eitaa logo
غنچه های فاطمی
187 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
158 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتي که داشتيم ناهار مي‏خورديم، در زدند. من تندي چادرم را سر کردم و به طرف در حياط رفتم. مرد فقيري بود که پول مي‏خواست. آمدم و به پدربزرگم گفتم. پدربزرگ بلافاصله از جايش بلند شد و رفت دم در. فکر کردم پولي به مرد فقير مي‏دهد و برمي‏گردد. اما با کمال تعجب؛ صداي «يالله» آقاجون را شنيدم که معني‏اش اين بود که مهمان داريم. عمه زهرا چادرش را سر کرد و رفت از آشپزخانه بشقاب و قاشق و چنگال آورد و سر سفره گذاشت. آقاجون و مرد فقير هم آمدند و سرسفره نشستند مرد فقير، اولش خيلي خجالت مي‏کشيد. اما پدربزرگ آنقدر به او احترام گذاشت و محبت کرد. تا بالاخره او هم با ما خودماني شد. ناهارش را خورد و پولش را گرفت و رفت. عصري، آن آقاي پولدار هم که از پشت تلفن صدايش را شنيده بودم، آمد. با يک ماشين خيلي گران و راننده‏ اش. عصا زنان وارد شد و رفت به اتاق پدربزرگ. من محو کت و شلوار و عصا و کفش‏هاي قيمتي‏ اش شده بودم. عمه زهرا اصلا جلو نيامد. من هم مجبور شدم او را تا اتاق آقاجون راهنمايي کنم. آقاجون به آن آقا هم احترام گذاشت، اما ساکت و رسمي نه خنده‏ اي نه خوش و بشي ونه حرف اضافه ‏اي! انگار نه انگار که ثروتمندترين مرد شهر آمده بود تا مبلغ زيادي پول در اختيار آقاجون بگذارد. من باز هم تعجب کرده بودم. اما وقتي آن آقاهه رفت و عمه زهرا برايم توضيح داد که خمس مال آن آقا چقدر مي‏شود. برق از سرم پريد! اولش خيال مي کردم صحبت از چند صدهزار تومان باشد. بعد که عمه زهرا بيشتر توضيح داد. گفتم چند ميليون. اما وقتي عمه زهرا گفت که صفرهاي چک آن آقا از ميليون هم بيشتر است، سرم گيج رفت. بي‏ اختيار پرسيدم:«اين همه ثروت؟ پس چرا آقاجون، زياد تحويلش نگرفت؟ باور کن عمه زهرا رفتار آقاجون با اون مرد فقير خيلي بهتر از رفتارش با اون آقاهه بود!» عمه زهرا لبخندي زد و گفت: «علت داره عزيزم! آقاجون نمي‏خواد کسي فکر کنه بخاطر مال و ثروت زياد، مي‏تونه عزيزتر باشه. مالي که اون آقا داده، به جيب آقاجون نمي‏ره. بلکه حسابش با خدا تصفيه مي‏شه. پس اون آقا نمي‏تونه هيچ منتي بر آقاجون داشته باشه. اگه آقاجون هم قبول مي‏کنه که خمس مال اونو بگيره. داره در حقش لطف مي‏کنه!» فهميدن اين حرف‏ها کمي سخت بود. اما بيشتر که فکر کردم، يواش يواش چيزهاي تازه ‏اي فهميدم عمه زهرا ادامه داد: «ببين عزيز دلم! اگه يه روحاني، در برخورد با ثروتمندان احترام بيشتري از ديگران قابل بشه، مردم فقير سرخورده مي‏شن. ثروتمندان هم فکر مي‏کنن که منتي به سر اونا دارن و کم‏کم توقعات اضافي پيدا مي‏کنن. امام خميني هميشه مي‏گفت که اين انقلاب، متعلق به پا برهنه‏ هاست. اونا بودن که توي خيابونا ريختن و جلوي توپ و تانک و مسلسل، سينه سپر کردن و انقلابو پيروز کردن. اونا بودن که بعد از انقلاب هم، بچه هاشونو به جبهه فرستادن تا با دشمن متجاوز بجنگن و شهيد بشن.» حرف‏هاي عمه زهرا به اينجا که رسيد، چشمم افتاد به قاب عکس عموي شهيدم. با اينکه بارها اين عکس را ديده بودم و به عمو محسن که در جبهه شهيد شده بود. فکر کرده بودم. اما حالا حس ديگري داشتم. باز هم به آقاجون فکر کردم و احساس کردم دارم بيشتر مي‏شناسمش پدربزرگ، توي اين شهر براي همه عزيز بود. شايد علمش. تقوايش و حتي ثروتش از همه بيشتر بود. اما ترجيح داده بود ساده و فقيرانه زندگي کند. هم زخم شکنجه‏ ي ساواک را بر پشتش داشت و هم داغ شهادت بهترين فرزندش را در دل، درست مثل خيلي از مردم عادي کوچه و بازار، در حالي که مي‏توانست مثل يک ارباب، مثل يک حاکم، يا حداقل مثل آن آقاي پولدار شهرمان، زندگي پر زرق و برق و پر افاده ‏اي داشته باشد. ولي زندگي ساده و با صفا در آن خانه کوچک قديمي را انتخاب کرده بود. خانه ‏اي که در آن، با يک مرد فقير و گرسنه مثل ميهمان عزيز و محترمي رفتار مي‏شد. ┏━━━ 👦 👧 ━━━┓ @Gonchehayefatamion ┗━━━ 👦 👧 ━━ 👦 👧 غنچه های فاطمیون
کوثر.m4a
3.13M
🌹 کوثر آشنايی با عليها السلام 🎤 با اجرای: اسماعیل کریم نیا ┏━━━ 👦 👧 ━━━┓ @Gonchehayefatamion ┗━━━ 👦 👧 ━━ 👦 👧 غنچه های فاطمیون
1_325950852.mp3
6.99M
"بهترین جشن تولد" با صدای ماندگار (مریم نشیبا) موضوع : جشن تولد 🌹🌹
