سلام به روی ماهتون🙋♀️
با اینکه دلم رضانبودقرص روازش گرفتم.استرس داشتم نگه همین الان یکیشو بخورکه یهوگفت میتونی الان هم یکیشو بخوری!دستپاچه شدم گفتم نه الان نسکافه خوردم قرص بخورم حالم بد میشه شب میخورم.باعشوه ی تمام نشست روی تختش وسوهان ناخنش روبرداشت وهمزمان که ناخن های بلندش روسوهان میکشیدشروع کردازخودش تعریف کردن.ملیکاسنش بالا بودامااصلابهش نمیومدیه پسربیست و هفت هشت ساله داشته باشه.ساراداشت بااشتیاق گوش میکردومن کلافه شده بودم ازحرفهاش.ساراتااومدسوال بپرسه گفتم خب ملیکاجون مادیگه بریم،ممنون از پذیراییت.ساراخشکش زدگفت واستاره مثل اینکه یادت رفته واسه چی اومده بودیم ها!گفتم مگه نشنیدی ملیکاجون گفت فال گرفتن که زوری نیست.فرصت زیاده.ملیکاهمونجورکه داشت ناخن هاشوسوهان میکشیدگفت هروقت بخوای میتونی یه قراربذاریم باهم بریم قدم بزنیم.ساراازحرف ملیکاجاخورد.بهش هم برخوردکه چراملیکابه اوننگفت توهم خواستی بیا.خداحافظی کردیم ورفتیم تواتاق،ساراگفت.ایییش.دیدی چقدرازخودش تعریف میکرد؟انگارازدماغ فیل افتاده بااونناخن هاش.چطورروش شدجلوی من فقط تورودعوت کنه برید پیاده روی؟پریدم وسط حرفش و گفتم سااااارایه ذره نفس بکش!توکه داشتی بااشتیاق به حرف هاش گوش میکردی چی شدتابهم گفت باهم بریم بیرون یهو بهت برخورد؟ساراگفت یعنی میگی من حسودم؟من الان به هرکی بگم بیابریم بیرون ازخداشه بامن بیاد.یهوپاشد وایسادوگفت ستاره نریااا. توچادری هستی ...
قسمت دوم ادامه دارد ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام به روی ماهتون🙋♀️ با اینکه دلم رضانبودقرص روازش گرفتم.استرس داشتم نگه همین الان یکیشو بخورکه ی
...
توچادری هستی اون موقعِ پیاده روی لباس ورزشی و کلاه میپوشه وای خیلی بده اگه باهاش بری.دست به سینه داشتم نگاش میکردم گفتم تموم شد؟گفت نکنه میخوای بری؟گفتم کجاسارابیخیال.چرایهوهمچین شدی؟صداشوآرومترکردوگفت اخه نامرده دیگه خب منم میخواستم باهاتون بیام.ملیکاپول داره!گفتم واااای ساراچقدرتوجوگیری ول کن بابا.من اصلا وقت پیاده روی ندارم ت بجای من برو!صدای دراومد.ملیکابود.با بساط فالش اومدتواتاق بی مقدمه نشست و گفت بیاببینم چی توفالت میاد.گفتم من نمیدونم الان چی باید بگم اخه حالا فال نگرفتم.گفت پس بیابشین وهرچی گفتم گوش کن.سارابااشتیاق نشست کنارش ویه بوس محکم کرد به لپش وگفت ماهابایدالتماس ملیکاجون کنیم واسه فال حالا که خودش اومده اینقدناز نکن.رفتم کنارش نشستم.ورق هاروپشت روکردوگفت حالا انتخاب کن.بابی میلی یکیشوبرداشتم گفت یه گمشده ایی داری که بالاخره پیداش میکنی.بایه مردی ازدواج میکنی که بیش ترازده سال ازت بزرگتره.
مسیر سختی درپیش داری وبالاخره به جایی که میخوای میرسی.یه هاله ی نورتاآخرعمربالای سرته.من دهنم بازمونده بود.فقط نگاش کردم ورفتم توفکر.
