eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
وحیش عین خودته... رزی... باشنیدن اسمت گل از گلش میشکوفه... مشتاق راجب بهت بدونه... درسا هم مونده با
به نام خدا افتادم دنبالش... اما من هوشمند عمل کردم... جوری تعقیبش کردم که متوجه نشد.. ؛Z الو... داوود .. الان کجایی.. & علیک سلام.. چی شده؟؟؟ ؛Z میگم کجایی؟؟ & بچه ها رو پیاده کردم... نزدیک ادارم.. امشب شیفتم.. خو.. ؛Z داوود ... ول کن این حرفا رو ... الان کی سایت ؟؟؟ & چی شده؟؟؟ ؛Z من همین الان نیاز به کمک یکی از بچه های سایت دارم... کی اونجااااس؟؟؟..؟ & خودم نزدیکم... ؛Z خیلی خوب... ببین داوود... یه شماره پلاک برات میفرستم... & رها .. دارم نگران میشم... چی شدهههه؟؟ ؛Z این ماشین الان دو روزه که دنبالمه.... فقط شماره ای که برات فرستادم رو شناسایی کن.. & الان کجایی؟؟؟ ؛Z داوود .. من باید برم... بهت زنگ میزنم... تعجب کردم.... داشت به سمت ... به سمت مزار رسول میرفت.... از ماشین پیاده ... پوشیه داشت.. اون یه زن بود... کنار قبر رسول نشست... < دنبال یه فرصت بودم که باهم تنها بشیم.... سلام رسول جان...🙂 شاید اگه زنده بودی... میگفتی... معلومه کجایی؟؟؟ چرا این همه دیر کردی.... حق داری.... اما .. به منم حق بده ... ۱۴ ساله منتظرم... منتظر یه خبر... یکی که بیاد بگه .. همه چی دروغ بود... یه فیلم بود... یه خواب تلخ... منتظرم ... برگردی ... با همون خنده های همیشگیت... سهم من از تو... فقط ... ۲ دقیقه ایه.. که گفتی... بهم علاقه داری... 🙂اون شب... تا صبح گریه کردم... با خوندن هرکلمه از نامه و وصیت نامت اشک ریختم.. ۱۴ سال منتظر بودم... ۱۴ سال کمه؟؟ بعد تو... چشمام رو روی همه بستم... این سینه... این سینه پر از درده... پر از زهره... پر از اشک و اهه... رفتم... از سایت.. از اینجا... از این شهر... اگه .. میشد از این کشور هم میرفتم.. بعد تو دیگه دلش رو ندارم اینجا باشم... هیچ کس درد منو نمیفهمه.. اصلا من کی ام؟؟؟ کی تو ام؟! تو چی کار کردی با من🙂✨ صورتش که معلوم شد... شوک شدم.... داوود زنگ زد... گوشی رو زدم رو سایلنت.. جلو رفتم... باورم نمیشد... یعنی.. محدثه؟! این همه سال... این...این.. همون .. نشونه رسوله!! همونیه که منتظرش بودم... سرش رو گذاشت رو قبر... یه فرش کوچیک پهن کرد.. مشغول نماز شد... دیگه غروب بود.. اما خورشید هنوز میدرخشید... باید میدید چجوری عاشقانه توی قنوت نماز اشک میریزه... تسبیح به دست.. خیره به زمین بود.. اروم اشک می‌ریخت و ذکر میگفت.... بزرگ تر شده بود.. اما درست مثل همون زمان.. قد بلند و خوشگل... مهربون و محجبه بود... جلو رفتم.. ؛Z چند شب پیش اومد به خوابم.. انگار میدونست میای!! سرش رو برگردوند... ؛Z منتظرت بودم😍🙂😢 < رهااااااا🥺😍🤗🙂 بغلش کردم... چقدر رها گفتن هاش .. مثل رسول بود.. ن زن داداشم بود.. و ن حتی نامزد رسول.. اما میدونستم ... که محدثه هم رسول رو دوست داشت... اون ..‌ آخرین نفری بود .. که رسول دوسش داشت... حس کردم شونم خیسه.. اما نمیتونستم ازش دل بکنم... < خیلی دلم برات تنگ شده بود... اما... نمی تونستم ... ازش جدا شدم... تو چشماش خیره شدم.. .................................................... ؛Z چرا اینجا؟؟ چرا الان... چرا بعد این همه سال؟.. میدونی چقدر منتظرت بودم... چرا یهو غیب شدی.. < اولش رفتم... تا یه مدت... با خودم و خدا تنها باشم.... توی این سال ها خیلی اتفاقا افتاد... مهم ترینش هم.. از دست دادن .. پدر و مادرم توی یه تصادف.... ؛Z خدا رحمتشون کنه... تسلیت میگم.. < داغ رسول کم بود... اونم... حس میکردم دارم خفه میشم.. ؛Z چرا نیومدی ... چرا خودت رو خالی نکردی؟؟؟؟ چرا درد توی سینه ات رو نگفتی؟؟ < بعضی درد ها رو نباید گفت... با گفتنشون... ارزششون کم میشه.. چشمم خورد به انگشترش... حلقه بود... خیلی قشنگ بود... ؛Z مبارکه .. حالا .. کی هست این مرد خوشبخت😄؟! < هع😏🙂 ... واقعا هم خوشبخت شد.. ؛Z شد؟!😮🙂... < فک میکردم.. تو خبر داشته باشی... ؛Z از چی؟؟ < رسول .. قبل از اینکه بره.. یه پاکت داد بهم... وصیت نامه.. یه روسری.. یه نامه و .. یه حلقه داخلش بود🙂... روز آخر... انگار میدونست.. برگشتی تو کارش نیست... این حلقه هم که میبینی.. همونه... رها.. ؛Z زینبم... < زینب؟؟ ؛Z همون سال... اسمم رو عوض کردم.. < زینب.. الان ۱۵ ساله که تمام زندگی من... شده یه نامه ، یه روسری و یه انگشتر... خوش به حالت... من که .. هیچ وقت نداشتمش... لبخندی تلخ زدم... ؛Z بگو ببینم.. تو نامه چی نوشته بود؟؟😂 < عه .. رها... 😅تو آدم نشدی؟؟ ؛Z میخوام ببینم طبع شعری داشته یا ن...🙂😅 < تو تعریف کن... چه خبر؟؟ اون زمان با آقا داوود نامزد بودین؟؟؟ از سایت چه خبر... آقا محمد... خانم افشار... خانم فهیمی.. خانم قطبی ..‌ آقا سعید.. آقا داوود.. آقافرشید.. ام.. یه نفر... ؛Z آقا امیر رو جا انداختی😄 < اها... همه خوبن؟؟ ؛Z همه خوبن... رسول و درسا هم پسر و دخترمن😅 رسول .. که نوجونه.. درسا هم ه