『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_پنجاه_و_هفت #داوود سختتر از کنار اومدن با تعطیل شدن
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_هشت
#داوود
تابهش گفتم ...
خیلی ناراحت شد...
ناراحتیش رو قشنگ حس کردم...
٪ ینی تو میخوای به خاطر کارت عروسیمونو ول کنی بری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آره داوود؟؟
& رها... من تعهد دادم..
٪ ب من چی ؟؟؟
& ببینم .. تو خودت ... فک کن ....
من اگه نتونم به تعهد که در رابطه با کارم دادم پایبند باشم...
تو میتونی بهم اعتماد کنی که به تعهدی که میخوام به تو بدم پایبند باشم..
٪ داوود ... داوود.... واییی.. یه چیزی میگی ....
مگه میشه... خب ..
& رها ... به خدا تو بگی ن نمیرم..
ولی اگه اتفاقی افتاد...
خودت اون دنیا جواب ۸۰ میلیون آدم رو بده!!!
میدونستم دلش نمیاد...
قبول میکنه ...
٪ باید بری....!!
جواب ندادم....
٪ داوود ... باشه !! برو .... من راضیم...
& نمیرم...
٪ مگه میشه؟؟؟ باید بری ... تو راست میگی...
😊 روز اول قرارمون همین بود..
قرار بود من توی مسائل سخت و کارهات همراهت باشم...
اینجوری ... نمیخوام بشم سد راهت...
& رها تو محشری...
حسین آقا وارد شد...
به احترامش بلند شدم..
☆ رسول همه چیز رو گفت....
اینجور که معلومه رها هم راضیه پسرم...
شاید یه خیری توی این ماجرا بوده....
نگران تالار و جاهای رزرو تون نباشید...
از دوستانمه...
میندازمش هفته بعد..
خوبه؟؟؟
٪ وای بابا ممنون....
پ.ن پارت بسی کوتاه... بالاخره حل شد😍😂
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
بهم قول بده داوود سالم برمیگرده.....
همه اش بهونه بود.....
قلب آدما... هیچ وقت دروغ نمیگه....
قول میدم مواظبش باشم....
باید برم یه سر سایت.....
خداحافظ):