#خاطره_بازی🍂
حضرت لسان الغیب، #حافظ_شیرازی :
🍃....
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت،با دشمنان مدارا
...
#خوشنویسی #نسخ
#نسخ_خودکاری
@Golkhat_313 | گلخط🌺
#خاطره_بازی🍂
بچگی من تو دوران جنگ تحمیلی سپری شد ،با همه سختیها و نگرانیها و ترسهایی که بزرگترامون داشتن ،من بچگی خودمو میکردم
👧🧒👦
یادمه موقع #بمبارون شهرها موقعی که برقا رو قطع میکردند و آژیر #وضعیت_قرمز پخش میشد(شنوندگان عزیز؛توجه فرمایید,اینو دوبار میگفت 😅علامتی که هم اکنون میشنوید،
اعلام وضعیت قرمز یا وضعیت خطر💥میباشد و معنی و مفهوم آن اینست که محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید)
با همسایه هامون میومدیم بیرون و تقریبا یه دورهمی داشتیم😅👨👩👧👧👨👩👦👦👪
بزرگترا باهم و بچه ها هم با همدیگه بازی میکردن👏👏👏
#خاطره_بازی🍂
من از اون موقع که یادم میاد و خوندن رو یاد گرفتم؛ حدودای ۶ سالگیم بود که «آمادگی» میرفتم(زمان ما به پیش دبستانی میگفتن : آمادگی) عاشق خوندن بودم،هرجا نوشته ای میدیدم وایمیستادم و میخوندمش،هرموقع و هر جایی که متنی پیدا میکردم اول میخوندمش😅مثلاً زمان ما میرفتیم بقالی ،هرچی میخواستیم رو توی قیفای کاغذی میریختن که از کاغذ باطله ها بود ،حالا یا صفحه های کتاب 📙ویا روزنامه📑
#خاطره_بازی🍂
سلام🌿
بهترین ایام دوران مدرسهی ما ایام #دهه_فجر بود. ده روزی که کلاسها تعطیل و تق و لق بود
مخصوصاً برای من که سرگروه بودم😅
#خاطره_بازی🍂
براتون گفته بودم که من سرگروه پرورشی بودم و کارای اجرایی و برنامه ریزی مراسمای #دهه_فجر مثل تزیین کلاس،تشکیل گروه سرود و ... من انجام میدادم
#خاطره_بازی🍂
خداییش زمان ما این همه امکاناتی که الان وجود داره ،مخصوصا برای بچه ها(دارم با بچگی خودم مقایسه میکنم☺️)زمان ما یک دهم اینا هم نبود
#خاطره_بازی🍂
اون روزا یه مادربزرگ داشتم(خدارحمتش کنه)
بهش میگفتیم «ننجون»🍃
#خاطره_بازی🍂
قبلا براتون گفته بودم که چون صدام کمی خوب بود ،توی همه برنامه های مدرسه قاری قرآن و تکخوان سرود بودم و البته مدیر گروه هم محسوب میشدم😅😍