عطرش قبل از خودش وارد خانه شد. چشم هایش شبیه دو فانوس کوچک در ظلمت جنگل بود؛ همانقدر زیبا و امیدوار کننده.
آش رشته را در کاسههایمان ریختم و او مثل همیشه، شروع کرد به تعریف کردن از مزهی غذا. واقعا هم خوشمزه بود؛ انگار وقتی با عشق پخته میشود خوشمزهتر میشود!
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
ما باهم درستش میکنیم...!
رز زرد خیلی دوست داشتم؛ مادرم میگفت که از قبل به دنیا آمدنم هم پدرم برایم رز زرد میگرفت.
از اولین روزهایی که محمدحسن را هم شناختم برایم رز زرد میگرفت.
هرکسی که دوستم داشت، برایم رز زرد میگرفت؛ انگار که یک نماد بود.
محمدحسن هم سنگ تمام گزاشته است. این چند ماه هم که مشکلاتمان بیشتر شده، بیشتر برایم گل میخرد. کلاهبرداری بزرگی که از خانواده کوچکمان شد، بی توجهی پدر و مادرهایمان، و... غم همهی این ها شادی را رز های زرد محمد حسن جبران میکرد. زندگی ما ففط همین است؛ ساده و دوست داشتنی...✨
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
#عکس_های_شما
•متنِسبز!🇵🇸•
آبجیم>>>
بوی گلاب میاومد؛ نیکا هم همش بو میکرد و میگفت اینجا بوی بهشت میده🥲✨