eitaa logo
گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
969 دنبال‌کننده
667 عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. . ✍شنیدید میگن قبل از ظهور حضرت ، بایستی تکلیف و خطِ خودشونو مشخص کنن...🤔 چون زمان ظهور ، وقت آموزش دادن و آموزش دیدن نیست ❌ زمان ظهور ، عرصه عرصه ی عملیات و کارِ و جهادِ پس حواسمون باشه 🔍⬇️⬇️⬇️ ✨در سوره توبه آیه ۷۱ خدای متعال شش صفت از صفات مختص مومنین رو نام میبرند از جمله 🌟 و 🌟 و معصوم عليه السلام مي فرمايند:👇👇 هرکس به و ايمان ندارد ، دين ندارد🚨 (الزهد النص ص ۱۰۷) ⬅️ اينكه امام راحل (ره) در تحريرالوسيله صريحاً مي گويند:👇 کسي که عمداً و را ترک کند، است و از دایره ایمان خارج است🚨 با این حساب به منم میشه مومن گفت ؟!؟!☹️ آیا منم میتونم سرباز و نوکرِ (عج) باشم؟!؟!🥺 یا نه ... نه تنها سرباز نیستم😥 بلکه سربار و مانع ظهورشونم و اون دنیا پای من بیشتر از بقیه گیرِ😭💔 @Golchintajrobeh 🎬
هدایت شده از گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
بهتر است در روز شروع قمر درعقرب سه مرتبه ، دعای حوقله سبعه را بخواند👇 بسم الله الرحمن الرحیم، لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ الاّ بِاللهِ اُفرِّجُ بِها کُلِّ کُربَهِ لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بِالله اُحِلُّ بِها کُلِّ عُقدَهِ، لا حَولَ و لا قُوَّهَ الاّ بِالله اَجلو بها کلّ ظلمه، لا حول و لا قُوَّهَ اِلاّ بِالله؛ اَفتَحُ بِها کُلِّ باب، لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بالله اَستَعینُ بِها عَلى کُلِّ شِدَّهِ و مُصیبَهِ، لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بِالله اَستَعینُ بِها عَلى کُلِّ اَمرِ یَنزُلُ بی، لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بِالله اَعتَصِمُ بِها مِن کُلِّ مَحذُور اَحاذِرهُ . اَسئَلُکَ یا رَبِّ اَن تُصَلِّیَ عَلى محمّد و آل محمد و أهلِ بَیتِهِ الطّاهِرین بِخَفیِّ لُطفِکَ یا ذاالجَلالَ و الاِکرام، آمین آمین یا ربّ العالمین. ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢پزشکی بزرگ با زندگی سخت یکی از خان های بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه می فرستاد، خدمتکار خانه اش شخصی به نام ابوالقاسم را نیز به همراه فرزندانش می فرستاد تا مراقب آنها باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه می برد و همان جا می ماند تا مدرسه تعطیل میشد و دوباره آنها را به منزل میبرد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل میکردند یک کالج آمریکایی یعنی همان دبیرستان البرز بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود.دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا میشد یک تومان جریمه داشت! میگفت "سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است!" القصه.. دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد، دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمیدهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم. دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! او به علت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت. و این شخص کسی نیست جز دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک متخصص ایران و بنیانگذار دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران ، و جالب این است که این مرد بزرگ تا سن ٣٩ سالگی تنها تحصیلات ابتدایی داشت! @Golchintajrobeh 🎬
