محمد گفت: دقیقا. سوزان کارخودشو کرده. الان نوبت ماست. در بهترین شرایط هستیم. دشمن تجزیه طلب کلی نیرو وارد ایران کرده. الان نیروها حسابی آسیب پذیر هستند. با مدیریت اینترنت، ارتباطشون با خارج تا حدود زیادی قطع شده. بخاطر رسانه ای شدن حملات موشکی و پهبادی به مقر دموکرات ها دیگه انتظار کمک از اونا برای عمله های داخلی بی معناست. پس الان ما هستیم و یه مشت بی کس و کارِ پا پتیِ کف خیابونی!
-درسته. ضمنا احتمالا از فردا ... حوالی عصر ... کشته سازی های سریالی رو شروع میکنند. قرار گذاشتند که همه کشته ها دختر باشه ... همشون از قومیت های مختلف باشند ... از کُرد و ترک و بلوچ و عرب بیشترین کشته باشه. پیش بینی ما اینه که در یک بازه زمانی پنجاه روزه، حداقل از قتل ده تا دخترِ جوان حرف بزنن و بندازن گردن نظام!
محمد گفت: خب الان وارد زنانه ترین بحران اجتماعی و امنیتی شدیم. راستی ... همین فردا ... آره ... دقیقا فردا عصر ... گردهمایی غیر قانونی زنان نابازیگر و اینفلوئنسرها داریم که ... شاید بخوان فتنه رو از اونجا شروع کنند.
-بعید نیست. مهمون خاصی دارن؟
محمد: بله. دختری خبرنگار و از چهره های ژورنالیستی بین المللی که بهایی هست و جدیدا هم اعلام ازدواج به سبک همجنس بازها کرده.
-با کی؟
محمد: با ثریا.
-ممکنه همین دختره که چهره بین المللی هم هست، اصل اساس فتنه باشه! حواست بهش هست؟
محمد: بله. حواسم بهش هست. یکی از باهوش ترین بچه ها را با دو نفر از خانمای عملیات گذاشتم سایه به سایه اش حرکت کنند.
معاون وزیر با شنیدن هوشیاری محمد و تسلطش به امور خیالش راحت شد و قدری راحتتر روی صندلی نشست. محمد دمنوشی برای هر دو نفرشان ریخت تا کمی سرحال تر بشوند.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
『حـَلـٓیڣؖ❥』
صداتو بلند کن .... بفهمم که هستی ..... - ۱۷ روز دیگر .. تا پرواز مسافر ۱ و ۲۰ #روز_شمار_وصال #ح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو ای سلیـــمانی
دل ماند و پریشـــانی :)
ماه موسپیدم
ســـردار رشیدم🥀:)
- ۱۶روز دیگر تا ...
پرواز مسافر ۱ و ۲۰
#روز_شمار_وصال
#حاج_قاسم
#حلیف
مـٰا همپیـــمان ره عشقیـــم!
@HLIFMAGHAR313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
امیر قطر «لباس عربی» بر تن «مسی» کرد! #فوتبال #جام_جهانی @TasnimNews
😂خب خداروشکر بعد از نماینده ولی فقیه شیخ لیونل مون هم تکمیل شد🤣🤣❤️
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل قهرمانی آرژانتین این بود؟
این کار فرهنگی ما ایرانیا تو قطر😂
#حسین_دارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
『حـَلـٓیڣؖ❥』
دلیل قهرمانی آرژانتین این بود؟ این کار فرهنگی ما ایرانیا تو قطر😂 #حسین_دارابی 👈 عضوشوید @hosein_da
نان پدر و شیر مادر حلالت دلاور🤣✌️🏽!
1_1416512116.pdf
17.9M
#معرفی_کتاب✌
🔹️کتاب صعود چهل ساله.
🔹️خواندن آن برای هر ایرانی از نان شب واجب تر است.
🔹️بخوانید و آن را منتشر کنید.
