📗📗#خلاصه_رمان_سيتا📗📗
🖌سياره اي گرد که در مرکزش حرارتي سرخ بر افراشته بود .... در افسانه ها مي گويند حرارتش غير قابل کنترل بود و وسعتش وصف ناپذير ...
مي گويند اهالي سياره براي کم کردن اين حرارت افول ناپذير ، دست به دامان اهوراي بزرگ شدند و او تنها يک راه پيشنهاد داد ...
خارج کردن حرارت با ماده اي ناشناخته و مرموز
در افسانه آمده است اين کار بسيار خطرناک بود و خارج از خطرات موجود ، اين ماده در اذهان عمومي هنوز ناشناخته و مقهور بود ... طوري که در سنن قديمي اهالي از اين ماده دوري مي کردند و آنرا منحوس و مايه بديمني مي دانستند و گاه براي دور کردن بلايا ، با سوزاندن اين ماده از اهوراي بزرگ ، طلب بخشش مي کردند ...
اما اهوراي بزرگ ، خارج از سنن کاري خواسته بود ... و آن آغشته کردن دست هاي بزرگان به اين ماده بود !...
اهالي براي بررسي وسعت اين مشکل به نزد بزرگان سياره رفتند
آنجا مردي بود به نام رکابد
وي مردي مومن و اهل عبادت بود و روزي نبود که نزد اهورا به ستايش برنخواسته باشد ...
رکابد در نزد اهالي به بالاترين درجه ي اعتماد رسيده بود و وقتي رکابد حرف مي زد ، اهالي سند را امضا شده ، مهر مي کردند ....
و آن روز رکابد گفت :
فردا بالاي کوه مي رويم و آن را آزاد مي کنيم
اين ماده تنها راه نجات ماست
و آن ماده نامي نداشت جز
سيتـــــــــــــــــــــــا ...🌺