💢داستانک پسرک از مادرش پرسید:چرا گریه میکنی؟ مادرش به اوگفت:چون من یک زن هستم. پسر گفت:من نمیفهمم! مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت:عزیزم؛تو هیچ گاه،نخواهی فهمید. پسرک نزد پدرش رفت و گفت:پدر!چرا مادر همیشه گریه میکند؟اوچه میخواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش رسیداین بود:همه ی زن ها گریه میکنند؛بدون هیچ دلیلی! پسرک از جواب پدرش هم قانع نشد و هنوز از اینکه چرا زن ها خیلی راحت به گریه می افتند،متعجب شده بود. یک بار درخواب دید که دارد با خدا صحبت میکند.از خداپرسید:خدایا!چرا زن ها این همه گریه میکنند؟ خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه ای آفریدم.به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند بار همه دنیا را به دوش بکشد. به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان هارا تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش ازاو کاربکشند ،او به کارش ادامه دهد. به او احساسی داده ام تا همسرش را دوست بدارد،از خطاهای اوبگذرد وهمواره در کنار او باشد. وبه او اشکی داده ام تا هر هنگام خواست،فرو بریزد.این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند. زیبایی یک زن در لباسش،موها و یا اندامش نیست،زیبایی زن را بایددر چشمانش جست و جو کرد....... @Golchintajrobeh 🎬
. امشب برا شادی دل همه اوناییکه غم دارن و بغض کردن سه تا صلوات هدیه کن 📿 شبتون آروم 🤚 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیدوارم حال خوبت قشنگ ترین تکرار هر روزت باشه 🤍 سلام صبح بخیر 🌺 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بدون تعارف با پرستاری که بعد از بازنشستگی، ۲۰ سال بدون حقوق در آسایشگاه سالمندان کار کرد. @Golchintajrobeh 🎬
🔍 ‏در سادگی و بزرگی همین بس که: بعد از ۲۲سال از آخرین حضور فیدل کاسترو رهبر کوبا تو این اتاق، رئیس جمهور کوبا داخل اتاقی شده که فقط رنگ مبل ها تغییر کرده نه خود مبل!! @Golchintajrobeh 🎬
محبت کردن خوب نیست، لازم است‼️ ❤️محبت‌کردن در سیره نبوی و اهل بیت عليهم صلوات الله، بسيار دیده شده است. به طور مثال وقتی مردی به پیامبر اکرم (ص) گفت: هرگز بچه‌ها را نبوسیده‌ام. زمانی که رفت، پیامبر (ص) فرمود: «نزد من این مرد اهل آتش است»🔥😱 😘همچنین در روایت دیگری هم آمده پیامبر،‌ امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را بوسید.😍 مردی که آنجا بود، گفت: من ۱۰ اولاد دارم و تاکنون هیچ کدام آن‌ها را نبوسیده‌ام. پیامبر فرمود: «تقصیر من نیست اگر خداوند رحمتش را از تو دریغ کند»😰 ✍در نتیجه اصلا نباید از محبت کردن به بچه ها ابا کرد، حضرت محمد صلی الله علیه و آله که تمام ما سوی در ارزش و قدر و منزلت خاک پای او هم نیستند، اینطور به بچه ها توجه و محبت داشتند، ما که جای خودمان! @Golchintajrobeh 🎬
