eitaa logo
" در‌جستجویِ‌خویش "
173 دنبال‌کننده
603 عکس
129 ویدیو
1 فایل
‌ دربه‌دربه‌دنبال‌خودم‌می‌گردم مراندیدی‌جایی؟ . درجستجوی‌رسالت‌و‌معنای‌زندگی..! . اینجا ؟! صرفا‌ترشحات‌ذهن‌‌مجروحِ‌ما . . می‌شنوم‌دادا: https://daigo.ir/secret/71220337291 .
مشاهده در ایتا
دانلود
تازه گوشیم و خاموش کردم و گذاشتم کنار تا خوابم ببره.. آلارم گذاشتم نوشت : ۲ ساعت و ۲۵ دیقه تنظیم شد. قرار بود ساعت ۳ از خواب بلند بشم و درس بخونم.. به پهلو شدم و چشمام رو بستم.. شب‌ها کنار هم میخوابیم با فاصله حدودا ۱ متر.. خواهرمو میگم... تازه داشت چشمام گرم میشد که فهمیدم داره آروم آروم از رخت و خوابش بلند میشه و میاد پیش من.. انگاری میخواست که من از خواب بلند نشم خیلی آروم سرش رو گذاشت کنار من و چشم‌هاش رو بست.. کاملا که متوجه حضورش شدم.. در چند ثانیه اول ناخودآگاه اصابم خورد شد و بدون توجه به این که چی دارم میگم بهش گفتم : برای چی اومدی اینجا؟ محیا با تو ام برای چی اومدی اینجا؟ بشدت خسته بودم دلم میخواست بخوابم. و از اینکه اومده کنارم و قراره هی بهم لگد بزنه اصابم خورد شده بود.. هرچی ازش سوال کردم جوابی نداد! منم بیشتر لج کردم و برای اینکه یه جوابی بهم بده بهش گفتم : میرم به مامان میگماا!! تا اینو گفتم دیدم سرش رو بلند کرد و با بغض و ترس عجیبی که رو صورتش بود گفت : آبجی خواب بد دیدم... اینو گفت و شروع کرد ریز ریز گریه کردن همون لحظه احساس تهی و خالی بودن بهم دست داد. از خودم متنفر شدم.. و بدون ذره ای مکث ازش پرسیدم : چی خواب دیدی ؟ باز هم جوابی نداد.. بار دیگه ازش پرسیدم و چنان که به هق هق افتاده بود و با وجود ترسی که داشت مواظب بود صدای گریه و هق هق ش بلند نشه و مامان و بابا متوجه نشن.. لب باز کرد و با همان لحن کودکانش گفت : خواب دیدم دزد داره منو میبره.. این را گفت و به گریه کردنش ادامه داد.. حالم یجوری شد.. دقیق نمیدونم چجوری ولی از خودم بدم اومد خیلی بدم اومد..! از برخوردم از کسی که نتونسته برای خواهرش پناهگاه و آغوشی امن باشه.. از زود قضاوت کردنم..! از همچی..! آروم دستای کوچولوش رو گرفتم و بهش گفتم : همینجا پیش من بخواب ... و دیگه نتونستم کلمه ای صحبت کنم.. اونجاست که آلبر کامو میگه : در وجود انسان ها همیشه آرامشی است که هنگام درماندگی به سوی او پناه می‌برند، یک پناهگاه خلوت در مرز گریستن...🌱