eitaa logo
دختر اسنپی💚👱‍♀️
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
﷽ 💚رمان آنلاین دختر اسنپی🦠 🌱روزانه ۱ الی ۲ پارت🐢 🌿🍀تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر اسنپی💚👱‍♀️
#799 نمیدونستم چی بگم.. دلم میخواست بهش بگم هرکجا که توباشی اونجا برای من بهشته اما نه روشو داشتم ن
پلک هاشو محکم روی هم فشار داد و دست هاشو که روی میز بود مشت کرد و گفت: _من نمیخوام کار به دعوا و کولی بازی بکشه گلاویژ.. دارم سوال میپرسم مثل آدم جواب منو بده! اصلا فکرکن من مرده ام.. جنازه ی من رو خودت با دست خودت توقبر گذاشتی و دیگه عمادی وجود نداره! تو بعد از من باید اینجوری خودتو به تاراج بزاری؟؟؟ _اولا درست صحبت کن اونی که خودشو به تاراج میذاره همون جوجو خانوم عشقته نه من..! بعدشم من هرطور لباس بپوشم یا آرایش کنم هزاربرابر دخترای این دوره زمونه موجه تره.. حتی اگرم به قول شما بدترهم بود به خودم ربط داره من یه دختر مجرد وآزادام.... میون حرفم پرید وگفت: _توغلط کردی... باچشم های گرد شده نگاهش کردم... میدونستم حرفام دیونه اش کرده و داره باتموم وجودش خودشوکنترل میکنه نزنه داغونم کنه.. تصمیم گرفتم اونجارو ترک کنم ونذارم کار به جاهای باریک تری کشیده بشه.. هرچی باشه من عاشق این مرتیکه ام و طبق حرف های بهار نمیخواستم جدی جدی ازدستش بدم! _اصلا میدونی چیه؟ ترجیح میدم اینجارو ترک کنم و به بحث کردن با شما خاتمه بدم.. کیفمو برداشتم و به طرف در خروجی رفتم.. هرچقدر دنبال بهار ورضا گشتم هیچ خبری ازشون نبود.. حتی ماشینشونم نبود.. _وای بهار.. بهارررر اگه دستم بهت برسه میدونم چطوری این کارت رو ازدماغت دربیارم! توی اون محدوده تاکسی پیدا نمیشد که..محیط تفریحی بود و همه ماشین ها شخصی بودن.. گریه ام گرفت.. دوباره اشکم سرازیرشد.. به بهار زنگ زدم خاموش بود.. رضاهم همینطور‌.. مطمئن شدم تمام شب با برنامه ریزی قبلی بوده و میخواستن منو با عماد تنها بذارن.. رفتم یه گوشه کنار درخت ایستادم و سعی کردم حداقل اسنپ بگیرم برگردم خونه که ماشین عماد روبه روم ایستاد.. _بیا بالا میرسونمت... بدون حرف دماغمو بالا کشیدم و بهش پشت کردم و دوباره تاکسی لعنتی رو گرفتم!