🏴 🔴 وصیت تکان دهنده امام رضا(ع) به عبدالعظیم حسنی شیخ مفید در کتاب اختصاص صفحه ۲۴۷ از عبدالعظیم حسنی (سلام‌الله‌علیه) روایت کند که امام رضا (صلوات‌الله و سلامه‌علیه) به وی چنین وصیت فرموده است: ای عبدالعظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و با آنان بگو: ♦️راهی برای شیطان نگذارند که بر نفس آنان چیره شود و آنان را فرمان بده: به راستی در گفتار، به ادای امانت، به خاموشی و دخالت نکردن در اموری که به آنان مربوط نیست، به شتافتن سوی یکدیگر، به رفتن به دیدار یکدیگر، که این‌ها وسیله‌ای است برای نزدیکی به من. ♦️نیز فرمان بده: تا خود را درگیر نکنند، چندان که بخواهند تا یکدیگر را بدرند؛ من با خود عهد کرده‌ام که هرکس چنین کند، و یکی از دوستان مرا به خشم آورد، از خدا بخواهم تا در دنیا او را به درشت‌ترین عذاب گرفتار کند و در آخرت از زیان‌کاران باشد. ♦️نیز آنان را آگاه کن که: خداوند بر نیکوکار آنان بخشیده است، و از بدکار آنان درگذشته است، مگر آن انسان بدکاری که به خدا شرک ورزد، یا یکی از دوستان مرا بیازارد، یا در دل بدی او را بخواهد؛ که خداوند چنین کسی را هرگز نبخشاید، مگر آن که از کردارش دست بردارد. اگر او بازگشت، خدا نیز ببخشاید، و گر نه، روح ایمان را از دلش بیرون کند، و بدین سان از حوزه‌ی ولایت من خارج شود، و او را از ولایت ما بهره‌ای نباشد. … به خدا پناه می‌برم @Golchintajrobeh 🎬
هدایت شده از گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید شبتون بخیر 🌺 خدا نگهدارتان🌸 @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴درس عبرتی که پسر تاجر گرفت 🍁تاجر ثروتمندی بود كه فقط یک بچه داشت و این بچه پسری بود خیلی نااهل و بی خیال. همیشه خدا دنبال كارهای بد می رفت و با كسانی رفاقت می كرد كه نه به درد دنیا می خوردند و نه به درد آخرت. پدرش هر چه نصیحتش می كرد با رفقای ناباب راه نرو, فایده نداشت. با این گوش می شنید و از آن گوش در می كرد. تاجر خیلی غصه می خورد و مرتب می گفت این پسر بعد از من به خاک سیاه می نشیند. 🍁یک روز تاجر هزار اشرفی تو سقف اتاقی قایم كرد و رفت به پسرش گفت «پسر جان! بعد از من اگر به فلـاكت افتادی و روزگار آن قدر به تو تنگ گرفت كه خواستی خودت را بكشی, یک تكه طناب بردار برو تو فلـان اتاق, بنداز به حلقة وسط سقف؛ بعد برو رو چارپایه, طناب را ببند به گردنت و چارایه را با پایت كنار بزن. این جور مردن از هر جور مردنی راحت تر است. 🍁پسر تاجر بنا كرد به حرف پدرش خندیدن. در دلش گفت «پدرم دیوانه شده. مگر آدم عاقل خودش را می كشد كه پدرم درس خودكشی به من می دهد؟» این گذشت و مدتی بعد تاجر از دنیا رفت. پسر تاجر شروع كرد به ولخرجی, پولی را كه پدرش در طول یک عمر جمع كرده بود، در طول یک سال به باد فنا داد و افتاد به جان اسباب خانه. امروز قالی را فروخت؛ فردا نالی را فروخت و یک مرتبه دید از اسباب خانه چیزی باقی نمانده و شروع كرد به فروختن كنیز و غلـام. یک روز كاكانوروز را فروخت و روز دیگر دده زعفران را و یک وقت دید در خانه اش نه چیز فروختنی پیدا می شود و نه چیز گرو گذاشتنی. 🍁پسر تاجر مانده بود از آن به بعد چه كند كه رفقاش پیغام دادند ،امشب در فلان باغ مهمان تو هستیم. سور و سات را جور كن وردار بیار آنجا. پاشد هر چه تو خانه گشت چیز قابلی پیدا نكرد كه ببرد بفروشد. رفت پیش مادرش، شروع كرد به گریه و گفت امشب باید مهمانی بدهم و آه در بساط ندارم كه با ناله سودا كنم و آبرویم پیش دوست و دشمن بر باد می رود. 