هدایت شده از بیان بازیار
#من_و_توهم_کرونای_خانومم
ساعت۲۳ از جلسه هیءت برگشتم،شب جمعه بود برگشتم و زود خوابیدم یکساعت و نیمی خواب بودم؛خوابی پر از خوابِ #کرونا!خوابی پر از وحشت!یکباره صدایی که خیلی به زور به گوش می رسید آقارضا آقارضا من نفسم بالا نمیاد!پریدم یکباره خانمم را بالاسرم دیدم قبلا گلو درد داشت!همینکه گفت من نَفَسَم بالا نمیاد اینگار قبلا نیم ساعت با من صحبت کرده باشد و خیلی حرفها در مورد کرونایش بهم گفته باشد !چنان با اضطراب پریدم در همین چند ثانیه به ذهنم خورد احتیاط کنم او کرونایی شده! و درهمین چند لحظه پر از اضطراب سر او ر ا با دو دستم گرفتم پیشانیش بوسیدم گفتم نترس چیزی نیست!اما باورم شده که او مبتلاست.تختِ گاز رفتم تا بیمارستان علی ابن ابیطالب بخش اورژانس!پذیرش_ نوبت_عمومی شلوغ است بروید پیش جراح!رفتیم معاینه ای کرد گفت سی تی اسکن شلوغه علی الحساب یک عکس بگیرید گرفتیم دیدند و گفتند سالمید بروید!برا اینکه کاری کرده باشد دارویی نوشت دارو را من گرفتم خانمم دید عصبانی شد که مگه من سُرفه دارم که این شربت را نوشته مگر من ....!دارو را پس داد با عصبانیت!برگشتیم خوابیدم یک ساعت بعد(ساعت۳بامداد) باز همان صدا ولی آرامتر!تخت گاز بیمارستان فرقانی !اما این بار در بین راه دیگر وصیت می گفت!می گفت آقا رضاحلال کنید !و...!منم می گفتم حالا که مهربان شده داره میره اینم از شانسِ ماست!😂
خیلی وحشتناک بود پزشکی را که دیدیم وااااا!همه جوره پوشیده بود اینجا بیمارستان کرونایی هاست!تست گرفت گفت خانم؛ شما طوریتان نیست از من سالمترید!بروید اینجا نمانید کرونا می گیرید اینجا آلوده هست!
برگشتیم اما با هزاران #تلنگر
چند ساعت باورم شده بود بچه هام بی مادر می شوند!
چند ساعت ذهنم مشغول بود که قدر دان او و فداکارا های مادرانه و همسرانه اش نبودم!
چند ساعت ذهنم مشغول بود با بچه های بی مادر چه کنم!
امروز نمی گویم #توهم_کرونا، می نویسم کرونا داشت #خدا فرصت دیگری به من داد.
برای شما هم می نویسم آنکه امروز کنارتان هست شاید در وقت اضافه به سر می برد شاید فرصت دوباره داده شده باشد؛ و من آن شب کمی معنای روایت شریف "فرصتها مثل ابر می گذرد "را فهمیدم!پس قدر باهم بودن را بدانیم!
✍️ #رضا_بازیار_منصورخانی
#ممنون_که_انتشار_میدی.
#عضویت
http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2