🌸 سلام الله عليها یکی بود که همه بود این آغاز متفاوتی است برای همه داستان هایی که تا امروز شنیده ایم این داستان، داستان جاودانگی است داستان زنی از خاندان عشق داستان زینب عليها السلام دنیا که آمد جبرئیل بر پیامبر (ص) فرود آمد و سلام خدا را به پیامبر ابلاغ کرده و گفت نام این نوزاد را زینب بگذارید ، خداوند بزرگ این نام را برای او برگزیده است نامش را زینب گذاشتند که زینت پدر باشد. چادر خاکی مادر را سر می کرد و در سجاده اش نماز می خواند. فقط سه سالش بود، از کودکی اهل عبادت بود و هر آن چه که از مستحبات بود را انجام می داد. او اهل نافله بود. بچه ها عاشقش بودند ، لحظه ای از عمه شان جدا نمی شوند. دختران آل هاشم آرزو داشتند مثل او باشند. همه به او پناه می بردند. دلسوز بود، دلسوز اسرا زینب مهربان بود.   غم نداشتن مادر از دست دادن پدر و برادر بزرگتر بس نبود که باید شاهد شهادت امام حسین می بود. شهادت فرزندان و یاران با وفا غم شهادت کم نبود که غصه دار اسرا شد غصه دار حرم و کاروان امام (ع) زینب صبور بود. هر که وارد کاخ یزید می شد دست و پایش را گم می کرد ، می ترسید اما زینب لبریز از اقتدار بی هیچ ترسی قدم بر می داشت زینب شجاع بود . راه امام بدون زینب نا تمام می ماند باید می گفت، از مظلومیت امام، از ظلم یزید باید می گفت از دین پیامبر که در روزگار یزید منحرف شده بود باید حقیقت را به جهان نشان می داد. او روشنگر بود. 〰〰〰
لی لی لی لی حوضک می خوام بگم یه قصه ای به اسم قصه کساء پنج تن آل عبا🌹 جمع شدند🌹 تا که بگن برای ما قصه ای از اهل کساء 🌹اولی رسول الله بود، پیامبر خدا بود، محمد امین بود، از همه بهترین بود خواست که بره زیر کساء، تا بده پیغامی به ما 🌹دومی امام حسن بود، امام دومین بود، صبور و مهربون بود اجازه خواست تا که بره زیر کساء، همراه جدش مصطفی 🌹سومی امام حسین بود، امام سومین بود، شجاع و مرد دین بود اجازه خواست تا که بره زیر کساء، همراه جدش مصطفی، کنار او بود مجتبی 🌹چهارمی امیرمومنین بود، امام اولین بود، علی شیر خدا بود اجازه خواست تا که بره زیر کساء، همراه یارش مصطفی، کنار اولاد زهرا 🌹پنجمی هم فاطمه، دختر مصطفی بود، همسر مرتضی بود، بهترین زنان بود اجازه خواست تا که بره زیر کساء، کنار هر چهار نفر، تا که بشن همراه هم پنج تن آل عبا 🌸 فرشته ها فرشته ها 🌸 خداجونم گفت به اونا می خوام بگم تا بدونید پیام دارم برسونید کل جهان هر چی که هست از رود و کوه و دریاها تا خورشید و زمین و ماه فقط به عشق فاطمه است فاطمه و پدر او فاطمه و همسر او فاطمه و اولاد او ✅ این قصه بود واقعی برای هر شیعه ای تا که بشه از غم رها به حرمت پنج تن آل عبا 🌸
غنچه های فاطمی
اگه آدم مهربون باشه، همه دوست دارن باهاش دوست بشن. 📒 برگرفته از حکمت۵۰ #نهج_البلاغه‌
تعجب خانم معلم خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟ به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟ رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید، او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد. من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را به مادربزرگم بدهم و او را خوشحال کنم. خانم معلم که از فداکاری و مهربانی رها به وجد آمده بود او را بسیار تشویق کرد و به بچه های کلاس هم ماجرا را تعریف کرد و گفت بچه ها از رها باید مهربانی را یاد بگیریم و بتوانیم از چیزهایی که دوست داریم بگذریم و آن را با بقیه قسمت کنیم. بچه ها بلند شدند و ایستاده برای رها دست زدند، رها بسیار خوشحال بود که یک کار خوب انجام داده. وقتی زنگ خورد به سرعت به سمت خانه رفت و دید که مادربزرگ عزیزش رسیده و سریع کیک ها را به مادربزرگ داد. مادربزرگ رها بخاطر لطف رها اشک شوق ریخت و خوراکی ها را با همه ی اعضای خانواده تقسیم کرد و خوردند. ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━
خرگوش مهربان و سوپ هویج🐰🥕 قصه ای درباره مهربانی و نتیجه مهربان بودن در روزگاری خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می‌کرد. یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد. خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد. او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان ، بچه‌هایم گرسنه هستند. ممکن است یکی از هویج‌هایت را به من بدهی؟” خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد. موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود. سپس خرگوش به خانم آهو رسید. خانم آهو به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان، داشتم به بازار می‌رفتم تا برای بچه‌هایم هویج بخرم، خیلی خسته شده‌ام و هنوز هم به بازار نرسیده‌ام. ممکن است یکی از هویج‌هایت را به من بدهی؟ ” خرگوش یکی دیگر از هویج‌هایش را به خانم آهو داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود. این بار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان، آیا تو می‌دانی که هویج برای بینایی چشم مفید است؟ آیا یکی از هویج‌هایت را به من می دهی؟ ” خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویج‌ها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت. او از جلو خانه‌ی مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت : “خرگوش مهربان، زمستان در راه است. چند روز دیگر جوجه‌هایم به دنیا می‌آیند و من هنوز هیچ لباسی برایشان آماده نکرده ام . ممکن است این هویج را به من بدهی؟ اگر روی تخم هایم بنشینم حتما جوجه های بیشتری به دنیا خواهم آور”. خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد. آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید. هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر می‌کرد که برای ناهار چه غذایی بپزد، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد. خرگوش مهربان پرسید : “چه کسی پشت در است ؟” صدایی شنید، “سلام، ما هستیم، آقای موش، خانم آهو، اردک عینکی، مرغی خانم ” خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آنها گفتند : “امروز تو هویج‌هایت را به ما دادی. ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم”. خرگوش که خیلی خوشحال شده بود، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید: چه غذایی پخته اید ؟ ” همه با هم گفتند : ” سوپ هویج ” سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
آرام در کنار پدر.mp3
3.31M
🌸 آرام در کنار پدر 🌸 🌺 با اجرای نورالزینب جون نوه شهید موسی حافظی 🌺 💚 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐✦ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب 💠 قصه‌های جنگل «دوستی و رفاقت» قسمت بیستم ✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری 🎤 با اجرای: نرگس منکاوی، مهسا مؤید فر و افسانه خلیلی پور 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: فهماندن ارزش دوستی به کودکان و اینکه به خاطر یک کار بی ارزش دوستان خود را ناراحت نکنیم . 📎 📎 📎 ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه شب 💠 قصه‌های جنگل «سبد میوه‌ها» ✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری 🎤 با اجرای: نرگس منکاوی، مهسا مؤید فر و افسانه خلیلی پور 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: فهماندن دلیل یگانه بودن خدا به کودکان 📎 📎 📎 ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4️⃣1️⃣1️⃣ قصه شب 💠 قصه‌های جنگل «کتاب دوست داشتنی» قسمت بیست و هفتم ✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری 🎤 با اجرای: نرگس منکاوی، مهسا مؤید فر و افسانه خلیلی پور 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: فهماندن این نکته به کودکان که وقتی یک چیز کوچک مثل کتاب سازنده‌ای دارد این دنیا به این بزرگی هم باید آفریننده‌ای داشته باشد 📎 📎 📎 ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
8️⃣1️⃣1️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ روزه و بازی ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشم نژاد و سما سهرابی 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: اهمیت روزه داری به کودکان و آموزش تحمل روزه داری 📎 📎 📎 ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━
28.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 قصه‌ اکرم و نون خالی ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشم نژاد و سما سهرابی 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با احکام روزه داری 📎 📎 📎 ┏━━━ 🏴🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 🏴🌙 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قصه‌ قدس عزیز ✍️ نویسنده: محمد رضا فرهادی حصاری 🎤 با اجرای: ناهید هاشم نژاد و سما سهرابی 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: بیان اهمیت روز قدس و کمک به مردم فلسطین به کودکان 📎 📎 📎 ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━