🍁مادر دلش به حال پسر سوخت و النگوی طلـایش را برد گرو گذاشت و پولش را داد خوردنی خرید و هر طوری بود سور و سات مهمانی پسرش را جور كرد و آن ها را در بقچه ای بست و داد به دست پسرش. پسر خوشحال شد. بقچه را ورداشت و به طرف باغی كه رفقاش قرار گذاشته بودند راه افتاد. در بین راه خسته شد. بقچه را گذاشت زمین و رفت نشست زیر سایة درختی كه خستگی در كند و باز به راه بیفتد. در این موقع سگی به هوای غذا آمد سر كرد تو بقچه. پسر تاجر سنگی انداخت طرف سگ. سگ از جا جست و بند بقچه افتاد به گردنش. پسر تا این را دید از جا پرید و سرگذاشت به دنبال سگ و آن قدر دوید كه از نفس افتاد؛ ولی به سگ نرسید. 🍁با چشم گریان و دل بریان رفت پیش رفقاش و حال و حكایت را گفت. همه زدند زیر خنده؛ پسر را دست انداختند و حرفش را باور نكردند. بعد هم رفتند غذا تهیه كردند. نشستند به عیش و نوش و پسر را به جرگة خودشان راه ندادند. اینجا بود كه پسر تاجر به خود آمد. فهمید ثروت پدرش را به پای چه كسانی ریخته و تصمیم گرفت خودش را بكشد و از این زندگی نكبتی خلـاص شود كه یک مرتبه یادش افتاد به وصیت پدرش كه گفته بود اگر روزگار به تو تنگ گرفت و خواستی خودت را بكشی, برو از حلقة وسط فلـان اتاق خودت را حلق آویز كن. 🍁پسر در دلش گفت «در زندگی هیچ وقت به پند و اندرز پدرم گوش نكردم و ضررش را چشیدم؛ حالـا چه عیب دارد به وصیتش عمل كنم كه لـا اقل در آن دنیا كمتر شرمنده باشم.» برگشت خانه؛ طناب و چارپایه ورداشت رفت تو همان اتاق و همان طور كه پدرش وصیت كرده بود, رفت رو چارپایه, طناب را از حلقة وسط سقف رد كرد و محكم بست به گردنش و با پا زد چارپایه را انداخت. 🍁در این موقع, حلقه و یک خشت از جا كنده شد. پسر افتاد كف اتاق و از سقف اشرفی ریخت به سر و رویش. پسر تاجر تا چشمش افتاد به آن همه اشرفی فهمید پدرش چقدر او را دوست می داشت و از همان اول می دانست پسرش به افلاس می افتد و كارش به خود كشی می كشد. 🍁پاشد اشرفی ها را جمع كرد و رفت پیش مادرش. دید مادرش زانوی غم بغل كردن و نشسته یک گوشه. پسر یک اشرفی داد به او و گفت «پاشو! شام خوبی تهیه كن بخوریم.» مادرش خوشحال شد. گفت «این را از كجا آوردی؟» پسر گفت «بعد از آن همه ندانم كاری, خدا می خواهد دوباره كار و بارمان را رو به راه كند؛ چون سرد وگرم روزگار را چشیده ام و از این به بعد می دانم چطور زندگی كنم و دوست و دشمن را از هم بشناسم.» 🍁مادرش گفت «الهی شكر كه عاقبت سر عقل آمدی. حالـا بگو ببینم این اشرفی را از كجا آورده ای و این حرف ها را كی یادت داده.» پسر گفت «این اشرفی را پدرم داده به من و این حرف ها را هم پدرم یادم داده.» مادرش گفت «سر به سرم نگذار؛ پدرت خیلی وقت است رحمت خدا رفته.» پسر همه چیز را برای مادرش تعریف كرد و قول داد زندگیشان را دوباره رو به راه كند و به صورت اول برگرداند. @Golchintajrobeh 🎬 👇👇👇ادامه
🍁پسر تاجر صبح فردا راه افتاد رفت هر چیزی را كه فروخته بود پس گرفت آورد خانه. بعد رفت حجرة پدرش را تر و تمیز كرد و مشغول تجارت شد. رفقای پسر وقتی فهمیدند زندگی او رو به راه شده, باز آمدند دور و برش را گرفتند. پسر تاجر دوباره با آن ها گرم گرفت و یک روز همه شان را به نهار دعوت كرد و قرار گذاشتند به همان باغ قبلی بروند. 🍁روز مهمانی, پسر تاجر دست خالی به باغ رفت و گفت : رفقا! امروز آشپز ما مشغول گوشت كوفتن بود و می خواست برای نهارمان كوفته درست كند كه یک دفعه موش آمد گوشت و گوشت كوب را ورداشت و برد. 