"❄️" خونه بغلی مونو دارن میکوبن. و مغز منم همراهش کوبیده میشه🫠 تمام صداهایی که بهشون حساسم داره میاد خورد شدن شیشه، داد و بیداد، کوبیدن‌های پی در پی، ریزش سنگ و آوار😂... حالا به جدا از اون، خاله‌ی بابام تعریف میکرد چندین سال‌پیش که خونه همسایه‌شونو داشتن می‌کوبیدن، یه دیوار مشترک داشتن و اشتباهی میزنن یه تیکه از اونم میریزن. خاله داشته خیاطی میکرده میبینه از اون سوراخی که ایجاد شده بود یکی سرشو آورد تو بهش گفت سلام علیکم😐 میترسم دیوار ما رو اشتباهی بریزن بعد یکی بیاد بهم سلام کنه😩😂 ‌ ‌

خب وقتشه که تا کوبیدنشون تموم میشه یه مهاجرت چند روزه داشته باشم. اینکه میگه خیلی مواظب باش ینی دقیقا چه شکری بخورم😀

جالبش اینجاست تنها دیوار مشترک بینمون میشه دیوار اتاق من که همینجا کار دارم😀 هیچی دیگه استرس یهو وارد شدن نامحرم کم بود، استرس زیر آوار موندن ام اضافه شد🦦

‌ ‌ 🌸کانال و نوشته‌هام چه حسی بهتون میده؟🙂 تو ناشناس برام بنویسین👇🏻 🪴 https://daigo.ir/secret/9915679951 🪴 https://daigo.ir/secret/9915679951 ‌ ‌

واکنش من موقع خوندن پیاماتون❤️‍🩹

تمام پیاماتونو خوندم🥹🫶🏻 ممنونم از محبتاتون پیاماتون واقعا بهم انرژی میدن:) خیلی برام عزیز هستین❤️ شب قشنگتون بخیر🌙

‌ ‌ همین الان شکفته شدن🥲🌸 قراره گردنبند بشه🌝 《 @Goll_Nesa 》

‌ ‌ ایشون یه گردنبند سفارش داده که هدیه بده به دوستش. قراره فردا به دستش برسه🌝 میگه اگه خیلی قشنگ باشه نمیدم بهش😂 ‌ ‌

‌ ‌ برای دومین بار در عمرم ماهی داشتم🥲 اینو دو هفته پیش آبجیم برام خریده بود که امروز مرحوم شد🕯 یادش بخیر اولین باری که ماهی داشتم تو شیش سالگیم بود. دم عید با خالم رفته بودیم بیرون؛ چون پسرخالم ماهی خرید، منم به مامانم پیله کردم که ماهی بخر🌝 یه هفته‌ی عید تموم شد ماهیه هنوز زنده بود. بابام گفت میخوای بندازیش تو حوض حرم؟(حرم حضرت عبدالعظیم) گفتم آره. گفت فردا میریم بندازیش. شب خوابیدم صبح بیدار شدم دیدم ماهیه اومده رو آب🫠 یه کولی بازی حسابی راه انداختم🗿 بعد کولی بازیم، هرچی گفتن بندازیمش دور قبول نکردم؛ گفتم باید خاکش کنم. یه جعبه برداشتم کاغذ مشکی چسبوندم دورش به عنوان تابوت⚰ یه دستمالم برای کفن میت، و ماهی رو گذاشتم توش. خودمم روسری مشکی پوشیدم تابوتو بردم حیاط و بعد از یه تشییع جنازه باشکوه که صدای "لا اله الا الله" هام تا وسط خیابون میرفت، شروع کردم به کندن خاک باغچه با قاشق پلاستیکی (بیلِ فیک). ماهی رو گذاشتم تو قبر و خاک ریختم روش. یه سنگ سفید که از شمال آورده بودم رو به عنوان سنگ مزار گذاشتم رو قبر. یکم الکی خودمو زدم به گریه کردن که مراسم رو کامل انجام داده باشم و بعد سریع برگشتم تو چون ناهار آماده شده بود🦦 《 @Goll_Nesa 》

تو همون پنج شیش سالگیم، جوجه رنگی خیلی دوست داشتم. ولی اولیا اجازه نمیدادن بگیرم چون گناه داره. درستم میگفتن البته. ولی متأسفانه پسرخالم میخرید و به کشتنشون میدادیم🗿 مثلا یه بار تو راه اومدن به خونه‌ی ما، جوجه رنگی خریده بود. بردیمشون تو حیاط گفتم من میخوام به اینا پرواز کردن یاد بدم😀 خدایا توبه... یکی از این نگون بختای بیچاره رو برداشتم یه متر انداختم بالا. دیدم نتونست پرواز کنه داره با نوک میاد پایین. وسط زمین و آسمون گرفتمش. بوسش کردم گفتم اشکال نداره بالاخره یاد میگیری😍🐤😘 دوباره انداختمش بالا گفتم باریکلا چقدر خوب داره پر میزنهههه. دوباره فرود اومد رو زمین بدو بدو داشت از دستم فرار میکرد. پسرخالم گفت نه اینجوری یاد نمیگیرن باید پراشو بگیری آروم یادش بدی چطوری تکون بده(انگار خودش یه عمر جزء گروه حیاتی پرندگان بوده). اون یکی جوجه هه رو برداشت، پراشو باز کرد تکون میداد. گفتم مگه ورزش میخوای بهش یاد بدی. دوباره جوجه خودمو برداشتم انداختمش بالاتر. اونم هی با صدای بلند جیک جیک میکرد که یعنی منو از دست این ناقص العقل‌ها نجات بدین⁦ಥ‿ಥ⁩⁦ خلاصه نیم ساعت کلاس آموزش پروازمون طول کشید تا دیگه ناامید شدیم و دست از سرشون برداشتیم🦦 جوجه‌ها همون شب مردن😶 یعنی چیزه.. از ترس سکته کردن... حالا از وقتی اون قسمت "زندگی پس از زندگی" رو دیدم که طرف بال ملخا رو تو بچگیش میکنده، بعد اونور که رفته بود، بالدار شده بود و ملائکه عذاب بالاشو میکندن، فکر میکنم اون دنیا قراره بهم پرواز کردن یاد بدن🥲 من با مغز سقوط کنم رو زمین، اونا بوسم کنن بگن نه بالاخره یاد میگیری و دوباره بندازنم بالا🥲 《 @Goll_Nesa 》