عبا✨🖤  اول به نبی حضرت خاتم صلوات✨🖤 دوم به علی شیر دو عالم صلوات✨🖤 سوم به گل وجودِ پاک زهرا✨🖤 چهارم به حسن خونجگر غم صلوات✨🖤 از بهر حسین آن شه کرب و بلا✨🖤 وآن تشنه‌ی در مقتلِ ماتم صلوات✨🖤 🖤✨الّلهُمَّ 🖤✨صلّ 🖤✨علْی 🖤✨محَمَّد 🖤✨وآلَ 🖤✨محَمَّدٍ 🖤✨وعَجِّل 🖤✨ فرَجَهُم 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
◼️ مصیبت بزرگ رحلت پیامبر اکرم (صلي الله عليه وآله) بر همه مسلمین تسلیت باد ان شاء الله بهره مندی از شفاعت پیامبر اسلام(ص) و خشنودی و رضایت آن حضرت از ما، ۱۴ صلوات بفرستیم و ثوابش را به ایشان هدیه کنیم. 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_6003365094321292351.mp3
2.81M
🎧🎧 ⏰ 2 دقیقه 👆 ✅ اگه برات نبضم میزنه این حسینی شدنم از کرم حسنه ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
■شهادت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن(ع) تسلیت■ ○ احادیث از پیامبر صلےالله علیه وآله: ❶ عبادت هفتاد جزء است که برترین جزء آن طلب کردن (کسب و کار) حلال است. ⇦ حدیث۳۴۸ ❷ بهترین مساجد (برای نماز خواندن) زنان، در گوشه خانه خودشان است. ⇦ حدیث ۴۰۲ ❸ دوست داشتن ما اهل بیت گناهان را پاک مےکند و حسنات را دو چندان می سازد. ⇦حدیث ۴۱۰ ❹ به درستی که افرادی که در آتش جهنم هستند، از بوی بد عالمی که در دنیا به علم خودش عمل نکرده است، در رنج و آزارند. ⇦ حدیث ۴۲۴ ○ احادیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام: ❶ شوخی کردن هیبت انسان را میخورد و از بین میبرد، و همانا شخص کم حرف بر اُبهت خویش افزوده است. ⇦ حدیث ۱۹۸۸ ❷ مردم در این دنیا در سرای بی‌خبری و غفلت به سر می برند، عمل می‌کنند نمی‌دانند، وقتی که به سرای آخرت و به خانه ی رسیدند، آنگاه است که مےدانند، ولی دیگر عمل نمےکند. ⇦ حدیث ۲۰۱۵ ❸ هیچ جماعتی با هم مشورت نکردند، مگر اینکه به کمال مطلوب خود رسیدند. ⇦ حدیث ۱۹۹۷ ❹ همانا کسی که بخواهد خدا را عبادت کند، باید خود را برای عبادت (از گناهان) پاک کند. ⇦ حدیث ۱۹۹۹ 📚 احادیث الطلاب ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آقای خوبم . . . بیا که بی تــو نه سحــر را طاقتی است و نه صبـــح را صداقتی؛ که سحــر به شبنم لطف تــو بیـدار می شود .. و صبـــح ،به سلام تــو از جا برمی‌خیزد... اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ #سلام_امام_مهربانم صبحت بخیر آقا🌸🍃 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 « #سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش حرم بودم ومهمان توبودم مهمان تو وسفره احسان توبودم یک پنجره فولاد دلم تنگ توآقاست ای کاش که زوارخراسان تو بودم😔 پیشاپیش شهادت امام مهربانیها تسلیت باد🏴 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 « » 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔺ایوب حسن" ملقب به "ابو عزرائیل" با انتشار تصاویری در صفحه اینستاگرام‌ش، خبر ترور خود در ناآرامی‌های #عراق را تکذیب کرد👆 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 « #سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱۳ علی گفت: _ پس منتظرم موتور را پارک کرد و داخل خانه شد. باورم نمی شد ؛یعنی می خواست با من صحبت کند؟ایستاده بود که حرف بزند؟ لنگان چند قدم جلوتر آمد. نمی دانستم پایش هم آسیب دیده ! رنگ و رویش شده بود مثل گچ دیوار … بیشتر از اینکه دلواپس حرفی که می خواست بزند باشم، نگران حالش بودم. با همان متانت همیشگی سر به زیر انداخت و آرام سلام کرد. _سلام، خدا بد نده لبخند کمرنگی زد و جواب داد : _خدا که بد نمیده _دستتون … میان حرفم آمد _فعلا که وبال گردنم شده ، اما خداروشکر زیرلب گفتم “شکر” کمی من من کرد و دوباره گفت : _خواهر … خانوم … عرضی داشتم خدمتتون. البته قبل از این اتفاق می خواستم بگم …اما خب قسمت اینجوری بود شاید . بیخود دلشوره گرفته بودم .مکث های بین حرفش می ترساندم . کاش زودتر می گفت و خلاصم می کرد .دستی روی صورت زخمی اش کشید ،زخم که نه ، بیشتر رد زخم بود … _والا چجوری بگم … شاید هم می خواست بگوید که راغب شده به خواستگاری ام بیاید! قبل از اینکه جانم به لبم برسد دهان باز کردم و گفتم : _بفرمایید،گوش میدم. سرش را بالا گرفت اما بجای نگاه کردن به صورت من ،چشم دوخت به آجرنماهای دیوار کنار دستم . _راستش…خب …خواستم خدمتتون عرض کنم که من مناسب ازدواج با شما نیستم‌. نگاهم به دهانش خشک شده بود. کاش زیر پایم باز می شد و آن لحظه آنجا نبودم. ای کاش حاجت روا نمی شدم و نمی دیدمش ! نکند داشت شوخی می کرد؟اما نه!مگر او سمیه بود ! حتما خراب کرده و در نظرش دختر سبکسری بودم. نمی دانستم دخترها در چنین موقعیتی چه عکس العملی باید نشان دهند ؟ اصلا هیچ دختری مثل من حرف دلش را رو می گفت مگر؟ شده بودم آتش زیر خاکستر ، هر لحظه نزدیک بود گر بگیرم …شده بودم حباب معلق توی هوا … هرلحظه نزدیک بود … با صدایی که از بغض دو رگه شده بود گفتم : _چرا؟چون من پا پیش گذاشتم و رک حسم رو بهتون گفتم؟ با تعجب نگاهم کرد … ادامه دادم _یا چون مثل دختر اکرم خانوم ننشستم تو خونه و منتظر نشدم که با گل و شیرینی تشریف بیارین؟! نمی دانم از چهره ام چیزی فهمید یا کنایه ام محکم بود که خیلی سریع پاسخ داد : _اصلا !هرچند که غافلگیر شدم. اما بی شک شما خانوم بسیار نجیبی هستید و هر کسی آرزوی داشتن چنین همسری رو داره،اما … شرایط بنده خیلی خاصه. دیگر می شناختمش ،اهل مغلطه و زیاد صحبت کردن نبود. شاید هم دلش به حال بی حال من سوخت که برگشت و گفت: _انشالا خانوم زهرا خوشبختتون کنه و با گفتن “با اجازه” دور شد. نباید همه چیز اینجا ، وسط این کوچه ی بی سر و ته تمام می شد ! تمام توانم را در گلویم ریختم و مصرانه پرسیدم _چرا؟ میخکوب شد انگار … سرش را برگرداند و با تانی و آرامشی که در چهره اش بود نگاهی به من انداخت و گفت : _چی بگم ؟ _حقیقت رو _چون دلم جای دیگه ای گیره ضربه ی سنگینی بود ! یخ زدم ،اندازه ی تمام آدم های دنیا حسود شدم، تلخ شدم و با نیشخندی گفتم : _کجا؟پیش دختر اکرم خانوم؟ لبخندی زد و گفت: _دختر اکرم خانوم؟ … نه نقل من ، نقل دلداگی به این محله و این شهر و اینجاها نیست. با سماجت نگاهش کردم تا حرفش را تمام کند. _خب ؟ داشتم می مردم که چه اسمی بشنوم … نفس عمیقی کشید ،سرش را پایین انداخت و طوری که انگار توی حال و هوای خودش باشد گفت : _دلم تو سوریه گیره. آب روی آتش بود این جمله … نفهمیدم چرا و چطور … ولی آرام تر شدم _نمی خوام وقتی دلبسته ی اونجام، اینجا پابند کسی باشم. ملتمس دعاتونم ،اگر بطلبه موندنی نیستم . و با گفتن یا علی، راهش را گرفت و رفت . تصویر مردی که با همه ی راست قامتی اش لنگ می زد، پیش چشمم تارتر و محوتر می شد … ابر بهاری شده بود دلم . لب هایم بی هوا نجوا کرد … “دل داده ام بر باد” … سمیه کجا بود که دوباره بزند روی شانه ام و مرا از این برزخ در آورد؟ به کفش های اسپرت سورمه ای رنگم خیره شده بودم که بی اراده پس و پیش می شدند و قرار بود به خانه برسانندم … هم آرام بودم و هم آشوب. آرام از اینکه پای دختر اکرم خانوم و یا هیچکس دیگری در میان نبود و پابند دمشق شده بود و آشوب از اینکه من باید چه می کردم؟ باور نکرده بودم . مثل کسی که سکته کرده کشان کشان خود را به خانه رساندم.دوباره به اتاقم پناه بردم و تا جایی که می شد بی صدا اشک ریختم . سمیه دست از سر موبایلم بر نمی داشت و هر چند دقیقه یکبار زنگ می زد.یا حس ششم داشت یا علی چیزی دیده و لو داده بود .اصلا دهن لقی در این خانواده ارثی بود انگار ! دستم را از زیر پتو در آوردم ، گوشی را سایلنت کردم و دوباره به تاریکی آن زیر پناه بردم. مادر وارد اتاق شد و پتو را از روی سرم کنار کشید و گفت: _چیه فاطمه؟ نکنه باز خودتو سرما دادی؟ _خوبم مامان ، فقط یکم خسته ام 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلام ♡ روزگارتان از رحمت ✨←الرَّحْمَنُ الرَّحِیم→✨ لبریز...🙏 سفرهٔ تان از نعمت ✨←رَبُّ الْعَالَمِين→✨ سرشار...🙏 چشمانتان به نورِ ✨اللَّه نور السَّموَاتِ وَالَارض✨ روشن...🙏 کفه ترازویتان در ردیف ✨←فَأمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُه→✨ میزان🙏 زندگانیتان * ✨←فِی عِیشَةِ رَّاضِیَة→✨ باشد...🙏 و عاقبتتان ✨←عِندَ مَلِکَ الْمُقتَدِر✨ ختم به خیر باد🙏 آمــــــــــین یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ❤️ شهادت مظلومانه ی حضرت امام رضا(ع ) را به پیشگاه مقدس امام زمان (عج ) و همه شیعیان و دوستداران مکتب رضوی تسلیت می گوئیم. سلام صبحتان بخیر 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 « » 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹امام سجّاد عليه السلام: گناهانى كه از استجابت دعا جلوگيرى مى كنند عبارتند از: بد نيّتى، خبث باطن، دورويى با برادران، باور نداشتن به اجابت دعا، به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه وقتشان بگذرد، تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكوكارى و صدقه، بد زبانى و زشت گويى 📗ميزان الحكمه ج۴ ص۲۸۷ 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: دعای "یا من اظهر الجمیل" که هدیه ی خداوند به پیامبر اکرم (ص) است 👤 #حجت_الاسلام_فرحزاد 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلام فرمانده 🔹درد دل جالب یک سرباز با امام رضا علیه‌السلام #امام_رضا #همه_خادم_الرضاییم 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 « #سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱۴ بغض توی صدایم را به طرز ناشیانه ای پنهان می کردم به چشم هایم که حتما داد می زد کلی اشک ریخته ام نگاهی کرد ،گوشی که در دستش بود را به سمتم گرفت و گفت: _بیا سمیه اس،میگه ده بار بیشتر به موبایلت زنگ زده _خب بهش بگو وقتی جوابتو نمیدم یعنی حوصله ات رو ندارم دیگه ،اه سریع دستش را روی دهانه گوشی گرفت ، لبی گزید و گفت: _زشته می شنوه دختر ! بعد با اخم گوشی را تحویلم داد و از اتاق بیرون رفت ._بله_همه رو شنیدم بی حوصله بودم ، نمی خواستم حرفی بزنم . _چیه سمیه، چته هی زنگ می زنی؟ _علی می گفت که .. _آره دیدمش! _خب خب ؟ _وایساد باهام حرف زد. گفت قصد ازدواج نداره چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت: _یعنی جواب رد داد بهت؟ … چرا ساکتی ؟ فدای سرت عزیزم خب قسمته دیگه ، جنبه داشته باش! _الان وقت شوخیه ؟ _آخه اگه منم باهات شوخی نکنم که دق میکنی دختر راست می گفت. همیشه شاد بود. اگر نمی شناختمش فکر می کردم این دختر در زندگی اش اصلا غم ندارد … _حالا حرف حسابش چی بود؟ چشم دوختم به آویزهای لوستر اتاقم ، نفسم را با درد بیرون فرستادم و جوابش را دادم: _گفت شرایطش رو ندارم _خب لابد میخواد ادامه تحصیل بده و دوباره نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد .چیزی توی گلویم ترک می خورد انگار …. _می خواد بره سوریه این را که گفتم بغض ترک خورده ام مثل بمب منفجر شد… سر جایم نشستم .با یک دست گوشی تلفن را چسبیده بودم و با دست دیگر اشک هایم را جمع و جور می کردم. سمیه با صدایی جدی و آرام تر گفت: _گریه نکن فاطمه جان ، این که بد نیست ،حداقل حالا می دونی که چه آدم خوبیه. تو باید خوشحالم باشی که انتخابت درست بوده ! با صدایی خفه پاسخ دادم : _خب چه فایده وقتی می خواد بره؟اصلا اگه بره شهید شه من چه خاکی به سرم بریزم سمیه؟آخه تو که دیگه می دونی … و گریه امانم نداد… _آروم باش فاطمه .به جای گریه بزار بشینیم فکر کنیم شاید راه حلی پیدا کردیم ؛ طرف هنوز ترک موتور علی داره محله رو گز می کنه اونوقت تو اینجا داری شام شهادتشو میدی ؟ تنم لرزید از این حرفش … اما نمی خواستم فکرهای شوم بکنم . _اول خیال کردم می خواد منو از سر باز کنه ،اما نه … چهرش خیلی جدی بود . _اون اصلا اهل دروغ و این چیزا نیست ! _سمیه ،برام دعا کن که خوب نیستم اصلا ، فردا زنگ می زنم ، حس صحبت کردن ندارم ببخش . دلم خواب می خواست .خوابی که آن روز آرزو می کردم بیداری نداشته باشد… حال و روزم آشفته بود . مدام یا گوشه ی اتاق کز می کردم و اشک می ریختم یا با سمیه بساط آه و ناله راه می انداختم . چقدر با حمید فاصله داشتم،کاش دل من هم مثل او جایی گیر می کرد که هیچ وقت دست رد به سینه کسی نمی زند .شب و روزم یکی شده بود. حالا وضعیتم فرق می کرد .برای پافشاری نه تنها او را، باید خودم را هم قانع می کردم . مگر می شد بخواهم و بخواهد دل بکند از بانوی دمشق … گفته بود که من ماندنی نیستم… اگر می رفت و زبانم لال شهید می شد ؟اگر با من ازدواج می کرد و باز هم می رفت و خدایی نکرده…زندگی ام را شروع نکرده تمام می دانستم.حال پاندول ساعتی را داشتم که به هر طرف می رفت سرش به جای محکمی می خورد و آرام و قرار نداشت. دلم برای خودم می سوخت، خسته بودم .این مدت کم آزار ندیده بودم. اول باید تکلیفم را با خودم روشن می کردم و بعد تصمیم می گرفتم چه کنم. صدای اذان صبح مسجد محل همیشه زودتر از صدای زنگ موبایل مرا بیدار می کرد. بدون اینکه از جایم بلند شوم چشم باز کردم و پرده ی اتاق را دیدم که در دست باد تاب می خورد.