🍁یكی گفت «از این اتفاق ها زیاد می افتد! هفتة پیش هم آشپز ما داشت گوشت می كوبید كه موش آمد گوشت كوب و هر چزی كه آن دور و بر بود ورداشت برد تو سوراخش.» دیگری گفت «اینكه چیزی نیست! همین چند روز پیش موش آمد تو آشپزخانة ما و هر چه دم دستش آمد ورداشت و برد. آشپز خواست زرنگی كند و موش را بگیرد كه موش یقة آن بیچاره را گرفت و كشان كشان بردش تو سوراخ و هنوز كه هنوز است از او خبری نیست. حالـا دیگر زنده است یا مرده, خدا می داند. 🍁پسر تاجر این حرف ها را كه شیند, گفت «پس چرا آن روز كه من گفتم سگ بقچه ام را برد هیچ كدامتان باور نكردید و من را در جمع خودتان راه ندادید؟» رفقای پسر جواب ندادند و بربر نگاهش كردند. پسر گفت «بله! آن روز كه من بیچاره بودم, حرف حقم را باور نكردید. اما امروز كه مال و منالی به هم زده ام حرف دروغم را قبول كردید و برای دلخوشی من این همه دروغ شاخدار سر هم كردید. 🍁شما پندی به من دادید كه تا روز قیامت فراموش نمی كنم. بعد راهش را گرفت رفت نشست تو حجره اش و به قدری دل به كار داد كه كارش بالـا گرفت و ملک التجار شهر شد. @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗زیباترین نگاه خدا 💫تا طلـوع بامدادان 🌸حافظ و همراه همیشگی شما باد🌸 💫شب تان زیبا 💗و در پناه الطاف بیکران حق شبتون بخیر 🌙 ✍ @Golchintajrobeh 🎬 ─━━━━⊱🎁⊰━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات ناب🌸 همراه با دنیایی از آرامش خیال🌸 و خوشبختی وموفقیت🌸 برای تک تک شما دوستان صمیمی🌸 آرزومندم🌸🙏🌸 امروزتون به زیبایی گل🌸🍃 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢داستان_واقعی 🌸یک روز صبح سرد در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی 8 ساله بودم. لباس هایم هم آنقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم. خانه مان هم که یک اتاق کوچک بود من و خواهر و برادر و مادرم زندگی میکردیم. من برادر بزرگتر بودم. مادرم از سرطان سینه رنج میبرد. تا اینکه آنروز صبح نفس کشیدنش کم شد. اشک در چشمانش جمع شد. نمیدانست با ما چه کند. سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیل. مادرشان هم که اکنون رو به مرگ است. دم گوشم به من چیزی گفت، او گفت که تو باید از برادرو خواهرت مراقبت کنی. من که هشت سال بیشتر نداشتم قطره اشکم ریخت روی صورت مادرم. سریع بلند شدم تا پزشکی بیاورم. نزدیک ترین درمانگاه به خانه من درمانگاهی بود که پزشکانش یهودی بودند. رفتم التماسشان کردم. می‌خندیدند و می‌گفتند به پدرت بگو بیاید تا یک پزشک با خود ببرد. آنقدر التماس کردم آنقدر گریه کردم که تمام صورتم قرمز بود اما هیچکس دلش برای من نسوخت. چند دارو که نمیدانستم چیست از آن جا دزدیدم و دویدم. آن هاهم دنبال من دویدند. وقتی رسیدم به خانه برادرم و خواهرم گریه میکردند. دستانم لرزید و برادر کوچکم گفت مادر نفس نمیکشد آدلف! شل شدم، دارو ها افتاد آرام آرام به سمتش رفتم. وقتی صورت نازنینش را لمس کردم آنقدر سرد شده بود که دیگر کار از کار گذشته بود. یهودیان وارد خانه شدند و مرا به زندان کودکان بردند. آنقدر مرا زدند که دیگر خون بالا میاوردم. وقتی بعد چند روز آزاد شدم دیدم خواهرو برادر کوچکم نزد همسایه ما هستند. همسایه مادرم را خاک کرده بود. دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم. کارم