چند تکه شدهای؟
چقدر آن روزی که شروع به راه رفتن کردی برایم شیرین بود. وقتی هم که برای اولین بار بابا گفتی قند در دلم آب شد. کمکم قد کشیدی... محاسنت پرپشت و دور بازوهایت کلفت شد. دیگر مردی شده بودی. راستش را بگویم... این آخرها دیگر خجالت میکشیدم تو را در آغوش بگیرم.
حالا...
دیگر خجالت نمیکشم؛ ولی نمیدانم کدام تکه از تو را در آغوشم بگیرم. دور و برم پر از توست بابا. کاش عمه نبیندت... راستی؛ چند تکه شدهای؟ میشمارمت. هرچه میشمارم تمام نمیشوی. مگر چقدر زیاد شدهای که نمیتوانم بشمارمت؟ عبایم را پهن میکنم و بدنت را رویش میچینم... چقدر کوچک شدی! تو اکبر من بودی، چه شده که اصغر شدی؟ پسر رشید من کجاست؟ خودت بگو، من به مادرت لیلا چه جوابی بدهم؟
دیگر نمیتوانم بغضم را در گلو نگه دارم و مانع ترکیدنش شوم. برای اولین بار زجه زدم. داغ جوان خیلی سنگین است... میبینی که دشمن به گریههای پدر پیرت میخندد؟ بابا بلند شو... بلندشو و نگذار دشمن شاد بشوم.
وای... عمهات از خیمه بیرون آمد... علیجان بلندشو، اگر تکههای تو را در عبایم ببیند پیر میشود. بابا بلند شو... عمه آمد... بلند شو... بلند شو...!
الای وصالی
#متن_سبز
متنِسبز!
قفل شب تاسوعا مسموم شدن هم باز شد.
مردم دارن از این دسته به اون دسته و از اون هیئت به این هیئت میرن بعد من یه متر راه میرم سرم گیج میره.
متنِسبز!
قفل شب تاسوعا مسموم شدن هم باز شد.
دلم قیمه نذری میخواد. حیف که فعلا چیزی نمیتونم بخورم...
متنِسبز!
قشنگ انگار یه پرده تار کشیدن جلوی چشمام.
اینجاست که باید گفت یعنی محرم زنده میمونم؟