📖 چقدر قرآن وسط زندگی ماست؟! چقدر به قاعده هایش آشنا هستیم؟! چقدر عمل می کنیم؟!
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز
▪️به جای مقدمه
▫️ ما نه اینکه قرآن نخوانیم، می خوانیم ولی قرآن را وسط زندگی نمی آوریم!
موقع انتخاب رشته قرآن وسط زندگی ماست؟! یعنی قرآن به ما می گوید که فنی بخوانیم یا نظری؟!
به ما می گوید امروز ناهار چی بپزیم یا نه؟!
به ما می گوید چه ساعتی بخوابیم یا نه؟!
به ما می گوید شغل آزاد داشته باشیم یا نه؟!
اگر نمی گوید یا هدایتگر نیست که مخالف صریح قرآن است و مکرر خدای متعال از قرآن کریم، با عنوان کتاب هدایت نام برده است، یا اینکه قرآن وسط زندگی ما نیامده است!
▫️وقتی از هدایتگری و راهنمایی صحبت می کنیم، تصور ما این است که مشکلات روزمره فقط حل بشود!
مشکلِ «امروز ناهار چی باید بپزم؟!»
و مشکلِ «خواستگاری دختر قزبس خانم برم یا دختر ننه عصمت؟!»
ولی مسئله فقط حل مشکلات روزمره نیست! شما فکر کن چراغ جادو دستت باشد و فقط با آن چایی دم کنی! مسخره است اصلا!
انسان با این همه ابعاد وجودی و توانمندی و ظرفیت و استعداد و کلی چیزها خوب دیگر، نهایتا مسئله اش بشود ناهار چی بپزم و دیگر هیچ؟!
*هدایتگری قرآن این است که این انسانِ چسبیده به زمین را از زمین بِکَند و به سقف آسمان برساند.*
قرآن اگر وسط زندگی نباشد، هم مشکلات روزمره را داریم، هم از این همه ظرفیت استفاده نکرده ایم! خاک بر سر خاک بر سر، خلاصه!
▫️قرآن چطور هدایت می کند؟! قاعده های الهی را ملموس برای ما بیان می کند. قاعده هایی که با ذهن اولیه ما ممکن است سازگار نباشد.
▫️فکر کن در حال فرار هستی. یک هفته به سختی و بیچارگی، خودت را به شهر جدیدی رسانده ای. می ترسی! نگرانی! نمی دانی در آینده چه اتفاقی می افتد. با گوشه چشم این طرف و آن طرف را نگاه می کنی که نکند کسی دنبالت باشد. خسته و گرسنه، ولوی ولویی! زیر سایه یک دیوار، پایت را هم دراز کرده ای. گوشه سمت چپ نگاهت، صف آقایان را می بینی که پشت سر هم در حال حرکت است و دو خانم یک گوشه منتظرند و کسی به آنها توجه نمی کند. فرض کن کسی توجه نمی کند. فرض کن! چه می کنی؟! خجالت می کشی که حالا حتما باید بروی با دو دختر صحبت کنی؟! خسته ای و می گویی ولش کن و بالاخره یک نفر پیدا می شود رسیدگی کند؟! چه کار می کنی؟!
▫️قرآن ملموس، داستان حضرت موسی (ع) را وسط می کشد که نشان بدهد بی اهمیتی به بقیه، حتی وقتی در ولوترین حالت ممکن هم باشی، کار درستی نیست و کار درست، کمک کردن است. برو جلو بپرس! خب! نمیگذارند گوسفندها را آب بدهید؟! من آب میدهم. سر صف بایست! گوسفندهای آن دو دختر را آب بده! بعد بدون چشم داشت و دریافت دستمزد، خداحافظی کن و برو زیر سایه همان دیوار قبلی، به گرسنگی و ترسهایت ادامه بده. وظیفه این است که این کار را بکنی. خدا هم البته سر صحنه هست و هوایت را دارد. همان دختر ها بودند که گوسفندهایشان را سیراب کردی؟! همانها راه خفن شدن و مزهدار شدن زندگیات را فراهم میکنند. خانه میخواهی؟! تأمین می شود. شغل؟! تأمین میشود. همسر؟! آن هم ... دیگر چه میخواهی؟!
