eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
276 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😌🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_سی_و_ششم #رها $ رها واقعا که... خیلی مسخره ای...😞 ٪ ناراحت
به نام خدا😊🦋 $ باشه،، باشه،، چشم حواسم هست.. خداحافظ😊🌷 اومد نشست کنارم..😐 ٪ کی بود😐❤️ $ رها ،، میشه انقدر کی بود چی شد چی گفت نکنی😐😂 همه مسائل رو که تو نباید بدونی😒🖤 ٪خیل خوب بابا.. فهمیدیم تو خوبی😐.. رسول!! $ جانم ، ٪ میشه اولین زنگ رو همین الان بزنم🤨؟.. یکم فکر کرد.. ٪ خیلی سوال سختیه😐😂؟! $ هوم... باشه.. حالا به کی میخوای زنگ بزنی😄❤️🖤 ٪ علی😁 $ عللیییییی😐😐😐😐باز اون😐😐😐 اون که دیروز زنگ زد ... چه خبر هر روز هر روز😒 ٪ وا رسول... زشته انقدر حسودی میکنیا😂❤️ $ ا.. خوب تو فقط با علی جینگ میشی😐😢 ٪ من که همش کنار تو ام😂 فکر نمیکردم آنقدر حسود باشی $ رههاااااا ... خوب الان میخوای زنگ بزنی که چی؟😐 ٪ تو کاریت نباشه😂 شماره علی رو گرفتم برداشت شماره جدید بود... نشناخت😂😂😂😂 ¤ الو ... سلام ... بفرمایید صدام رو عوض کردم ٪ اهم.. الو سلام آقا... از تیمارستان خدمتتون تماس میگیرم... ¤ تیمارستان؟!😏 ٪ بله ،، میخواستم ببینم دعوت نامه به دستتون رسید😂؟! رسول به زور جلوی خودش رو گرفته بود😂❤️ ¤ دعوت نامه چیه... چی میگی خانم اول صبحی.. ٪ آقا ،، هرچه سریع تر باید مراجعه کنید.. پزشکان ما نگرانتون هستن😂😂😂 رسول منفجر شد $ پخخخخ ... علییییییی ¤ ای زهر مار رها تو ای😡 ٪ آره دیوونه😂😂😂😂 ¤ میگم چقدر صدات آشناست ها... عه عه.. دوتایی دست به یکی کردین آره😒 حالا من برای دو تا تون دارم 😊🦋 ٪ عهههه... علی شوخی بود... یه وخ پا نشی بیایا😂❤️ $ آقا اصلا به من چه ... این دیوونه زنگ زد😐 ¤ چرا دیگه.. اتفاقا من فقط تورو کتک کاری میکنم... رها رو که نمیشه زد😂😍 $ ینی چی😐😐😂😂😂 ¤ شوخی کردم بابا😂😂😂😂 من باید برم دیوونه ها ... خداحافظ😎 $ خداحافظ😐 $ دیدی چی کار کردی... نزدیک بود به فنا بریم؟.... پاشو کارات رو بکن😐😂 ٪ خیلی خوب رسول .. اه .. چقدر غر میزنی😐 پرو پرو زد روی گردنم😐 ٪ چته؟؟😐 $ 😂😂 یدونه محکم زدم تو گردنش که صدای بلندی داد و الفرار😂😂😂 تا وسط راه پله ها اومد .. رفتم تو اتاق .. درم بستم😂❤️ $ رها... مگه دستم بهت نرسه.. حیف که کار دارم😐 لباس هام رو پوشیدم... گوشیم و وسایلم رو گذاشتم تو کیفم.. $ رهااا...رها.... دیره ها... بیا دیگه .. ٪ اومدم غرغرو😂 چادرم رو پوشیدم... رفتم از در اتاق بیرون .. $ چه عجب... بالاخره اومدی😐 ٪ اه رسول... غر نزن دیگه ... رفتم دم در .. خواستم در ر وو باز کنم که دوباره جلوم سبز شد😐😐 ٪ باز شروع شد... رسول ... تو آخرش منو دق میدی... $ چیه تو هم... فقط خواستم بگم تا دم ماشین باهم میریم😂 ٪ 😐 تو چرا ول نمیکنی منو؟؟؟ بابا بزار دودقیقه آزاد باشم😐😐😐
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ من چون ۳ روز مرخصی داشتم خونه وایسادم و نرگس رفت سایت . با نیما اول خونه رو تمیز کردیم و بعدش بهم کمک داد تا دسر ها رو آماده کنیم . مثل یه پسر خوب کار میکرد :) میخواست ظرف هارو هم بشوره. گفتم نرگس:نیما جان برو دیگه نمیخواد دستتم درد نکنه ! نیما:کارات زیاده ، منم که کاری ندارم ، مهمونی هم بخاطر منه ، اینطوری که نمیشه فقط شما زحمت بکشی! نرگس:ای فدای اون دل پاکت بشم من !ممنون داداش گلم. نیما:منم فدای اون چشمای نازت بشم . نرگس:نیما ؟ نیما:جان نرگس:یه سوال بپرسم؟ نیما:بپرس نرگس:کی میخواهی زن بگیری؟ نیما:هر وقت یه دختر خوب مثل خودت پیدا کنم ؛) نرگس:مثل من که اصلا نیست ، ولی برا خودت گفتم ، میمونی می ترشی ها! نیما:اینو به خودت بگو ، تو چرا شوهر نمیکنی؟ نرگس:به تو چه ؟ نیما:پر رو شدی؟ نرگس:درس پس میدم نیما دیگه هیچی نگفت ، از بچگی ساکت و آروم بود و هر وقت دعوا میشد اول نفر عقب میکشید ! بالاخره ساعت شد ۵ غروب و منم همه چیز رو آماده کرده بودم . به جز سالاد که اونم باید نرجس درست میکرد . رفتم روی کاناپه دراز کشیدم. امروز خیلی کار کردم تمام بدنم درد میکرد! بلند شد و رفتم داخل اتاقم. چی بپوشم حالا ؟ شوهر عمه و پسر عمه و پسر عمو هم هستن ! پس یه چیز پوشیده ! یه تونیک صورتی با طرح های صدفی که روی سینش مروارید کار شده بود . با یه شلوار شیری. همراه شال شیری. بعد رفتم سراغ آرایش . تکمیل شده بودم که صدای در اومد . رفتم دیدم نرجسه... پ.ن:🌾 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: نمیدونی آقا محمد چقدر خوشحال بود! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م