من مطمئنم پشت قیافهی سرد و خشکش، پشت اخمهایش، پشت ژولیدگیاش و پشت غرورش پسربچهای کوچک نشسته که عاشق بادبادک بازی و ماهیهای قرمز است و به شدت محتاج دوستی که مراقبش باشد.
وقتی نگاهش میکردی یاد ویرانه میافتادی. دوست شدن با او خیلی سخت است؛ ولی عوضش وفادار است. گوشهی مغز و قلب تاریکش دَری کوچک است. دری که اگر بتوانی از هفت خوان بگزری و به درونش برسی، دنیایی پر از زیبایی میبینی. صاحب در هیچ وقت در را باز نمیکند؛ مگر اینکه خودت با لگد بازش کنی و ویرانه را، ویرانهتر بکنی.
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
#عکس_های_شما