#کتاب_صعود_چهل_ساله
#پیشنهاد_اکید_دانلود
هدایت شده از کانال حسین دارابی
تیم آخوندا قهرمان شد😂
براندازان میگفتن تیم ایران تیم آخونداس ولی اشتباه میکردن
#حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
∞♥∞
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهمعجللولیڪالفرج
یکی درد و یکی درمان پسندد🧡
یکی وصل و یکی هجران پسندد🧡
من از درمان و درد و وصل و هجران ...!
پسندم آنچه را جانان پسندد💞
- السلام علیک یا اباعبدالله "❤️"❤️"
#امام_حسین_جانم
#حلیف
#جابࢪ
@HLIFMAGHAR313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بی تو ای سلیـــمانی دل ماند و پریشـــانی :) ماه موسپیدم ســـردار رشیدم🥀:) - ۱۶روز دیگر تا ... پر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیدارم و میبینمت
رویا به رویا
از پیش چشمم میروی
دنیا به دنیا:)
- ۱۵ روز دیگر
تا پرواز مسافر ۱ و ۲۰
#روز_شمار_وصال
#حاج_قاسم
#حلیف
مـٰا همپیـــمان ره عشقیـــم!
@HLIFMAGHAR313
∞♥∞
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهمعجللولیڪالفرج
یکی درد و یکی درمان پسندد🧡
یکی وصل و یکی هجران پسندد🧡
من از درمان و درد و وصل و هجران ...!
پسندم آنچه را جانان پسندد💞
- السلام علیک یا اباعبدالله "❤️"❤️"
#امام_حسین_جانم
#حلیف
#جابࢪ
@HLIFMAGHAR313
اگر میخوای سرباز امام زمان (عج) باشی باید
توانایی هات رو بالا ببری . شیعه باید همه فن
حریف باشه و از همه چی سر در بیاره !
شهید روح اللّٰہ قربانے
❪ شادی روحِ بزرگوار شهید یہ صلوات
میفرستی رفیق؟ ^^🌿 . . ❫
#کلام_شهید
#شهدا
#حلیف
#اسࢪا
@HLIFMAGHAR313
مےگفت؛
شما سراغ خواب نروید! آنقدر کار و مطالعه کنید
تا خسته بشید و خواب به سراغ شما بیاید🌱 ..
○ شهید رسول هلالے
#شهدا
#حلیف
#اسࢪا
@HLIFMAGHAR313
تو کتاب"سهدقیقهدرقیامت"
یه قسمتش هست که میگه:
«هر نگاه به نامحرم
شش ماه شهادتو عقب می ندازه..!»
ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ
#شهدا
#کلام_شهید
『حـَلـٓیڣؖ❥』
تو کتاب"سهدقیقهدرقیامت" یه قسمتش هست که میگه: «هر نگاه به نامحرم شش ماه شهادتو عقب می ندازه..!» ــ
چقدر الکی الکی خودمونو به فنا میدیم
یه نگاه و شش ماه تاخیر! :)))💔
هدایت شده از گلزار شهدای کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استاد رائفی پور : منظور از ماء معین یعنی چه چیزی؟
#سه_شنبه_های_امام_زمانی
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بیدارم و میبینمت رویا به رویا از پیش چشمم میروی دنیا به دنیا:) - ۱۵ روز دیگر تا پرواز مسافر ۱ و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کل جمهوری اسلامی حرم است ..
وجوبش کمتر از حرم امام حسین نیست!
- و تنها ۱۴ روز دیگر
تا پرواز مسافر ۱ و ۲۰
#روز_شمار_وصال
#حاج_قاسم
#حلیف
مـٰا همپیـــمان ره عشقیـــم!
@HLIFMAGHAR313
پویش #یلدای_فاطمی
با اشتراک گذاری این تصویر در این ثواب شریک باشیم.