▫️خستهترین حالت ممکن، ولوترین، ناامید ترین، ترسناکترین، همه حالتهای بد، ترینشان را تصور کن، وقتی وظیفه کمک به بقیه است، باید بروی. که خدا هست! که خدا هست! که خدا هست ... قرآن این قاعده را جلوی چشمهایت می آورد. ملموس! با داستان! که عاقبتِ بیتفاوت نبودن، زندگی خوب است. زندگی خوب که میگویم نه اینکه فردا حتما همه چیز فراهم بشود، نه، گاهی شاید جای دیگری بناست آن بیتفاوت نبودنت جبران بشود، مهم این است که بیتفاوت نباشی فرزندم! آفرین!
▫️ قرآن با این داستانها دارد ما را هدایت میکند. حالا چقدر قرآن وسط زندگی ماست؟! چقدر به قاعده هایش آشنا هستیم؟! چقدر عمل می کنیم؟!
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📖 چقدر قرآن وسط زندگی ماست؟! چقدر به قاعده هایش آشنا هستیم؟! چقدر عمل می کنیم؟! #امروز_به_روایت_دی
📜 امروز به روایت دیروز
▪️مثل این پیغمبر نباش!
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز ▪️مثل این پیغمبر نباش! #امروز_به_روایت_دیروز #حوزه_دانشجویی_شریف 🔻 @HDSHAR
📜 امروز به روایت دیروز
▪️مثل این پیغمبر نباش!
▫️قرآن یک جا دستور می دهد که مثل این پیغمبر نباش! اسم هم نمی برد و خصوصیت می گوید. شما انگار کن که خدا دلش می خواهد بگوید این پیغمبر با همه عظمتش ولی یک جا یک رفتاری کرد که هوف! چه کسی؟! اسم نمی برد ها! ابدا! می گوید همان که همنشین نهنگ بود! بعد هم اضافه میکند «مثل هم نشین نهنگ نباش»! «وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ» ... قبلش دستور به صبر می دهد و بعد می فرماید که مثل این پیغمبر نباش.
▫️من و شما وقتی توی کتابی می بینیمش، خیلی راحت برخورد می کنیم. نوشته ی ساده ای که گوشه ی یک کتاب باشد، به من و شما که کاری ندارد! همه موافقیم با آن. حتی به همدیگر هم توصیه اش می کنیم. دستی به محاسن بلند سفیدمان می کشیم و بر عصای پیرخردمندمان تکیه می کنیم و با نگاه نافذ دنیا دیده مان آن را در گوش بقیه می خوانیم. ترجیحا با صدای خش دارِ بم باید باشد که خوب به جانِ مخاطب بنشیند!
▫️حالا خدا نکند این کلمات از توی کتاب بیرون بیاید و بیفتد وسط زندگی ما. خدا نکند جای پیرخردمند و مخاطب برای ما عوض شود و ما مخاطب حرف های پیرخردمند بشویم. اینجاست که کلمات رنگ دیگری پیدا میکنند و حرف ها، مزه ی دیگر.
▫️فکر کن حق با توست! فکر کن ... طرف مقابل صد در صد ظالم. حقت را خورده. هر جا دعوا را مطرح می کنی، همه حق را به تو می دهند. همه! همه هم دستی به سرت می کشند و تهش می گویند: «خدا صبرت بدهد!» و این خدا صبرت بدهد، دائم توی ذهنت جولان می دهد که تا کِی؟! تا چه زمانی باید صبر کنم؟! تا چه زمانی؟! خسته شدم بابا!
▫️کوه رفتن را تمرین صبر می دانند. مسیری را رفته ای، قله را هم می بینی. به پایین نگاه می کنی و دلت نمی آید برگردی، به بالا نگاه می کنی و مشتی خاک برمی داری و روی سرت می ریزی که کی حالا تا آن بالا می رود؟!!!!
▫️فتح قله قشنگ است. عکس روی قله جذاب است. منتهی وقتی وسط راهی، اصلا چیز جذابی نیست! وقتی خسته ای و داری نفس نفس می زنی و توی دلت به کسی که سه ی صبح برای رفتن به قله بیدارت کرد فحش می دهی، اصلا چیز جذابی نیست! وقتی رفیقت می گوید راهی نمانده و خسته نشو، اصلا جذاب نیست! صبر توی مسیر، جذاب نیست بابا!
▫️توی کتاب وقتی می خوانی «یکی از خصلت های نیک انسانی صبر است»، به احترام این جمله بلند می شوی و دست می زنی. خودت پیرخردمند می شوی و به همه توصیه اش می کنی، ولی وقتی وسط زندگی ات باید صبر کنی ... تازه می فهمی که چه کار سختی است و اصلا شاید خصلت نیک انسانی هم نباشد! هوم؟!
▫️چرا مثل حضرت یونس (ع) نباش؟! قبلش توضیح داده! من یک دستور می دهم، سرش بایست! صبر کن! زود تصمیم نگیر! زود عصبی نشو! زود ول نکن! بابا بچسب به کارَت دیگر، چرا هر چی می شود سریع دوست داری کار را رها کنی و «اینطوری نمی شود» را بگویی و فرار کنی؟! آقای محترم! شما وسط کوهی! تا ته مسیر هم باید بروی! «این سمت باد می آید» و «آن طرف پرتگاه است» و «آب نیست» و این جور ها را هم برای بقیه بگو، من گوشم از این حرف ها پر است و هزار نفر قبل از تو به قله رسیده اند! البته چرا! یک نفر این وسط ... همان که تهش چادر نشین شد وسط راه، همان بالا نیامد! ولی بقیه بالا آمدند. تو مثل بقیه باش، نه مثل چادرنشین ... انگار کن خدا اینجوری گفته ...
▫️«فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ» و ما باید صبر کنیم ... اگر چیزی درست است، اگر می دانیم مسیری درست است، چرا پا پس بکشیم؟! تا می شود باید دوید. خدا دستور داده ... اگر وسط راه به هر دلیلی از صبر دست برداریم، تهش همنشین نهنگ می شویم! تهش باید کلی استغفار کنیم. سختی هم نشینی با نهنگ بیشتر است یا سختیِ در مسیر بودن؟!
▫️زمان در جریان است ... می رود. شرایط تغییر می کند ... همیشه اوضاع در یک حالت نمی ماند. یا در مسیر جلو می روی، یا بدبخت می شوی. حد وسط دیگری وجود ندارد ... یا صبر، یا دل نهنگ!
▫️خدا وسط زندگی ماست ... همان جا که برای کنکور می خوانی، همان جا که همسرت کلافه ات کرده، همان جا که پدرت زور می گوید، همان جا که می دوی و به نتیجه نمی رسی، همان جا که همه مسخره ات می کنند، همان جاست ... همان جا که مطمئنی مسیر درست است ولی سخت است و هنوز جواب نداده، همانجا که می دانی مسیر درست است ولی ... همان جا خدا ایستاده و می گوید صبر کن که نکند نهنگ بخوردت!
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز ▪️مثل این پیغمبر نباش! #امروز_به_روایت_دیروز #حوزه_دانشجویی_شریف 🔻 @HDSHAR
📜 امروز به روایت دیروز
▪️اتباع دولت آقای جالوت
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز ▪️اتباع دولت آقای جالوت #امروز_به_روایت_دیروز #حوزه_دانشجویی_شریف 🔻 @HDSH
📜 امروز به روایت دیروز
▪️اتباع دولت آقای جالوت
▫️نمی گویم عقلانیت را باید کنار گذاشت! ابدا ... عقل باید وسط باشد ... تدبیر وسط باشد ... ولی گاهی ته تدبیر می رسد به آن جا که ایستاده ای جلوی کوه مشکلات و دو دو تا چهار تا هایت می گویند که بدبخت شده ای!
▫️دو دو تا چهار تا ها ایستادند یک طرف و گفتند: «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» که به زبان خودمانی می شود: «آقا اینا خیلی زیادن و کار ما نیست اصلا جلوی این ها وایسیم به خدا!» و مقابل آنان، یک عده ی دیگر، سرشان را بالا گرفتند و گفتند: «چشم می ترسه و دست کار رو می کنه! انقدر نترسید بابا! هنوز نرسیده، نیومده، نجنگیده، هی بگید نمیشه نمیشه که چی؟! خدا بزرگه! خدا انقدر بزرگه که یهو به خودت میای و می بینی یه گروه کوچولو رو جلوی یه لشکر، سربلند می کنه. صبر داشته باش داداش من! صبر» که البته به زبان قرآنی می شود: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ»
▫️وقتی قرآن دارد این ماجرا را تعریف می کند، یعنی بی تدبیری صورت نگرفته ... با عقلانیت محض جلو رفته اند و طالوت تصمیم گرفته، سرِ یک آب خوردن ساده، جمعیت را پالایش کند! جمعیت کمی برای مقابله با جالوت نرفته بودند ... اما وسط راه، یک عده خلاف دستور طالوت آب خوردند وبه خاطر همین ماجرا جمعیت زیادی از برنامه حذف شدند! کمی فکر کنید! لشکر جالوت باکلی نفرات ایستاده، بعد این طرف فرمانده ی لشکر سرِ آب خوردن گفته خیلی ها حق شرکت در جنگ را ندارند!!! حالا بعد از کنار رفتن آن جمعیت زیاد، یک عده گفتند نمی شود جنگید و یک عده گفتند نترسید و می شود و خدا با صابران است!
