متنِسبز!
*
روح آبی
نورش روی بدنم منعکس شده بود. مرطوب بود، شبیه مِه. نگاهم میکرد. لبخند زدم.
برایش عجیب بودم؟ نمیدانم. شاید از موهای قرمز خوشش نمیآمد. شاید لباسهایم را دوست نداشت. شاید پوست ککمکیام توی ذوقش میزد. شاید دوست داشت چشمانم رنگی باشد.
چرا اینها باید برای یک روح مهم باشد؟ او من را مثل خودش میخواست. روحم برایش مهم بود.
همیشه وقتی کنار هم بودیم سکوت میکردیم. او همهی حرفهای عاشقانه را تجربه کرده بود و حالا سکوت میخواست. به نظرش عشق جای سخن گفتن نداشت، فقط باید نگاه میکردی.
با نگاهش عاشقانهترین حرفها را به من میزد. گرم ترین بوسهها را از چشمانش میگرفتم. دوستش داشتم...
_میشه بغلت کنم؟
اوه. این عجیب بود. در این چند ماه فقط سکوت و نگاه بود؛ چرا ناگهان به آغوش تبدیل شد؟ صدایش بغض داشت. نور آبیاش کدرتر شده بود. امشب روح پژمردهای بود.
مثل همیشه برای جواب دادن چند دقیقه سکوت میکردیم. بینمان به رسم تبدیل شده بود.
_آره.
نورش کدرتر شده بود. نگران غمی بودم که هر ثانیه روحش را تاریکتر میکرد.
_میشه همیشه آبی بمونی و هیچوقت تاریک نشی؟
جواب نداد. آرام به سمتم آمد. آرامِ آرام، مثل موج. رطوبتش را حس کردم. بوی خاصی میداد. شاید بوی رنگ آبی. و دیگر ندیدمش.
_کجایی روح آبی؟
_همینجا.
خودش را بیرون کشید و جلویم ظاهر شد. دیگر تیرهی تیره شده بود.
_دیدی راشل؟ من هیچوقت نمیتونم بغلت کنم. من دوستت دارم؛ ولی تو جسم داری، و من ندارم... تو لیاقتت بیشتر از یه روحه راشل. من روحم، نمیتونم زندگی کنم. نمیتونم عاشق بشم. من قواعد دنیا رو رعایت نکردم راشل... تو میتونی زندگی کنی و همسر یه مرد چهارشونهی بور بشی. منم میتونم برم توی دریا و برای همیشه اونجا گم بشم. یه روح آبی نمیتونه عاشق یه دختر بشه. فراموشم کن راشل... خداحافظ.
اِلآی وصالی
#متن_سبز
هدایت شده از شـاید من:)
سلام آدمها ؛
دنبال کتابی میگردم که برای افزایش انگیزه باشه،
منظورم اینه داستانی باشه که یکی برای اینده اش تلاش میکنه یا حتی انگیزه داره برای تلاش کردن،
اگه کتابی خوندید توی این سبک که به نظرتون هم قشنگ بود
هم کارساز برای افزایش انگیزه
لطفا معرفی کنید❤️✨
https://daigo.ir/secret/53280470
هدایت شده از متنِسبز!
قبلا فکر میکردم از تهران متنفرم و دلم میخواست هرجاااایی غیر تهران زندگی کنم. الان به این نتیجه رسیدم که نه... آدم هرجایی که متولد بشه و قد بکشه رو یجور دیگه دوست داره. تازه فهمیدم چقدر عاشق تهرانم. اون نوشتههایی بود که روی اتوبوسها مینوشتن، الان همش توی مغزم میچرخه... «تهران دوستداشتنی»
اگه دندوناتون سالمه و سال به سال دندونپزشکی نمیرید برید همین الان سجده شکر کنید.