🌹شام سوم دی ماه ۱۳۶۵ شبی که غواصان عزیز با دلی آرام برای عملیات کربلای ۴ خودشان را به آب زدند و ۳۰ سال بعد با دستان بسته بازگشتند و کشورمان را معطر به عطر و نورانیت خود کردند ....
🌹گرامی می داریم یاد و خاطره شهدای عزیز کربلای چهار و به ساحت مقدس شهیدان سر تعظیم فرود می آوریم و به ارواح نورانی و مطهرشان سلام درود می فرستیم ...
✔تا ابد مدیون شماییم....
✔خوشا به حال آنان که در مسیر شما شهداء در حرکتند و بدا به حال آنان که پا بر خون شما عزیزان گذاشتند...
✔دستمان را بگیرید و برای ما دعا کنید تا پاسدار حرمت خون شما باشیم....
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
#شهدای_غواص
✍ @Golchintajrobeh 🎬
30.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا
🔴 🔴 🔴 جرثقیلش از ما
👈 اعدامش با شما
🔷🔷🔷 حتما شنونده باشید
🌷👌👌👌 ❤️
✍ @Golchintajrobeh 🎬
ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺑﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻌﻠﻢ
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎﺷﯿﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻭ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ! ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ. ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ. ﻧﻤﺮﻩ ﻧﻘﺎﺷﯿﺶ ﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺴﺮﮎ, ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ, ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ! ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﻡ, ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﺗﻮﭘﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻥ, ﺩﺍﯾﺮﻩ ﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻗﺖ ﮐﻦ!»
ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺩ. ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟»
ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﻠﻪ, ﻟﻄﻔﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯿﺪ.»
ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﺪ ﺧﺸﮑﺶ ﺯﺩ! ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ! ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ, ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ..., ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﺍﻡ.»
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻮﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺴﺖ!» ﺯﯾﺮﺵ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: «ﮔﻠﻢ, ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﻪ ﮐﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ!»
ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﺎیین ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ﻧﺪﯾﻢ. ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﻟﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻗﻀﺎﻭﺕ غلطمون ﻧﺸﮑﻨﯿﻢ.
#قضاوت
#دل_شکستن
✍ @Golchintajrobeh 🎬
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگرصبـــور بـــاشی...
هــم حکـــمت را می فهمـــی،
هــم قسمـــت را می چشـــی،
هــم معجـــزه می بینـــی...
🌸شبتون پراز معجزه های الهی🌺
✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️نیایش صبح گاهی
ﺧﺪﺍﯾﺎ !!!
ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻢ ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﻡ ؛ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ !!!
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ،
ﻋﺸﻖ ﺣﻘﯿﻘﯽ ،،،
ﺳﻼﻣﺘﯽ ،،،
ﺁﺭﺍﻣﺶ ،،،
ﻭ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ ،،،
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ .
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﺮ ﺁنچه ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﻟﺒﺮﯾﺰ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻟﺒﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻞ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﮐﻦ .
ﺁﻣﯿﻦ ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎﻥ
سلام صبح زیباتون بخیر و سلامتی ❤️
#نیایش_صبحگاهی
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢استاد فاطمی نیا :
شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود.
کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود.
میگوید: روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت:مشکلت به دست او حل ميشود! (بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است)
آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود،
مجتهدین خدمت او زانو میزدند و
التماس میکردند نظری به آنها بکند!
میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم!
تا سخنم تمام شد گفت : چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟
میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم.
فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد.
تمام رفتارها و اعمال ما در زندگي مان تاثير دارد. براي مثال همان طور كه اگر دلي را بشكنيم ، ممكن است تاثير منفي بر زندگي مان بگذارد ، اگر دلي را هم بدست آوريم ، تاثير مثبت خواهد گذاشت.
منشا بسياري از مشكلات و گره ها در زندگي مردم ، اعمال و رفتار آنهاست.
#مهربان_باشیم
#حلال_مشکلات
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢اهمیت گفتن و نوشتن "ان شاءالله" در نامه
روزی امام صادق (علیه السلام) به خدمتكاران دستور داد،برای كاری نامه ای بنويسند.
آن نامه نوشته شد و آن را به نظر آن حضرت رساندند،حضرت آن را نامه خواند،ديد در آن،ان شاءالله (بخواست خدا) نوشته نشده است.
به تنظيم كنندگان نامه،فرمود:
چگونه اميد دارید كه مطلب اين نامه به پايان برسد و نتيجه بخش باشد،با اينكه در آن "ان شاءالله" ننوشته ايد!
نامه را با دقت بنگريد،در هر جای آن كه لازم است و "ان شاءالله" نوشته نشده، "ان شاء الله" بنويسيد...
پیوست:
گروهى از يهود چيزى از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند،حضرت فرمود: فردا بياييد تا جوابتان را بدهم
و اِن شاءاللّه نگفت.
پس تا چهل روز از آمدن جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر جلوگيرى شد.
و پس از آن،بر پيامبر فرود آمد و گفت: «هرگز در مورد چيزى مگوى كه:
من آن را فردا انجام خواهم داد!
مگر اینکه در ادامه بگویی:مگر اینکه خداوند بخواهد...
و چون فراموش كنى،پروردگارت را به ياد آور و بگو:اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديك تر از اين به صواب است، هدايت كند»
#اهمیت_ان_شاءالله
✍ @Golchintajrobeh 🎬
ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺗﺎﺟﺮ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯿﺎﻥ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻓﺮﻭﺵ
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻢ , ﺗﺎﺟﺮﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﯼ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺁﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥ ۱۰ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﺠﺎﻭﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﺸﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺭﺍ ۱۰ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﺎﺟﺮ ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ .
ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺟﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯿﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺭﺍ ۲۰ ﺩﻻﺭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ . ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯿﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻼﺷﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﮑﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ۵۰۰ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ .
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺟﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ۵۰ ﺩﻻﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﮐﻨﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺍﺩ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﺮﺩ .
ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻫﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥ ۵۰ ﺩﻻﺭ ! ﺍﻣﺎ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ !
ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯿﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺗﺎﺟﺮ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ . ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻤﯽ ﺗﺎﻣﻞ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯿﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ؟ ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥ ۳۵ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ۵۰ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﻔﺮﻭﺷﯿﺪ .
ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﯼ ﭘﺮ ﻣﻨﻔﻌﺘﯽ ﺑﻨﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ , ﻭﻟﯽ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺣﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ...
ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﺑﻤﺒﻠﻎ 35 ﺩﻻﺭ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺗﺎﺟﺮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻠﻪ . ﭼﺸﻤﺘﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺪ ﻧﺒﯿﻨﺪ ! ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺟﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺭﺳﯿﺪ ! ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯿﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﺪﻧﺪ ...
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻠﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻔﺮﻭﺷﯿﺪ!
#فروش_عاقلانه
#حرص_طمع
✍ @Golchintajrobeh 🎬