▫️شما فکر کن وسط یک بازی فوتبال، یک دفعه مربی تصمیم بگیرد نصف بیشتر تیم را بیرون بکشد و بگوید همین شما چهار نفر جلوی یازده نفر حریف بازی کنید! سر چی بیرون بکشد؟! سر اینکه هفت نفر دیگر زیادی آب خورده اند! خدایی خیلی مرد می خواهد که یقه مربی را نگیری! چهار نفر مانده اند، از این چهار نفر هم دو نفر می گویند که نمی شود بُرد! چه اوضاعی می شود؟!
▫️اوضاع آشنا نیست؟! نه واقعا این داستانی که قرآن تعریف کرده خیلی آشنا نیست؟! آدم حس می کند انگار سر تسخیر یک سفارت، یک دولت استعفا داده، تازه چند وقت بعد هم جنگ شده و یک خائن هم نقش رئیس جمهور را پذیرفته! کل دنیا جلوی رویت، یک عده که فرار کرده اند و عده ی باقی مانده هم دو دسته اند! یک عده می گویند می شود و یک عده می گویند نمی شود و مردم را به کشتن ندهید!
▫️و ما! بعد از داستان طالوت ایستاده ایم! و بعد از هشت سال دفاع مقدس ... و ما! وسط جنگیم ... جنگ برای حل مشکلات داخلی و خارجی ... بی تدبیری؟! سعی می کنیم نشود ... و اینجا، توی این جنگ، آن هایی که به خدا امید دارند پیروز ماجرایند ... آن هایی که صبر می کنند بر مواضع درست ... بر بدیهیات واضح قرآنی ...
▫️ما پیروزی طالوت را دیده ایم، پیروزی هشت سال دفاع مقدس را ... ان شاءالله پیروزی های بعدی را هم خواهیم دید ... چه در زندگی شخصی، چه در زندگی اجتماعی ... فقط نباید حرف طالوت فرمانده را زمین بگذاریم ... فقط باید به خدا امید داشته باشیم ... فقط باید صبر کنیم ... چند سال؟! گاهی زود ... گاهی هشت سال ... گاهی ... ولی وعده ی پیروزی حتمی است.
▫️فقط آخر قصه محض احتیاط سوال کنم خدای نکرده که فکر نمی کنید صبر یعنی دست روی دست گذاشتن و مثل ماست به دیوار نگاه کردن؟!! هوم؟!
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز
▪️ژن خوب و بد!
▫️نه اینکه محیط موثر نباشد ... نه اینکه خانواده مهم نباشد ... نه اینکه رفیق و دوست مهم نباشد ... نه واقعا! هست ... چرا نباشد؟! ولی گاهی اوقات گیر می کنی ... هر چه تدبیر داشتی ریختی وسط و تهش سر بلند می کنی و می بینی شده ای همسر یک از خدا بی خبر! یا نه، دنبال عیش و نوشی، یک دفعه می بینی این بنده خدا بچه پیغمبر از آب درآمده و با هر عیش و نوش که هیچ، با هر مکروهی هم مخالف است و کمتر از مستحبات را انجام نمی دهد.
▫️حالا نه اینکه یک دفعه معلوم بشود. انسان است بالاخره و یک دفعه می بینی بیست سال بعد گرفتار دود و دم شد و کشید زیر میز هرچی که تا آن موقع برایش زحمت کشیده بود ... یا یک دفعه می بینی چرخید و اهل مسجد شد و شانس تو، دیگر اهل مسافرت به فلان کشور نیست و گناه می داند آن را!
▫️همسر دم دستی ترین مثال است. پدر، مادر، خواهر، برادر ... همه این ها مثال های خوبی اند. محیط کاری. نمی دانم محیط درسی! زحمت می کشی! تدبیر می کنی! این در و آن در می زنی ولی خب گیر کرده ای و نمی شود که نمی شود!
▫️دو راه داری ... یا بایستی و مقاومت کنی و مسیر خودت را بروی یا هم مسیر بشوی ... خدا هم مثال زده ... به هر دو گروه! همسر حضرت نوح (ع) و همسر حضرت لوط (ع) را برای کفار! ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ ... و همسر فرعون را برای مومنان! وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ ... و مریم سلام الله علیها را ...
▫️شنیده ایم! بارها! تکراری است! ولی گاهی ما زیادی دیگر دست و پا می زنیم برای عوض کردن محیط و وقتی نمی شود، ناامید می شویم... نباید از تلاش دست برداشت ولی همه چیز را به محیط بند کردن اصلا چیزی نیست که خدا بپسندد ... فلانی دختر شهید است و طبیعی است که پیش خدا عزیز باشد! فلانی پسر یک قاتل است و طبیعی است که خدا هم او را دوست نداشته باشد! طبیعی است که اولی خوشبخت بشود و طبیعی است که دومی بدبخت! هوم؟! خیلی از این فکر ها کرده ایم ... بعد دست گذاشته ایم روی خودمان و گفته ایم پدر و مادر ما که پیغمبر نبودند، پس خیلی هم انتظاری از ما نباید داشت ...
▫️ولی خدا! خدا مثال میزند به همسر فرعون ... بدترین جای ممکن. که خدا پرست بود ...خدا مثال می زند یعنی اینطور باشید ... محکم! حتی وسط کفر ... و از آن طرف، در خانه ی معصوم بودن هم عصمت نمی آورد! دو همسر پیغمبر که جهنمی شدند و بدبخت.
▫️نه باید ناامید شد، نه باید امیدوار! زحمت باید کشید ... هر جایی که هستیم که خدا تقوا را می خواهد و تقوا ملاک است، نه پسر فلانی و دختر بهمانی بودن! نه همسر فلان حاج آقا و بهمان پروفسور بودن ... نه حتی دختر یا پسر بودن! من نمی گویم ها! خدا می گوید که «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز ▪️ژن خوب و بد! ▫️نه اینکه محیط موثر نباشد ... نه اینکه خانواده مهم نباشد ..
📜 امروز به روایت دیروز
▪️تنها، گرگ خور می شود!
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز ▪️تنها، گرگ خور می شود! #امروز_به_روایت_دیروز #حوزه_دانشجویی_شریف 🔻 @HDSH
📜 امروز به روایت دیروز
▪️تنها، گرگ خور می شود!
▫️سوره ی شعرا، انگار چند فیلم کوتاهِ در حال تکرار است. سناریو همان سناریو است. با همان شروع و پایان بندی و آخرش هم قابل حدس! فقط شخصیت ها عوض می شوند.
▫️سکانس اول، مردم لجوجی را نشان می دهد که به پیغمبری پشت کرده اند و حرف هایش را قبول نمی کنند. سکانس بعدی زحمت های همان پیغمبر را نشان می دهد. کمی هم پردازش قصه تا می رسد به سکانس آخر ... جایی که خدا، مهربانی و شکست ناپذیری اش را به رخ می کشد.
▫️نه! اینطوری نه! قشنگ قرآن را باز کنید، سوره شعرا را نگاه کنید! همین الان! بله! با شما هستم! باز کنید و ببینید این تکرار را ... تکرار «کذبت» ها را به عنوان شروع و تکرار «وَ إِنَّ رَبَّكَ لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيم» را. درست بود؟! اشتباه که نبود! هوم؟!
▫️فکر کن دارند برایت داستان اجدادت را تعریف می کنند. مشتی محمد رفت سر جالیز. گراز آمد. مشتی محمد با بیل زد توی سر گراز. محصول سال محصول خوبی شد. کبلایی سهراب رفت سر جالیز. گراز آمد. کبلایی سهراب با بیل زد توی سر گراز. محصول سال محصول خوبی شد. حاج قربان رفت ... دقیقا همین! با همین مدل ... بعد تهش می گویند: «شک نکن که اگر می خواهی محصول خوبی داشته باشی، باید از گراز نترسی و با بیل بزنی توی سرش». خب! بی کارند داستان می گویند؟! همان اولش بگویند با بیل بزن دیگر! چرا داستان تعریف می کنند؟!
▫️فرق مسئله آن جایی خودش را نشان می دهد که شما به محض مشاهده گراز، بیل را بالا می بری و تردید نداری که باید بزنی، ولی غلام، سر جالیز کناری، گیج این طرف و آن طرف را نگاه می کند و دور شمسی قمری می زند برای خودش و تهش هم گراز، از رویش رد می شود.
▫️حالا گراز مسئله ی ریشه داری نیست ... شما تصور کن پدربزرگت می گوید این جاده را مشتی محمد تا سی متر جلوآمده و آسفالت کرده که ... بعد این جاده را کبلایی سهراب تا شصت متر جلو آمده و آسفالت کرده که ... بعد این جاده را حاج قربان تا ... که! این طوری تصور کن که مسئله کمی ریشه دار شود! کمی هدف دار! که تو بدانی این جاده را قبل از تو هم آسفالت کرده اند و این مشکلات بوده و ثمره اش هم آن بوده! دیگر مثل غلام گیج نزنی که خب چرا من باید جاده را آسفالت کنم و چرا سی متر و چرا و چرا و چرا و تهش هم آسفالت نکنی و خاک به جاده بماند و به سرت!
▫️قرآن دارد به مخاطبش هویت می دهد. ریشه می دهد. عمق می دهد. پیغمبرها را تک به تک نام می برد. تکراری است! اصلا تکراری است که بگوید قاعده همیشه همین بوده و باز هم همان است! تک به تک نام می برد که بگوید قبل از تو هم خیلی ها این مسیر را رفته اند. که نترس! که خدا همان خداست! و آخرش بگوید به همان خدا تکیه کن ... به خدای عزیز رحیم! وَ تَوَكلَْ عَلىَ الْعَزِيزِ الرَّحِيم
▫️بی هویت، تنهاست! بی ریشه، هر جایی است. قرآن اصرار دارد بگوید که تنها نیستی ... که قبل از تو بوده اند و بعد از تو هم خواهند بود و خدای عزیز رحیم هم هست! هست! هست!
▫️شیطان گرگ است. به تنها های خسته حمله می کند. هر جا تنها شدی، برگرد و گذشته ات را بخوان. برگرد و گذشته ات را ببین. نه خودت! قله ها را ببین. قله را دیدی، پایین تر ها را هم ببین. نگاهی به کنار بینداز و کناری ها را هم ببین. دور نرو! همین جا! بیخ گوشت ... صبر را ببین ... زحمت کشیدن ها را ببین ... تو تنها نیستی! تو رها نیستی! تو ریشه داری! تو! خود تو! کمی به بالا هم نگاه کن ... خدای عزیز رحیم هست ... مهربان ...
▫️داری همین الان را نگاه می کنی دیگر؟! داری می بینی که خدای عصر عاشورا، خدای یک و بیست دقیقه ی صبح جمعه هم هست دیگر؟! داری می بینی که خدای کربلا، خدای فرودگاه بغداد هم هست دیگر؟! داری می بینی که خدای سم اسب ها، خدای تشییع جنازه ی میلیونی هم هست دیگر ... مقایسه نمی کنم ... حسین کجا و غلام حسین کجا! فقط می خواهم بگویم خدا، همان خداست ... عزیزِ رحیم ...
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir
حوزه دانشجویی شریف
📜 امروز به روایت دیروز
▪️فقط ده روز
▫️لابد توی قرارداد، حق تمدید یک طرفه بوده. هوم؟! ما که خبر نداریم. امروزی بخواهیم توجیه کنیم، اینطوری توجیه می کنیم ... ولی خداست! صلاح دیده ماجرا کمی ادامه پیدا کند. من می توانم بگویم چرا؟! شما می توانید؟! کسی نمی تواند ... صلاح دیده و دستور داده ... همانطور که دستور داده نماز بخوانید ... صلاح دیده و دستور داده ده روز بیشتر بمان ...
