eitaa logo
" در‌جستجویِ‌خویش "
173 دنبال‌کننده
619 عکس
132 ویدیو
1 فایل
‌ دربه‌دربه‌دنبال‌خودم‌می‌گردم مراندیدی‌جایی ؟! . درجستجوی‌رسالت‌و‌معنای‌زندگی . . ! . اینجا ؟! صرفا‌ترشحات‌ِذهن‌‌ِمجروحِ‌ما . . گوشِ‌شنوا : https://daigo.ir/secret/71220337291 .
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد‌ازدیدن‌یه‌سری‌رفتارا دیگه‌‌جایی‌برای‌‌هیچ‌ حرف‌‌و‌توضیحی‌نمی‌مونه !
از لحاظ روحی نیاز دارم بخاطر زنده بودن‌م ازم تشکر شه .. اینجوری که همگی ممنونیم ازت که امروزم زنده بودی و ادامه دادی🎀
از فانتزی هام اینه که هروقت دختر دار شدم باهاش با آرامش و دوستانه صحبت کنم🤝
اون زمانی که احساس میکنی چقدر موجودِ مزخرف و زشتی هستی ولی یه نفر با یه بغل مهربونی میاد و برعکس ش رو بهت ثابت میکنه✨ ! >>>>
" در‌جستجویِ‌خویش "
واقعا هضم یه سری موضوعاتِ مربوطه سخته ؛ چقدر سریع گذشت ! چقدر با حسای دوست نداشتنی ای گذشت این یک ما
میونِ حجم زیاد درسا و مسائلی که پیش می‌اومد ، آروم آروم باید خودمو برای خداحافظی کردن از ۱۲ سال درس خوندن تو مدرسه هم آماده میکردم .. خدافظی از همه ی اتفاقات خوب و بدی که تجربه شد ؛ عجیب نیست باید یهو از همه ی چیزای دوست داشتنی و مزخرفِ مربوط به مدرسه دل بکَنیم ؟ چرا عجیبه ! بخاطر همینم دارم سعی میکنم کم کم باورش کنم .. هرشب سعی میکنم بهشون فکر کنم به اون لحظه ای ک قراره برای آخرین بار بچه هارو ببینم برای آخرین بار پیش خانم مصلی بخندم برای آخرین بار تو حیاط قشنگ مدرسه قدم بزنم یا برم بوفه و به اون خانمه بگم خاله ۲ تا شیرکاکائو میدین؟! اونم با اینکه بار سیصدم هست که دارم ازش خرید میکنم بازم بپرسه ازم :[ عزیزم رمزت؟ ] و من با ی لبخند تصنعی بگم :[بیست بیست *] و با خودم بگم [ این زن واقعا خنگه ؟! ] یا اصلا آخرین باری که قراره تو چشمای کسی که یه تیکه از من شده ، خیره بشم . .
" در‌جستجویِ‌خویش "
میونِ حجم زیاد درسا و مسائلی که پیش می‌اومد ، آروم آروم باید خودمو برای خداحافظی کردن از ۱۲ سال درس
تاحالا شده آرزو کنی زمان متوقف شه؟! با اینکه خیلیم خوش نمیگذره ولی من الان همینجا دلم میخواد زمان متوقف شه ؛ اینجوری که دلم نمیخواد ماهِ بعدی رو ببینم میخوام تا همیشه اینجا بمونم پیش کسایی که دوسشون دارم ؛ تو جایی که دوسش دارم ؛ من دلم نمیخواد وارد مرحله بعدی بشم ؛ لطفا یکی بفهمه و یکاری کنه .. لطفا یکی بفهمه و کمکم کنه .‌.
چقدر دلم میخواد این روزا بنویسم ، هرچی که هست و نیست رو بنویسم بنویسم بنویسم ولی نمیشه .. چرا ؟ چون دقیقا نمیدونم باید از چی بنویسم ، از کدومش ؟ از کدوم بخش ؟ از کدوم بُعد ؟ از غمِ از دست دادن دوست داشتنی ترین چیزام بنویسم ؟ از اینجوری گذشتنِ این روزا بنویسم ؟ از دور موندن از کسی که دوستش دارم بنویسم؟ از مقدارِ زیاد بی حوصلگی و کلافگیم بنویسم ؟ از بلاتکلیفی این روزا بنویسم یا از احساسات ضد و نقیضش ؟ از این حجم از حیرت‌م از اتفاقاتی که داره میفته و من هنوز نمیتونم باورشون کنم بنویسم ؟! پس .. بیخیال در نهایت میتونم بگم یک سینه حرف هست ولی نقطه چین بس است .....
خیلی جالبه که میزان و قدرتِ ضربان قلبم ، رابطه مستقیمی با نوعِ افکارم داره ..
حال بهم زن تر از ادعای یه سری از آدما وجود نداره بخدا .. وقتی رفتار و گفتار آدما متناقض هم باشه ، هویت آدمی انگار متزلزل میشه قشنگ ..🗿
کاش این حسای خوبی که نسبت به بعضی آدم ها داریم ، هیچوقتِ هیچوقت از بین نرن ؛ چرا که شاید این حس های خوب تنها چیز های با ارزش زندگی مون باشن . ‌. !
گویا اضافه ام در این تن . .