eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
276 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ بعد از چند دقیقه که کمک کردم گفتم نرگس:عزیزم من باید برم ، یه کاری دارم . بلیک:دستت درد نکنه گلم نرگس:راستی منو فراموش نکنی ها! بلیک:با هم در ارتباط هستیم نرگس:باشه ، فعلا خدا حافظ بلیک:بای رفتم داخل خونه خودم ، چند با گوشیم زنگ خورده بود ، نگاه کردم ناشناس بود ، برای همین دیگه زنگ نزدم . شب رو خوابیدم و فردا صبح ساعت ۷ رفتم اداره . وقتی رسیدم رفتم روی میز خودم که دیدم یه پرونده سر میزه ، برش داشتم و به اطراف نگاه کردم ، یهو یه صدا از پشت سر اومد برگشتم دیدم آقا رسوله . رسول:سلام، آقا محمد گفت چون پنجشنبه اولین ماموریت دستگیری شما و نرجس خانومه این رو بهتون بدم و بگم که بخونید و اماده باشید . نرگس:سلام ، ممنون ، همین یدونه ؟ رسول:نه ۲ تا بود مال نرجس خانوم رو بهش دادم ، اینم مال شما . نرگس:مگه نرجس اینجا بوده؟ رسول: یه سر اومدن و رفتن ‌. نرگس:بازم ممنون . بعد هم بدون توجه بهش نشستم روی صندلیم و شروع کردم به خواندن . به خودم که اومدم ۲ ساعت گذشته بود . از ۸ اینجا بودم و الان ۱۰ بود !!! صبحانه هم نخورده بودم . از توی کشو ی میزم یدونه کیک برداشتم ، رفتم داخل خوابگاه و یدونه قهوه درست کردم که با کیکم بخورم . داشتم از پله ها پایین میومدم که یه دفع ...!!!!!!!!!!!!!!! پ.ن:بمانید در خماری 😌😈 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: این چه کوفتی بود !!! عیب نداره ، بفرمائید ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م