(التماس دعا)
هدایت شده از ༅࿇༅🇮🇷نوای ذاکرین🇮🇷 ༅࿇༅
12_Mehdi_Akbari-Haftegi_30_Azar1396-005_(www.rasekhoon.net).mp3
5.5M
طولانی ترین شب سالو کاش میشد تو کربلا باشم ..
حتی یک دقیقه هم بیشتر زیرِ قبه ی شما باشم :)
#مداحی
🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷
#کانال_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش
ایتا👇👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
@Aramesh113
هدایت شده از ༅࿇༅🇮🇷نوای ذاکرین🇮🇷 ༅࿇༅
12_9_Mahdi_Ranaei(Ayam_Arbaeen)_(www.rasekhoon.net).mp3
5.9M
📌#شور #یلدا
📌کربلایی مهدی#رعنایی
📌#فاطمیه #یلدای_فاطمی
🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
شب یلدای منه شب هیئتت حسین
شبی که سحر میشه توی بین الحرمین
شبی که میگن میشه طولانی
بیخیال رسمای ایرانی
بخونیم یه روضه ی طوفانی
کنج خرابه شب یلدا شده واویلا
عمه بیا گمشده پیدا شده واویلا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
شب یلدای منه شب هیئتت حسین
شبی که سحر میشه توی بین الحرمین
شبی که میگن میشه طولانی
بخونیم یه روضه ی طوفانی
کنج خرابه شب یلدا شده واویلا
عمه بیا گمشده پیدا شده واویلا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
سر سفره ی تو ام رو به راهه حال من
شعر کربلا بخون که همینه فال من
شعر محتشم بخون غم دارم
با حسین حسین حسین دم دارم
ولی باز یه روضه رو کم دارم
در وسط معرکه غوغا شده واویلا
پیکر اکبر اربا اربا شده واویلا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
شب یلدای منه شب هیئتت حسین
شبی که سحر میشه توی بین الحرمین
چه شبایی دور هم یه نفس سینه زدیم
خوشبحال ما که خوب گریه کردن بلدیم
بازم از دل خراب میخونم
با خودم روضه ی آب میخونم
اینو خاطر رباب میخونم
اصغر من کی به زبان آمده واویلا
حرمله با تیر و کمان آمده واویلا
🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷
#کانال_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش
ایتا👇👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
@Aramesh113
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سی و دوم»»
تهران-برج میلاد
دو تا دختر حدودا هفده ساله پایین برج میلاد ایستاده بودند و در حالی که نسیم ملایمی هم میوزید و سرهایشان را برهنه کرده بودند، از پایین به بلندای برج میلاد نگاه میکردند و حرف میزدند:
-تا حالا از اینجا ندیده بودمش!
-وَوو ... خیلی باحاله.
-بنظرت اگه بیفته ... یا مثلا یه تیکش کنده بشه، چی میشه؟
-نمیدونم. وحشتناکه.
-بنظرت میتونیم؟ جلومون نمیگیرن؟
-بنظرم آره. چرا نتونیم؟
-بنظرت کاری که ما میخوایم بکنیم بیشتر سر و صدا میکنه یا مثلا اگه یکی بیاد و برج میلادو بترکونه؟
-نمیدونم. یه کم هیجان دارم؟
-ترسیدیا
-نه به خدا ... نترسیدم ... هیجان دارم ...
-بنظرت بعدش معروف میشیم؟
-پس چی خیال کردی؟ تا حالا کسی وجود نکرده بیاد این بالا و لخت بشه!
-بریم ... تابلو نکن
-باشه ... بریم.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
لواسان
مجید در خانه امنی که در یکی از فرعی های لواسان بود مستقر شده بود. خانه امن آنجا متشکل از دو طبقه که در هر طبقه چهار اتاق، و یک حیاط فوق العاده سرسبز بود که در دو کوچه پایین تر از ویلای مهشید قرار داشت.