ادامه در قسمت سوم ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
سلامبه روی ماهتون🙋♀️
ملیکا تند تند داشت از منو گذشته ام میگفت. دیگه داشتم بهش شک میکردم که این اطلاعات رو یکی بهش داده.ولی کی؟بچه های خوابگاه که از آشنایی من وشهرام چیزی نمیدونند؟دوهفته ایی بود من و شهرام محرم شده بودیم و تا بیایم کارها رو ردیف کنیم من خوابگاه موندم و بعدش اومد دنبالم و رفتیم سرخونه زندگیمون.داشتم خود خوری میکردم که چطور ممکنه این همه اطلاعات رو کامل بدونه؟دیگه داشتم کلافه میشدم پاشدم و گفتم مرسی ملیکاجون لطف کردی.زیرکانه یه لبخندی زد و گفت چطوربود؟گفتم همه اش درست بود همه اش!ساراگفت دیدی بهت گفتم ستاره،فال های ملیکا حرف نداره.گفتم آره واقعاحتی یکیش هم اشتباه نبود.حتی اون گمشده رو خیلی درست گفت که امیدوارم برگرده و زدم زیر گریه.سارابغلم کردو گفت گریه نکن درست میشه همه چیز.ازدست ملیکاعصبانی بودم که با کلک زدن بچه هارو خام کرده.لباس پوشیدم برمبیرون قدم بزنم ملیکا گفت صبرکن یه جایی ببرمت حالت خوب بشه گفتم میخوام تنها باشم.میرم همین پارک سیما ارومشدم برمیگردم.
رفتم توپارک وبه حرف های ملیکافکر کردم یهو یادم افتادبه مهنازخدابیامرزگفتم نکنه اون آمارمنو داده ولی اون غیراز جریان امیرعلی چیزی نمیدونست.همینجورکه توفکر بودم ملیکااومدپیشم.گفت پاشوبریم یه کافی شاپ خیلی باحال اونجاباهم حرف بزنیم.دیدم زمانمناسبیه ازش بپرسم کی بهت این حرف هارو زده مطمئن بودم بافال و ورق نمیشه این همه اطلاعات درست داد.گفتم ...
قسمت سوم ادامه دارد ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلامبه روی ماهتون🙋♀️ ملیکا تند تند داشت از منو گذشته ام میگفت. دیگه داشتم بهش شک میکردم که این اط
...
گفتمباشه بریم.منوبردجردن یه کافه رستوران خیلی شیک و گرون.تارفتیم داخل دیدم چندتا ازدوستاش هم اونجاهستندوکاملامشخص بودازقبل بهشون گفته بودکه بیاین.۶ نفربودیم.ظاهرشوناصلاخوب نبود.دوتاقلیون عربی سفارش دادندو بلندبلندحرف میزدندو میخندیدند.هاج وواج داشتم بهشون نگاه میکردم ومونده بودم چطورروشون میشه اینجوری بانامحرم خوش وبش کنن.به ملیکاگفتم ایناکی اند؟گفت دوستای خیلی خوب من اند.عصبانی شدم وگفتم بهش توچطورروت شدمنوبیاری اینجا،همه دارندچپ چپ نگاهممیکنن. خندیدوگفت غلط میکنن چپ چپ نگات کنن.گفتممن دارم اذیت میشم.میرمپانسیون بیا اونجاباهات کاردارم.داشتم ازپله هامیرفتم بالاصدامکردوگفت ستاره من کارتم رو پانسیون جاگذاشتم با اینارودربایستی دارم میشه کارتت روبدی من اومدم خوابگاه باهات حساب میکنم.گفتم چقدرمیشه مگه؟خب اوناحساب کنن!گفت وای نه دفعه قبل مهمون اونابودم توهم که ادمحسابمون نمیکنی بمونی.کارتم رودادم بهش و گفتم زیادپول ندارم کرایه این ماه روهم ندادم حواست باشه گفت بروخیالت راحت!
ادامه در قسمت چهارم "قسمت آخر" ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلامبه روی ماهتون🙋♀️ ملیکا تند تند داشت از منو گذشته ام میگفت. دیگه داشتم بهش شک میکردم که این اط
سلام به روی ماهتون🙋♀️
رسیدم خوابگاه،یک پیام از بانک اومدازحسابم ۳۵۰ هزار تومن برداشت شدبود،۱۰۰ هزار تومن بیشترته حساب نبود.دودقیقه بعداون ۱۰۰ هزارتومن هم برداشت کردوحسابم خالی شد.ازاسترس قلبم تندتندمیزد.شمارشو نداشتم بهش زنگبزنم.منتظرش موندم تابرگشت.گفتم من بهت گفته بودم کرایه این ماهو ندارم،گفت اوناشام هم مهمون من بودند.الان برات پول نقد میارم.رفت وبا۴۵۰ هزارتومن برگشت. گفتمملیکاجون پسرت بگو کی بهت آمارمنوداده؟گفت به جون پسرم همه روتوفالت خوندم.گفتم اخه اینقدردقیق؟زدروشونه ام وگفت منودست کم نگیر.
یه مدت دائم با بچه هابیرونمیرفت وبهشون میگفت من یادم رفته کارت بیارم تو خوابگاه نقددارم بهتون میدم. چندروزبعدملیکایهوغیبش زد.
رفتم باخوابگاه حساب کتاب کنم مدیرساختمون گفت ستاره جان ازتوبعیده!گفتمچی شده؟گفت پولا تقلبیه!انگارآب سرد ریختند روسرم.گفتم اینارو ملیکادادبهم.بدوبدو رفتم به بچه ها اعلام کردم پول های ملیکاتقلبیه.یکسریاپولارو خرج کرده بودندوکسی متوجه نشده بود.بچه هاتوسرومغزخودشونمیزدندکه چطورپیداش کنیم؟.آب شده بودرفته بود توزمین.
یکی ازدختراهراسون اومدگفت پولایی که ملیکاداده همه اش تقلبیه!نگاش کردموگفتم به ماهم کلک زده.گریه افتادو گفت باهزار جون کندن یکمیلیون پس اندازجمع کردم.منوباخودش برد خریدگفت کارت نیاوردم پول نقد بهت میدم امروز رفتم بانک رئیس بانک میخواست زنگ بزنه به پلیس که التماسش کردم بخدامن کلاه بردار ...
قسمت آخر ادامه دارد ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام به روی ماهتون🙋♀️ رسیدم خوابگاه،یک پیام از بانک اومدازحسابم ۳۵۰ هزار تومن برداشت شدبود،۱۰۰ هزا
...
کلاه بردارنیستم حسابم رو مسدود کردند. فهمیدیم ملیکاخانم کارش کلاه برداری ازبچه های خوابگاه بوده که باچهارتاکلمه آلمانی صحبت کردن ونشون دادن یه مدرک الکی بچه هارو دور خودش جمع کرده.اونبسته قرص رو بردم داروخانه گفت اینو ازکجا اوردی؟گفتم یکی ازدوستام ازآلمانآورده گفته واسه پوست خوبه!قرص روتودستاش له کردو گفت چندتاخوردی؟گفتم هیچی بخدا!گفت ایناقرص های توهم زاست واگه میخوردی تا یک هفته بعدافسرده میشدی وخودکشی میکردی!بروخداروشکرکن عقلت رسیدنخوردی!چادراز سرم افتادو همونجانشستم. نمیدونستم چکاربایدمیکردم.رفتم خوابگاه به تک تک اتاق هاسر زدم و گفتم کی ازملیکاقرص گرفته؟ازبین اون بچه هایه نفربود که دوتاشوخورده بود.گفتم جون عزیزت نخور.ایناروانگردانه.دستاش شروع کردبه لرزیدن گفت من میبینم دوروزه همه اش دلم میخوادگریه کنم وبخوابم قرص روازش گرفتم و دونه دونه انداختم توی توالت ونفرینش میکردم.بعدها فهمیدم وقتی من داشتم بایک مشاور راجع به شهرام وزندگیم صحبت میکردم تمام حرف هاموازپشت درشنیده وفال هاش هم همه دروغ بود!
تمام شد ❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
استوری های خانم قطبی
خانم قطبی خیلی فعالیتشون زیاده من خسته میشم😂😂😂
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop