🔰
#حکایت_آموزنده 👌
💢 دهقانی مقداری گندم در دامن لباس #پیرمرد فقیری ریخت.
🔹 پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با #پروردگار خود سخن میگفت :
ای گشاینده گره های ناگشوده ،
گره از گره های زندگی ما بگشای...
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت.
🔹او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن #گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از #طلا ریخته است!
🌟 ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم #مفتاح راه...👌
➖➖➖💠➖➖➖
🔹️ کارگروه فرهنگی و اجتماعی
🇮🇷 #حوزه_بسیج_امام_هادی_بندپیغربی
سپاه ناحیه شهرستان بابل
@HB_EMAMHADI_BG
🔰
#حکایت_آموزنده 👌
💠 " بُشرحافی " میگفت؛
در بازار بغداد میگشتم که ناگهان دیدم مردی را #تازیانه میزنند.
ایستادم و ماجرا را دنبال کردم.
🔹دیدم که آن مرد، ناله نمیکند و هیچ حرفی که نشان #درد و رنج باشد از او صادر نمیشود.
پس از آن که تازیانه ها را خورد، او را به حبس بردند.
🔸به دنبال او رفتم .
در جایی، با او رو در رو شدم و پرسیدم:
این تازیانه ها را به چه جرمی خوردی🌹
گفت : #شیفته_عشقم...‼️
🔹 گفتم :
چرا هیچ زاری نکردی⁉️
اگر می نالیدی و آه میکشیدی و میگریستی، شاید به تو #تخفیف میدادند و از شمار تازیانه ها می کاستند.
🔸 گفت :
#معشوقم در میان جمع بود و به من مینگریست .
او مرا میدید و من نیز او را پیش چشم خود میدیدم .
در #مرام_عشق، زاریدن و نالیدن نیست .
🔹گفتم :
اگر چشم می گشودی و دیدگانت #معشوق_آسمانی را میدید، به چه حال بودی⁉️
🔸مرد زخمی، از تأثیر این سخن،
فریادی کشید و همانجا ، جان داد .
در این معنا، مولوی گفته است:
عشق مولا کی کم از لیلا بود
گوی گشتن بهر او اولی بود
➖➖➖💠➖➖➖
🔹️ کارگروه فرهنگی و اجتماعی
🇮🇷 #حوزه_بسیج_امام_هادی_بندپیغربی
سپاه ناحیه شهرستان بابل
@HB_EMAMHADI_BG