یکی از خانم های عملیات با کد 500 که خانمی قد بلند و لاغر اندام بود، از روی سیستم برای مجید درباره عکس یک خانم اینطور میگفت:
اسمش مهشید هست. مهشید اصل. بهایی. بسیار جدی و خشک. استاد مسلّم بازیگری و نویسندگی هست که همیشه سگش همراهش هست و بدون سگش تا الان دیده نشده.
مجید پرسید: میشه عکس سگش هم ببینم؟
500 گفت: حدس میزدم اینطور بگید. بخاطر همین یه نمونه از سگش سفارش دادم و آوردم.
مجید گفت: نکنه همینه که تو حیاط هست؟
500 گفت: بله. خودشه. یک سگ پشمالود و کوچیک که از نژاد سگ های آرامِ استرالیاست.
مجید گفت: دلیلی داره که همیشه با سگش هست؟ چون با این عکس ها که دارین نشون میدین، حتی تو کلاس درس و جلوی شاگرداش هم حضور داره!
500 گفت: اطلاع ندارم. فرصت نشد درباره علت وابستگی بیش از حدش به سگش تحقیق کنم.
مجید پرسید: مجرده؟
500 گفت: علی الظاهر بله. طلاق گرفته. یک پسر داره که در آمریکا موسیقی میخونه. ویلای مهشید دو تا کوچه بالاتره. از پریشب تا الان بیش از هشتاد و پنج نفر به این ویلا اومدند و مستقر شدند.
مجید پرسید: تصویر ویلا را دارید؟
500 جواب داد: بله. میتونید از مانیتور دوم، تصویری که به صورت زنده و تمام وقت با کوادکوپتر از ویلا میگیریم مشاهده کنید.
مجید سراغ مانیتور دوم رفت. با کنترلی که از کوادکوپتر با بُرد بلند و تصویر فول اچ دی داشتند اطراف ویلای مهشید به خوبی میچرخید و تصاویر را با کیفیت بالا میفرستاد. مجید دید که در حیاط جلوییِ ویلای مهشید، سه چهار نفر مرد چارشانه و محافظ مراقب اوضاع هستند. از 500 پرسید: این سر و صدای زیادی که میاد چیه؟ مربوط به حیاط پشتیِ ویلا هست؟ تصور را اون طرف نبرید. فقط لطفا توضیح بدید چیه ماجرا؟
500 گفت: بله متاسفانه. یک استخر بزرگ در حیاط دوم وجود داره که هفتاد هشتاد تا زن و دختری که در ویلا هستند، با وضعیت نامناسب در حال شنا و سِرو مشروب در اطراف استخر هستند.
مجید گفت: لطفا خودتون حواستون به تصاویر و تحرکات در اون حیاط پشتی باشه. دیگه مطلبی هست که بدونم بهتر باشه؟
500 جواب داد: مطلب خاصی نه. فقط یادتون باشه که مهشید خودش تا الان نیومده ویلا و این خانما هم از اقصی نقاط ایران جمع شدند. پیش بینی ما اینه که ممکنه بالغ بر دویست نفر بشن.
مجید گفت: آمار مهشید را دارم. رفته هتل پیشِ مهمونش. شبنم طالعی. احتمالا با هم میان ویلا. لطفا مراقب اوضاع باشید و هر گونه تحرکاتی که داشتند خبرم کنید.
مجید بلند شد و در حال رفتن به اتاق خودش بود که به گوشی همراه خانمی که در حال تعقیب و مراقبت از مهشید بود تماس گرفت.
مجید: سلام. خسته نباشید.
400 : سلام. تشکر.
مجید: حرکت کردند؟
400 : بله. دو ساعته که دارن الکی تو شهر میچرخن.
مجید: شما کجایین؟
400 : من تو ماشین آمبولانسی هستم که دو تا خیابون با اونا فاصله دارم.
مجید: بنظرتون هوشیار هستن و دارن مثلا اقدامات احتیاطی میکنند و میخوان بدونن کسی تعقیبشون میکنه یا نه؟
400 : بعید میدونم. بیشتر مثل اینه که مهشید داره تهرون رو به شبنم نشون میده.
مجید: شبنم کار خاصی هم میکنه؟
400 : فقط عکس میگیره.
مجید: خانم میشه بگید دقیقا اونا کجا هستند؟ دختره داره از چی عکس میگیره؟
400 جواب داد: از بلوار کشاورز دارن میان بالا. دقیق مشخص نیست شبنم از چی عکس میگیره!
مجید: بسیار خوب. مراقب باشید.
اینو گفت و قطع کرد. 500 به مجید اطلاع داد که دو تا ماشین بزرگ توزیع غذا در حال وارد شدن به ویلا هستند. مجید از روی مانیتور خودش در حال رصد ماشین و آدماش و پلاکش و ... بود. فورا پلاک ماشین ها را داد برای استعلام. سعید پیام فرستاد و نوشت: ماشین ها متعلق به رستوران بزرگ هلدینگشون هست.
دو ساعت گذشت.
مجید رفت رو خط محمد و گفت: سلام قربان. وقتتون بخیر.
محمد: تشکر. چه خبرا آقا مجید؟
مجید گفت: آقا شما مطمئنید که امروز عصر خبرایی هست؟
محمد جواب داد: شک ندارم. چطور؟
مجید گفت: من هیچ نشانه خاصی نمیبینم. شاید یه جای دیگه است!
محمد: مثلا کجا؟
محمد در حال صحبت با مجید بود که سعید سراسیمه وارد شد و گفت: قربان لطفا تشریف بیارید!
محمد بدون خدافظی گوشیو گذاشت روش و دنبال سر سعید رفت. وارد اتاق مانیتورینگ شدند. سعید روی دوربین برج میلاد زوم کرد. محمد دید دو تا دختر بالای برج میلاد هستند. هر دوشون در حال برهنه شدن هستند. دوربین ها را زوم کرد. دید درهای شیشه ای پشت سرشون رو قفل کردند و هیچ کس نمیتونه اونا را کنترل کنه. دخترا لحظه به لحظه وضع پوششون بدتر میشد.
محمد فورا بیسیم رو برداشت و متصل شد به یکی از بچه ها که همون اطراف بود. گفت: چه خبره؟
-قربان چون فاصله زیادی تا زمین دارند و زاویه بدی هم ایستادند، خیلی جلب توجه نمیکنه و کسی پایینِ برج جمع نشده.
محمد گفت: کسی نیست که از اونا فیلم بگیره؟
-نمیبینم. حداقل در شعاع دویست متری اینجا کسی رو نمیبینم که دوربین دستش باشه.
محمد فورا خط رو عوض کرد و رفت رو خط 400. گفت: خانم شما هنوز دنبال مهشید و شبنم هستید؟
400: سلام قربان. بله. درخدمتم.
محمد: اونا کجان؟
400: وارد بزرگراه حکیم شدند.
محمد فورا رفت رو نقشه آنلاین. پرسید: لابد سرعتشون هم زیاده. درسته؟
400: بله. دارن لایی میکشن و میرن. اتوبان هم خیلی شلوغ نیست. دارن تندتر از حد مجاز میرن.
محمد: خب اینا دارن میان به طرف برج میلاد! این دختره هنوز نیومده شروع کرده!
رو کرد به سعید و گفت: فورا ماشینشون پیدا کن!
سعید چندثانیه بعد، موقعیت ماشین اونا را با دوربین بزرگراه انداخت رو مانتیور چهارم. محمد گفت: خب با این حساب، اگه با این سرعت بیان، سه دقیقه دیگه میرسن برج میلاد! به احتمال قوی شبم قراره از این ماجرا عکس بگیره و به دنیا مخابره کنه!