▫️شما خودت را جای یکی از آن زمانی ها بگذار. رئیس قوم، می گوید با خدا قرارداد داریم که سی روز بروم کوه طور! خدا هم بعدا این قرارداد را تأیید کرد. واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَة. سی روز! همه هم خبر دارند. که حضرت موسی (ع) سی روز قرار است نباشد. می شود سی و یک روز! با خودت می گویی خب شاید توی راه است. می شود سی و دو! می شود سی و سه! چی شد؟!!! نمی فهمی! یک دفعه یک هنر بزرگ رونمایی می شود! گوساله ی طلایی! صدای خفنی هم دارد! جذاب! بزرگ قوم کجاست؟! نمی دانی! گوساله ی جذاب هم جلوی رویت است ... چه می کنی؟! با آدمی که نیست می مانی یا دل به دلِ گوساله ی جذاب می دهی؟!
▫️مثال دیگرش می شود اینکه! وسط جنگی، خبر می رسد که فرمانده نیست شده! نگاهی به زیرپوش سفیدت می کنی که بالا ببری به نشانه تسلیم یا سرت را بالا می گیری و جنگ را ادامه می دهی؟! حالا فرق دارد جنگ نظامی یا جنگ خانوادگی؟! هوم؟! مثلا نمی شود کسی به خانواده ات حمله کند و تو مسئولیت دفاع از آن را به عهده داشته باشی؟! یهو ببینی فرمانده ات نیست! پدرت نیست! نمی دانم، مادرت نیست! نیستِ فیزیکی هم نه! نیستِ روحی ... پشتیبانی نمی کند. چه می کنی؟! تسلیم می شوی و پرچم سفید را بالا می بری و دل به دل گوساله ی سامری می دهی؟! یا نه؟! سر همان عهد قدیم می مانی، هر چند که فرمانده ات الان در دسترس نباشد... چه می کنی؟!
▫️قرآن داستان را اینطور تعریف می کند که وعده ی سی روزه کوه طور، تبدیل به چهل روز می شود و بنی اسرائیل توی همین ده روز، گوساله پرست می شوند! بنی اسرائیلی که اگر شب می شد و معجزه ای نمی دیدند تعجب می کردند! انقدر معجزه دیدند! از تبدیل عصای حضرت موسی (ع) به اژدها گرفته تا شکافتن نیل ... معجزه های کوچکی هم نبودند. بعد انگار نه انگار که چیزی دیده اند، سوت زنان از کنار رفتند سمت گوساله و بغلش کردند و «تو کجا بودی عزیزم تا الان؟!» گفتند بهش!
▫️تهِ لگد زدن به بدیهیات و دانسته های قبلی، گاو پرستی است! بعد که غبار ها کنار برود، اوضاع آرام بشود، دانسته های قبلی دوباره شفاف شفاف بشوند و معلوم بشود یک عده گاوپرست شده اند، اینجا تازه می رسیم به مجازات! مجازاتش؟! فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ... توبه و قتل!
▫️صحنه های زندگی پر است از ده روز هایی که شاید منجر به گاوپرستی بشود، اگر لگد بزنی به داشته هایت ...
▫️داشته های ما چیست؟! خدا هست. قیامت هست! پیغمبری هست! امامی هست! یک روزی بیخ گوش ما می خوانند ... که أنّ ناکراً و نکیراً حق ... که أنّ الجنة و النار حقٌ و وعده ی به بهشت و جهنم هم حق است ... بعد این ها را کنار بگذاریم ... بعد این ها را نبینیم ... بهانه پیدا کنیم ... ده روز موسی (ع) نبود ... ده روز سخت بود ... ده روز فشار اقتصادی بود ... ده روز مسخره ام کردند ... ده روز خدا را ندیدم ...
▫️ده روز هوا غبار آلود شد ... تهش شد کربلا ... ده روز، دو تا روسری برداشته شد، تهش شد جنایت ... تهش شد فاجعه ... و مگر شهادت آرمان علی وردی فاجعه نبود؟! و مگر شهادت روح الله عجمیان ... ده روز بود فقط! قرآن روی نی رفت ... ده روز بود فقط و 1400 سال است به ماجرای خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها گریه می کنیم ... ده روز بود فقط و بعدش که غبار ها نشست، این همه زائر، اربعین راهی کربلا می شوند که بگویند ما اهل کوفه نیستیم ...
#امروز_به_روایت_دیروز
#حوزه_دانشجویی_شریف
🔻
@HDSHARIF
hd.sharif.ir