هوا گرم تر شده بود، هوس کردم طبق عادت گذشته کنار حوض وضو بگیرم. صدای خروسی که بی محل می خواند و صدای آبی که با حرکت دستم توی حوض جابجا می شد ،گوشم را نوازش می داد . جانماز را روی ایوان پهن کردم ، دلم می خواست به خدا نزدیکتر باشم . زیر سقف آسمان خدا نزدیکتر بود. قامت بستم و یاد حلیم نذری افتادم ! رکوع رفتم و یاد صبح عید سر مزار شهدا افتادم … قنوت گفتم و یاد دست شکسته اش افتادم … یاد خواهر صدا زدنش افتادم و سلام نماز را گفتم! مردم از خجالت … چادرم را روی سرم کشیدم و های های گریه کردم … خدایا این دو رکعت ، نماز نشد ، به قول خانوم جان بر دل سیاه شیطون لعنت که درست وقتی که نباید سر می رسه و آدمو رسوا می کنه ! بنده ی بدی شده بودم…تسبیح تربتم را برداشتم و بو کشیدم ،قطره های اشک نمدارش کرده بود .سرم را بلند کردم رو به آسمان و زیر لب گفتم :خدایا تو بهتر از هرکسی می دونی تو دل من چی می گذره و چه خبره. اما نه … دل من مهم نیست …ولی حمید آقا… حمید رو می سپارم به خودت و به صاحب حرم دمشق… خدایا ، چند روزه دارم با دلم می جنگم .کاش اینجوری امتحانم نمی کردی …من خیلی کوچیکم برای اینجوری امتحان پس دادن … خدایا کریمی کن …سرم را روی مهر گذاشتم و از ته دل زار زدم  🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: امیدوارکننده ترین آیه ی قرآن کدام است؟ 👤 #حجت_الاسلام_فرحزاد 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونگی حملۀ ویروسی دشمن برای تخریب زیرساختهای کشور به روایت سردار جلالی 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا باتوکل به اسم اعظمت ✨پنجره ماه ربیــ🌸ــع الاول را بازمیکنیم 🌸1 مــ🌙ـاه خیر و برکت ✨1 مـ🌙ــاه سلامتی و سعادت 🌸1 مـ🌙ــاه آرامش و پیشرفت ✨1 مــ🌙ـاه زندگی پراز موفقیت 🌸به همه ما عطا بفرما🙏😊 الهی آمین 🙏 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ 💢نگاهی متفاوت به ماجرای ضامن آهو ✍داستان ضامن آهو آنگونه که بین عموم مردم مشهور شده در منابع قدیم تا حدی متفاوت و جالبتر است. روایت اصلی این داستان را شیخ صدوق(ره) بیش از هزارسال پیش در کتاب «عیون اخبار الرضا (ع)» آورده است. وی تنها با دو واسطه از ابومنصور محمد بن عبدالرزاق (متولی شاهنامه ابومنصوری) که از قدرتمندان و زورمندان روزگار بوده نقل می کند: در جوانی برای اهالی مشهدِ رضا (ع) و زائرانی که با آنجا می رفتند مزاحمت ایجاد می کردم و تا اینکه یکبار که با یک یوزپلنگِ (آموزش دیده) برای شکار آهو به آن حوالی رفته بودم یوز شکاری ام ، را دنبال آهویی فرستادم و آهو تا نزدیک دیوار محوطه زیارتگاه رضا (ع) رفت ولی یکباره هر دو در مقابل آن ایستادند. گاهی که آهو به سوی دیگری می رفت ، یوز به دنبالش می دوید ولی وقتی به محوطه زیارتگاه پناه می برد ، یوز از دنبال کردنش دست بر می داشت. بالاخره آهو به یکی از اتاقهای زیارتگاه وارد شد و هنگامی که به دنبالش رفتم آن را نیافتم. از ابونصر مقری (که در محوطه بود) پرسیدم: آهویی که وارد محوطه شده بود کجاست؟ گفت: من ندیده ام. از آن روز نذر کردم که دیگر زائران رضا (ع) را آزار ندهم و راهشان را نبندم. همچنین از آن به بعد هرگاه حاجتی داشتم به زیارتش می آمدم و حاجتم روا می شد. یکبار از خدا خواستم که فرزند پسری به من ببخشد که چنین شد. هنگامی که پسرم به بلوغ رسید و کشته شد ، مجددا به مشهد الرضا (ع) رفتم و باز هم فرزند پسری از خدا خواستم که خداوند برای بار دوم پسری به من داد و هیچ حاجتی را در آنجا از خدا نخواسته ام مگر اینکه روا شده است. 📚منابع: عیون اخبار الرضا (ع) ، تالیف شیخ صدوق ره ، ج۲ ، ص۲۸۶ 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