سعید که یه چشمش به دوربین برج بود و یه چشمش هم داشت سرعت بالای ماشین مهشید و شبنم را میدید گفت: چه دستور میدید؟
محمد گفت: حالت این دخترا ... خیلی هم کم سن و سال هستند ... هفده سال دارن اینا؟
سعید گفت: تقریبا!
محمد گفت: حالت اینا به خودکشی نمیخوره. اینا منتظر کسی هستند. نگا کن ... یکیشون داره با موبایل حرف میزنه و مدام پایینو نگاه میکنه!
سعید گفت: قربان مهشید و شبنم دو دقیقه دیگه وارد فرعی برج میلاد میشن. چیکار کنیم؟
محمد رفت رو خطِ همونی که در موقعیت برج میلاد بود. گفت: کسی از بچه ها هست که در حکیم مستقر باشه؟
-یکی از بچه ها با موتورش داره میاد طرف من!
محمد: وصلش کن به من!
لحظات داشت تند تند میگذشت و ماشین مهشید و شبنم لحظه به لحظه به فرعی که به طرف برج میلاد میرفت نزدیک و نزدیکتر میشد.
-جونم آقا! صدرام.
محمد: سلام صدرا. دقیقا کجایی؟
-دارم از حکیم خلاف میام بالا.
محمد: نرسیده به خروجی برج میلاد ... حداقل پنجاه متر قبلش ... اقدام کن.
-رو چِشم آقا. خودم یا یکی دیگه؟
محمد: هر کدوم سریعتر میشه. فقط زود. سی ثانیه بیشتر وقت نداریم. ضمنا به کسی آسیب نرسه.
محمد از دوربین میدید که یه موتوری داره خلاف میاد. فهمید صدراست. صدرا با سرعت هرچه تمامتر در حال خلاف رفتن در مسیر پایین به بالای حکیم بود که یهو همه از دوربینا دیدند چنان موتورو تو سرعت خوابوند و خودش و موتور روی زمین کشیده شدند و با سرعت به طرف یه پژو میرفتند که هر کس رو صندلی بود از هیجان از سر جاش بلند شد!
صدرا موتورو ول کرد و موتور با سرعت وحشتناکی به پژو خورد و صدرا هم بعد از اینکه خوب رو زمین غلت خورد، به طرف گاردریل کنار بزرگراه پرت شد.
همه ... هر کی این صحنه و هنرنمایی صدرا رو دید با صدای بلند یک وای کشیدند! محمد که چشماش صد تا شده بود رفت رو خطش و گفت: زنده ای تو؟!
صدرا همونجوری که رو زمین و کنار گاردریل افتاده بود گفت: آره آقا. پاشم دعوا کنم یا بمیرم مثلا؟
محمد گفت: خدا نکنه بمیری. شیر مادرت حلالت. مَردم دارن میان به طرفت. بذار آمبولانس خودمون بیاد.
صدرا: چشم آقا.
اینو گفت و دیگه صدایی نیومد. مردم دسته دسته به طرف صدرا اومدند. ترافیکی شد در حد قیامت. محمد دید که ماشین مهشید و شبنم در بدترین وضعیت ممکن ترافیکی گیر کردند. جوری که حتی اگر میخواستند پیاده بشن و ماشینو ول کنند و پیاده بروند، نمیتونستند. در این حد فاصله ها کم بود و همه تو هم قفل شده بودند.
محمد رفت رو خطِ نفری که کنار برج میلاد بود. گفت: کجایی؟
-قربان دارم میرم بالا.
محمد: زود باش. این دخترا خودکشی نمیکنند. ینی راهی ندارن که خودکشی کنند. اصلا شرایط پرت کردن خودشون هم ندارند. فقط زود خودتو برسون بالا.
-چشم. قربان صدرا چیزیش نشد؟
محمد: نه. چطور؟
-هیچی. خدا را شکر. فعلا.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour