بابا کۍ میاۍ↻
گوشوارھ از گوشم کشیدن
چادر از سر عمه زینب در آوردن
کودک های یتیم رو دارن میزنن
عمو عباس کجاس بابا
چرا دیگه نیس تا برامون آب بیارھ
چرا موهای عمه زینب سفید شدن بابا
چرا هی عمه میگه نزنینش این بچه پدر ندارھ کجایی بابا😭🖤
•|دخٺـرها بابایے نیسٺند،
باباها دخٺـرےاند ... !
این را وقٺےحسین(علیہاݪسݪام)
با سر
بہ دیدن #رقیــہ آمد
فهمیدم ... |🙂💔
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#رمانآواےعاشقے♥️💍
#پارتنودوشش
وباهاشون روبوسی کردیم؛ واقعا دیگه قلبم تحمل این همه خوش بختی رو نداشت.
بابا اومد سمتم و دست راست علی و دست چپم رو گرفت . دستم رو که کمی میلرزید گذاشت تو دست راست علی وگفت : دخترمو بهت سپردم. با لباس سفید دادم بهت با کفن سفید هم تحویل میگیرم.
وای به حالت تو زندگی خم به ابروش بیاد.
علی هم سرش رو انداخت پایین و خندید .
_ خدا نکنه خم به ابرو مونا جان بیاد ،
دنیامو میدم تا آب تو دلش تکون نخوره. اگر هم یک درصد ، گوش شیطون کر این اتفاق بیفته ، زمین و زمان رو بهم میریزم تا دوباره بخندن.
با این حرفش نزدیک بود پس بیافتم .
خدایا، وایستا . اروم اروم ، قلبم طاقت این همه خوش بختی رو نداره .
مامان علی بهش نزدیک شد. علی دست منو رها کرد و رفت دست مادرشو بوسید.
بعد از کلی قربون صدقه مادر و پسری
مامان ملیحه اومد و پیشونیم رو بوسید و برامون آرزو خوشبختی کرد.
_ خب ما شما دوتارو تنها میزاریم ؛ تو حرم یکم خلوت کنید ما میریم خونه منتظرتون می مونیم .
ریحانه هم که با مامان ملیحه خوب رفیق شده بود، از ما خداحافظی کرد و با مامان اینا رفت .
ما هم ایستادیم و بدرقشون کردیم .
بعد رفتنشون علی رو به من کرد وگفت : خب حالا که محرم هم شدیم دستتونو بدین به من که گم نشین . دیگه می خوام دستت توی دست خودم باشه. اومدنا که نشد ، ولی دیگه الان نمیشه از من دریغ بکنی.
🦋نویسنده:مونااسماعیل زاده🦋
کپی با ذکر نام نویسنده و لینک کانالمون
🦋@HARAM377🦋
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#رمانآواےعاشقے♥️💍
#پارتنودوهفت
بالهنی متفاوت ادامه داد: فعلا دست من امانتی.
منم که دیدم میخواد اذیتم کنه، کم نیاوردم و باهاش حرف نزدم و نشستم همون جایی که ایستاده بودیم .
_ مونا چیشد؟ چرا نشستی؟
+ من باشما قهرم
_ چراا؟
ما که تازه عقد کردیم.
+ خوب چون تازه عقد کردیم قهرم دیگه ،
با لحن خنده گفت : یعنی چی ؟!
حالا میتونستم نسبت به قبل راحت تر باهش حرف بزنم و توی چشماش نگاه کنم. از این که می خواستم یکم بپیچونمش ، خوشم میومد.
+ یعنی قبلش ازتون ناراحت بودم ولی چون محرم نبودیم نمیشد باهاتون قهر کنم. الان دیگه با خیال راحت وآسوده میتونم قهر کنم.
_ خب چرا از دستم ناراحت بودین؟؟
+ خودتون یکم فکر کنید
_ چیزی یادم نمیاد، میشه بگی؟
+ شما منو دوست ندارین...
_ چی داری میگی مونا، بچه شدی؟
من اگه دوست نداشتم که ، این همه خودم و برای به دست آوردنت به آب و آتیش نمیزدم
+ شما ریحانه رو از من بیشتر دوست داری
علی هم خندید وگفت: اهاااا پس زود تر بگو حسودیت شده؟
منم رومو ازش برگردوندم و سکوت کردم .
_ مونا خانوم، آره شما راست میگی ، من هیچ کسو از ریحانه بیشتر دوست ندارم.
رومو برگردونم وابرویی بالا انداختم وگفتم : چی؟
گفت: آخه میدونید؟ من عاشق شما هستم ولی ریحانه رو دوست دارم.
منم پشت چشمی نازک کردم ولبخندی زدم وگفتم: واقعا ؟
علی هم گفت: واقعا.
دستش رو گرفت سمتم و گفت: خوب ، حالا میشه بلند بشین بریم یک دوری تو حرم بزنیم؟
دستمو گزاشتم تو دستش وبلند شدم.
داشتم از خجالت مثل بستنی آب میشدم ولی باید عادت میکردم .
علی گفت: راستی با چادر سفید که نمیتونید تو حرم بگردین، جلب توجه میکنه . بزازین برم چادر مشکیتون از ماشین بیارم .
داشت دنبال سوئیچ میگشت که فاطمه زد به پشتم و
گفت : عروس خانوم، چادرتونو جا گزاشتین.
+ فرشته نجات منی تو دختر.
علی با محبت به فاطمه نگاهی کرد.
آروم دستش گرفت و سمت خودش کشوند و در آغوش کشید ؛ دم گوشش به طوری که من هم شنیدم گفت: بقیه بودن ، نشد خوب بقلت کنم .
ممنونم خواهری ، خیلی خوبی.
اگر فرشته ی نجات من و مونا نمیشدی که الان مونا زنم نبود. خواهری رو در حقم ادا کردی.
کمی از خودش دورش کرد و نم اشک چشم فاطمه رو پاک کرد؛ اما هنوز دستش توی دست فاطمه بود که با خنده ادامه داد: البته هنوز هم باید برای من خواهرانه هات رو خرج کنی. به دستت کار دارم.
_ به روی چشم داداشم ، فقط به خانمت یک حرفی رو بگم.
فاطمه بهم نزدیک شد و آروم در گوشم زمزمه کرد .
_ کم دل داداش ما ببر و براش ناز کن. ما همیشه فرشته نجات شما میشیم.
بعد تندی رفت . خنده ام گرفت.
چادرم رو عوض کردم وبا هم رفتیم صحن انقلاب پاتوق همیشگی من.
رو به گنبد نشستیم.
_ مونا؟
+ بله؟
_ خب ، گفتی بعد عقد حست رو میگی. خیلی کنجکاوم بشنوم.
رو به گنبد کردم وگفتم: دستت خوش آقا دیگه دستم تو دستاشه.
علی لبخند عمیقی زد و گفت : همه اش فهمیدم. همش تو همین یک جمله خلاصه میشه که هر حرفش یک دنیا حرفه.
مونا با دنیا عوضت نمیکنم.
منم خواستم اذیتش کنم گفتم: حتی با ریحانه ؟
علی خندید: باز شروع کردی ها.
+ علی آقا ؟
_ جونم عزیزم.
خون توی رگ های صورتم دوید.
+ میگم ، بهت خیلی حسودیم میشه.
_ چرا؟
+ ببین ، خیلیییی بهت حسودیم میشه ها.
_ خوب دیگه ، خجالتم نده عزیزم.
+ اخه خیلییی بهت حسودیم میشه.
_ عه مونا ، خوب چرا حسودیت میشه؟
+ آخه شما، منو داری دیگه.
علی چشماشو گرد شد گفت :موناااا ....
+ چیه ، دروغ میگم؟
سرش رو به نشانه ی منفی تکون داد : نه اصلا. خب حالا تو بگو ببینم ؟ چرا وقتی منو داری ، بهت حسودیم باید بشه ؟
منم کم نذاشتم و جواب دادم : چون شما رو دارم
_ چون من کسی رو دارم که هم خیلی با حیاست ، هم موقره ، برای نامحرم هم سنگین ورنگین برخورد می کنه؛ و هم به موقعش بچه میشه برات و اذیتت میکنه . مهم تر از همه کنارش آدم کلی آرامش داره و به سکوی پرش میبرتت و خیلی چیزای دیگه که قابل توصیف نیست.
مونا ، من باتو نصف ایمانم کامل شد. تو من رو کامل کردی.
خلاصه بگم همه دنیا یک طرف ،
عشق من یک طرف دیگه.
لپام از خجالت گل انداخت و رنگم مثل لبو قرمز شد، سرمو انداختم پایین
🦋نویسنده:مونااسماعیل زاده 🦋
کپی با ذکر نام نویسنده و لینک کانالمون
🦋@HARAM377🦋
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ࢪفـیـقـا کجایین؟!
همونایی کہ כل ما ࢪو بردن بهشوݧ میگݩ ࢪفیق فـاب هرکسے یکے ازونا دارھ 💋
اگہ یکے ازونا دار بفࢪسٺ بࢪاش 💞
°•°♡°•° @HARAM377°•°♡°•°
•| در حوالےحرم |•
https://EitaaBot.ir/poll/nwsa #نظرسنجی چطور بود¿ همه جواب بدید🖐🏻☺️
منتظࢪتون جوابتون هستم🖐🏻🌿