بقیه:
الای چقدر بیادبه؛ نیومد بهم سلام بده.
وای چقدر الای خودشو میگیره. هیچوقت اول پیام نمیده.
اون خیلی مغروره. هیچوقت سر صحبتو باز نمیکنه.
من:
بذار سلام ندم؛ شاید نمیخواد باهام حرف بزنه.
نکنه بگه ای بابا باز این پیام داد؟ بذار پیام ندم.
حتما من براش خستهکنندهم. بهتره باهاش حرف نزنم.
میخوام یه هفته دیگه که امتحانام تموم شد یه جووووری کتاب بخونم که چشمام قررررمز بشه.
میخوام روزی ۴۰۰ صفحه کتاب بخونم.
یوهاهاهاها
متنِسبز!
دیوانهی عاشق در نظر این مردم، ما دیوانهایم. البته راست میگویند. چه کسی غیر از یک دیوانه، میل به
دیوانهی عاشق
خدایا؛ میشود دعایم را مستجاب کنی؟
میدانم که لیاقتش را ندارم. میدانم برایت بندهی خوبی نبودهام. میدانم آنگونه که لایقش بودی، نپرستیدمت. میدانم به قدری که توان داشتم برای دینت کار نکردهام.
در مسافرتها از شکسته شدن نمازهایم خوشحال شدم. شیرینی افطار برایم بیشتر از نماز بود. دنبال فرصتی بودم که اعمال مستحب را ترک کنم. هر کار خوبی هم که کردم؛ چوب ریا لای چرخش رفت. نمازهایی که خواندهام برایم شده بود دفترچهی خاطرات! شمردن صفحههایی که تا پایان دعا مانده است هم که کارم بود.
خدایا! من همهی اینها را میدانم و باز آمدهام پیشت. باز آمدهام با خواستهای بزرگ. خودم میدانم که در اندازهاش نیستم؛ ولی از لطف تو که چیزی بعید نیست. نه؟
خدایا من دیر فهمیدم. دیر فهمیدم که همهی چیزهایی که ازشان فرار میکردم برای خودم بود، نه تو! دیر فهمیدم پناهت چقدر آرامش دارد. دیر فهمیدم به غیر از تو نیازی ندارم. دیر فهمیدم طعم مُهری که رویش سجدهی نماز اول وقت کرده باشند چقدر شیرین است.
خدایا، تو ارحمالراحمین هستی. نمیخواهی من را ببخشی؟ توقع زیادی هم ندارم. فقط میخواهم...
میخواهم در راه تو شهید که نه، قربانی شوم. خدایا، قبول میکنی...؟
الای وصالی
#متن_سبز
متنِسبز!
روح و جسم _کاش میشد یه بار راشل رو ببینم. _بریم ببینیمش؟ _نصف شب؟! مگه بیداره؟ _اون همیشه شبا ب
این که ذهنم هنوز درگیر راشل و داویده عادیه؟