『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا💕🐰 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_شصت_و_یک #رها ٪ دریا.. * بله؟؟ ٪ میشه یه کاری برام بک
به نام خدا🖤❤️
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_شصت_و_دو
#داوود
رفتم سایت...
حوصله نداشتم...
نتونستم کارام رو طبق برنامه پیش ببرم...
کلافه بودم...
رفتم سر میزم..
علی و سعید...
با فرشید میز رسول رو دوره کرده بودن...
بی مزه بازی در میووردن...
تا سیستم رو اوکی کردم سعید گفت..
₩ چیه داوود... چرا تو همی؟؟
& سعید برو دنبال کار و زندگیت..
حال و حوصله شوخیای بی مزتونو ندارم😒
÷ اوووو... جوری میگه حوصله ندارم...
انگار شکست عشقی خورده😂🖤
علی سایبری معمولا حرف نمیزد...
داشت کارای رسول رو انجام میداد...
بلند شدم لیست گزارشی رو که مسعود ایمیل زده بود رو ببرم اتاق محمد...
& آقا اجازه هست؟؟
€ بیا داخل داوود...
€ چه خبر؟؟
& سلامتی...
€ کاری داشتی..
& بله.. این لیست گزارشی که مسعود ایمیل زده..
€ آها... بزارش رو میز برسیش میکنم...
& چشم...
€ خب .. دیگه ؟؟
&دیگه .. همین...
€ داوود خوبی؟
& هان؟؟
€ چیزی میخواستی به من بگی؟
& ن .. ن.. هیچی... با اجازه..
از بچگی همین جور آدمی بودم...
آخه... چجوری بهشون بگم...
شاید بهتره اول به مامان بگم...
اما مامان که نمیشناسه...
دریا... دریا بهترین گزینه است..
اما ن...
سردرگم مونده بودم...
÷ داوود.. داوود... بیا .. خبر داغ دارم برات..
& چیه؟؟؟
÷ رسول دوربین کارگذاشته رو لباسش ..
داره میره به عنوان نیروی خدماتی ناهار رئوف رو ببره...
& خب چرا از طریق دوربینا کنترل نکردین؟؟؟
÷ دوربینا؟؟
& دوربینای هتل دیگه..
÷ هع... فک کردی رئوف تو هر هتلی میره؟؟؟
تحت حفاظت...
دسترسی نداریم...
& آها... خیلی خوب...
رفتم بیمارستان ...
من رو که راه نمیدادن...
چون وقت ملاقات نبود..
زنگ زدم دریا اومد دم در..
* سلام... چی شد؟، اونایی که گفتم رو اوردی؟؟؟
& اره... بیا بگیر... دستم شکست..
* خیلی خوب... پس خداحافظ..
رفت..
& دریا..
* بعلههه
& وایستا یه دقیقه.. کارت دارم...
* چیه .. زود بگو..
& کی میای خونه
* داوود... چی داری میگی.... الان تو ای نن وضعیت به فکر خونه اومدن منی؟؟؟
& فقط یه سوال پرسیدم..
* نمیدونم... رها که فردا مرخص میشه...
شاید شب یه سر بیام خونه..
& اها... اگه خواستی بری خونه خبرم کن بیام دنبالت..
* باشه... .
& عه.. دریا..
* بلههه؟؟ دیگه چیه؟؟؟
& پلاستیک یادت رفت...
* حواس نمیزاری برای آدم که😐
& وا... به من چه..
* ایشش..
& دریا🤣
* چیههههههههه
& خداحافظ
* خداحافظ😐
بازم نتونستم..
ای خدا...
نه جرعت دارم به رسول بگم..
ن روم میشه به دریا بگم..
ن مامان میشناسه...
ن با محمد راحتم..
چی کار کنم خدا😖
پ.ن بسی جذاب و معمایی😜
✨✨✨✨بدونیناز پارت بعد✨✨✨✨
بسه دیگه .. تمومش کن😡..
دیگه طاقتم طاق شد...
کشیده زد رو صورتم... به خودم اومدم...