شب و روز درس خواندن و گدایی کردن بود، چه زمستان چه بهار چه ... وقتی رهبر آلمان شدم اولین جایی را که با خاک یکسان کردم همان درمانگاه مونیخ بود. سنشان بالا رفته بود و مرا نمیشناختند. اما هم اکنون من رهبر کشور آلمان بودم. التماسم میکردند، دستور دادم زمین را بکنند و هر 6 نفر را درون چاله با دست و پای بسته بیاندازند و چاله را پر کنند. تمنا میکردند و میگفتند ما زن و بچه داریم. آنقدر بالای چاله پر شده ماندم تا درون خاک نفسشان بریده شود و این شد شروع کشتار میلیونی.. خاطرات کودکی نبرد من 1941 با کودکان به مهربانی رفتارکنیم، آنان ازما الگو میگیرند اگرالگوی خوبی باشیم، جهانی در آرامش خواهیم داشت. @Golchintajrobeh 🎬 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
خطر بزرگی که از آن غافلیم : گسترش روزافزون شعب سرای ایرانی ، شهر لوازم خانگی ، آقای فرش ، شهر فرش ، فروشگاه‌های افق کوروش ، رفاه ، هفت و سایر فروشگاه‌های بزرگ ، همچنین انواع مال ها مانند ایران مال که عمدتا متعلق به آقازاده ها و ابرسرمایه داران هستند ، مغازه ها و کسب و کارهای کوچک را بی‌رونق و تعطیل می کنند . دوقدم مانده به صبح نه هرگز بلکه دوقدم مانده است تا همه مردم برده سرمایه داری وحشی در ایران شوند زیرا اگر بسرعت شرایط تغییر نکند در ماه‌ها و سالهای آینده دیگر از مغازه ها و کسب و کارهای کوچک خبری نیست چون هر روز بیش از پیش در حال تعطیلی و خانه نشینی هستند . انگار در یک حرکت هماهنگ مردم ، مسوولین و صدا وسیما دست به دست هم داده اند تا اقشار ضعیف و متوسط را حذف کنند و همه درآمدها نصیب مافیاهای اقتصادی پشت پرده ای شوند که با گسترش مال ها ، فروشگاه‌های بزرگ ، سرای ایرانی به میدان آمده اند زیرا مردم بیشتر خرید خود را از فروشگاههای بزرگ انجام می دهند ، دولت هم از یکسو به کارمندان خود بن خرید از فروشگاههای بزرگ را می دهد و از سوی دیگر بایک تصمیم اشتباه و غیر کارشناسی مردم را تشویق می کند اگر با مبلغ یارانه ، اجناس و کالاهای خود را از فروشگاههای بزرگ بخرند یارانه بیشتری دریافت می کنند و صدا و سیما هم شبانه روز خرید از سرای ایرانی ، شهر لوازم خانگی را از همه شبکه ها تبلیغ می کند . در تبلیغ سرای ایرانی یک نفر به خیابان می آید و می گوید پس مردم کجاهستند ؟ چرا هیچکس در شهر نیست ؟ بله درست می گوید چون هدف سرمایه داری وحشی این است که همه جا تعطیل باشد بجز سرای ایرانی . اگر امروز این خطر بزرگ را دفع نکنیم روزبه روز فاصله طبقاتی افزایش می یابد . فردا که همه جا تعطیل شد بجز سراها ، مالها و فروشگاه‌های آقازاده ها جز بردگی از ما کاری برنمی آید زیرا بخش اعظم ثروت جامعه در دست آنها قرار خواهد گرفت . راه‌حل این معضل بزرگ این است : ۱- شما مردم عزیز ایران فقط از مغازه ها و کسب و کارهای کوچک خرید کنید . آگاهی مردم بزرگترین خطر برای مافیاهای اقتصادی است . اگر مردم از آنها خرید نکنند کم کم شعبه های منحوس خود را جمع می کنند . ۲- با شماره تلفن ۱۶۲ صدا و سیما تماس گرفته به این حجم عظیم تبلیغات سرای ایرانی ، شهر لوازم خانگی و...اعتراض کنید . ۳- با شماره تلفن‌های ۱۱۱ و ۰۲۱۶۱۳۳ دفتر رئیس جمهور تماس گرفته اعتراض کنید تا بن خرید کالا از فروشگاههای بزرگ به کارمندان دولت ندهند و شرایطی ایجاد نکنند که مردم برای افزایش مبلغ یارانه از فروشگاههای بزرگ خرید کنند . همانطور که می بینید قدرت اصلی برای حل همه مشکلات در سه بخش فوق باز هم شما مردم عزیز هستید . @Golchintajrobeh 🎬
عزیزان اخیرا استاد قرائتی این حرف ها رو بیان کردن که خیلی من رو به فکر فرو برد: «یک بار کسی متلکی به من گفت که اذیت شدم؛ گفت شما آخوندا به اندازه زلیخا عرضه ندارید! گفتم چطور؟ گفت زلیخا یوسف را به زنها نشان داد و آنها دستشان را بریدند اما شماها عرضه نداشتید یوسف دین را نشان نسل نو بدهید!» این حرف خیلی حقه. ما مذهبی ها عرضه نداشتیم و نداریم که زیبایی اسلام رو قشنگی اسلام رو خوشگلی دینمون رو به کل دنیا که هیچی، لا اقل به مردم خودمون نشون بدیم، مردم ما نمیدونن اسلام چقدر قشنگه، چقدر رمانتیکه، چقدر عاشقانست ما مذهبی ها مثل کسی هستیم که یه خونه ۳۰۰ متری ویلایی داره وسط یه باغ پر از درخت، اونم تو بهترین نقطه شهر و میخواد اون خونه رو ۱ میلیون تومن، بفروشه، ولی چون بلد نیست عکس های خوبی از این خونه بگیره و آگهی کنه، هیچ کس نمیاد خونش رو بخره. چون عکس هایی که آگهی کرده اصلا عکس های خوبی نیستن. ما مذهبی ها توی این ۴۰ سال، به هنر اهمیت ندادیم، غافل از این که فقط با زبان هنر، میشه قشنگی ها رو فریاد زد، غافل از این که مردم ما شبانه روز و تمام دقایق عمرشون رو درگیر هنر هستن. وقتی دارن تلویزیون تماشا میکنن، وقتی دارن کتاب میخونن، وقتی تو فضای مجازی دارن عکس تماشا میکنن، فیلم میبینن موسیقی گوش میدن یا متنی رو میخونن یا حتی وقتی دارن بازی میکنن، درواقع دارن با موسیقی، داستان، تصویر و سینما بمباران هنری میشن. همین متنی که شما الآن دارید میخونید، گونه ای از هنره. کدوم یک از ما بچه هامون رو تشویق کردیم که برن سینما یاد بگیرن؟ کدوم یک از ما برادر و خواهر هامون رو به موسیقی درست تشویق کردیم؟ به تئاتر، به بازیگری، به نقاشی، به داستان نویسی؟ ولی همین هنر ها هستند که زندگی مردم ما رو متحول میکنن و روی عمق جانشون تاثیر میذارن. با هنر میشه گنجیشک رو جای قناری جا زد ولی ما به خاطر بی هنری، سیمرغ (دین) رو مثل کلاغ نمایش میدیم. جنگ، جنگ نرمه، جنگ رسانه هاست. جهاد، جهاد تبیینه و سلاح این جنگ، یا شمشیر این جهاد، هنره دوستان. ما باید به هنر مسلح بشیم 😉 @Golchintajrobeh 🎬
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدیویی بسیار زیبا از حرکات جوانان هنرمندی که داخل مترو تهران با اجرای بی نظیر بیت باکس ( ضرب دهانی یا حنجره نوازی ) وخوانندگی سرباز جوان همه را مبهوت کرد! @Golchintajrobeh 🎬
💠داستان بخت با من یار نیست ☘روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟” ☘مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” ☘گرگ گفت : “میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟” ☘مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. ☘یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” ☘کشاورز گفت : “می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم ☘زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟” ☘مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. ☘شاه آن شهر او را خواست و پرسید : “ای مرد به کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” ☘شاه گفت : ” آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟” ☘مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازهای را که در را ازش سوال شده بود با وی در میان گذاشت و گفت : ☘“از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!” و مرد با بختی بیدار باز گشت… به شاه شهر نظامیان گفت : “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد. ☘و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.” ☘شاه اندیشید و سپس گفت : “حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.” ☘مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!” و رفت… ☘به دهقان گفت : “وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.” ☘کشاورز گفت: “پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.” ☘مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!” و رفت… ☘سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: ☘“سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و کور مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!” خواننده محترم شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟ ☘بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، ☘مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد. @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمال هم نشین در آدمی خیلی سریعتر اثر می گذارد♦️ در روایت داریم: وقتی نسیم و باد، از لنجنزار می گذرد بوی نامطبوع با خود می آورد وقتی از گلستان می گذرد، بوی خوب و عطرآگین با خود می آورد(غرر الحکم صفحه۵۸۲۹) علمای اخلاق تاثیر هم نشین را قطعی می دانند و به ما سفارش کرده اند که از دوستان بد دوری کنید زیرا از خوبی شما کاسته خواهد شد و از بدی طرف مقابلتان نیز کاسته خواهد شد‼️ اثر دوستی با افراد ناباب در دوران کودکی ونوجوانی با شدت بیشتری اثر می کند @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشتِ تمام آرزوهایت خدا ايستادہ ڪافيست بـہ حڪمتش ايمان داشتـہ باشے تا قسمتت سر راهت قرار ‌گیرد وی را بخوانيد تا شـما را اجابت ڪند شبتون بخیر 🌙 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼سلام دوستان خوبم 🌷صبحتون بخیر و شادی 🌼توأم با عشق و آرامش 🌷آرامش با ارزش‌ترین 🌼حس دنیاست 🌷براتون زندگی سرشار از 🌼آرامش و تندرستی و 🌷خوشبختی و برکت آرزومندم 🌼امروزتون پر از بهترینها @Golchintajrobeh 🎬 ┗━━ °•🍃🌺🍃🌸🍃🌺 •°━━┛
42.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢دلنوشته: سلام عزیزان یکماه دوستانم پیگیری کردند تا این اثر از طریق صدا وسیمای تهران پخش شود و پس از کلی بهانه های بی مورد ،گفتند اینجور کارها سیاه نمایی میباشد🤔 اینکه چقدر تا بحال هزینه برای چنین کارهایی از جیب شخصی ام نموده ام بماند‼️ ولی اینکه در چنین جایی ،این کار را سیاه نمایی میدانند ،برایم جالب است، به راستی صهیونیسم واقعی کیست!‼️⁉️❗️ من این اثر را به عشق امام غریب خواندم وتقدیم به کودکان مظلوم وبی گناهی میکنم که جز خدا یار ویاوری ندارند.❤️‍🔥 @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر موذن هایتان شهید شدند، صدای اذان از کلیساها بلند خواهد شد! ♦️ کشیش مسیحی به مسلمانان غزه قول داد که اگر موذن ها کشته شوند و او هنوز زنده باشد ۵ نوبت در روز اذان بگوید تا صدای خدا در این سرزمین از بین نرود. @Golchintajrobeh 🎬