🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هشتاد_هشتم
#نرگس
بعد از خواستگاری،وقتی برگشتیم خونه ساعت ۰۰:۳۰ بود .
ساعت ۶ صبح
با نرجس وارد اداره شدیم ، بعد از برداشتن وسیله هامون رفتیم اتاق آقا محمد تا کارای امروز رو بهمون بگه .
محمد:ساعت ۷ جلسه داریم ، یادتون نره .
از پله ها پایین اومدیم و خودمون رو با مرور پرونده بلیک و احسان و دار و دستشون مشغول کردیم و ساعت ۷ داخل اتاق آقا محمد آماده بودیم .
محمد:سلام به همه خسته نباشید ، امروز چند تا چیز مهم باید بهتون بگم ، اول اینکه زینب خانم امروز میرسه ایران ، ممکنه هنوز تحت نظر باشه پس فقط همسرش سعید میره دیدنش .
مورد بعدی که خیلی مهمه اینکه...قراره بریم کویت !
همه از خوشحالی نزدیک بود وا برن !
محمد:اینم بگم با خانواده هاتون هماهنگ کنید قراره به زودی برای ماموریت حرکت کنیم!
سعی کنید زیاد درباره ماموریت توضیح ندید ، فقط به خانواده خودتون مثل پدر ، مادر ، همسر ، و فرزند بگید ، بیشتر نه!
همه:چشم.
محمد:بلیک هنوز هیچ حرفی نزده ! امروز آقای شهید بر میگرده سر کار و قراره دوباره ازش بازجویی کنه !امیر ارسلان از ایران خارج نشده ، ولی اینجور که معلومه امروز فرداس که از مرز شمال ایران خارج بشه ، نگران این موضوع نباشید ، بچه های اطلاعات گیلان میگیرنش ، فکر نکنم موضوع دیگه ایی مونده باشه ، که بخواهد درباره اش بهتون اطلاعی بدم ، اگه چیزی هست که نگفتم ، اضافه کنید .
سعید:آقا ساعت چند پرواز زینب میشینه؟
محمد:ساعت ۱۱ صبح ، یعنی سه ساعت و نیم دیگه .
سعید:ممنون
محمد:دیگه؟
فرشید : آقا باید درباره یه موضوعی باهاتون صحبت کنم ، اما اگه میشه تنها...!
محمد:باشه فرشید جان ، کسی سوالی نداره؟
همه:نه
محمد:مرخصیت ، همه به جز فرشید .
همه اومدیم بیرون ، از چهره آقا داوود و آقا سعید و آقا رسول و مخصوصا آقا مصطفی معلوم بود دارن از فضولی می میرن که چرا آقا فرشید موند داخل و با آقا محمد چی کار داشت؟
#فرشید
چند روز بود که میخواستم چیزی رو به آقا محمد بگم ، امروز با اعلام ماموریت جدید و سفر به کویت تصمیمم رو گرفتم و دلو زدم به دریا .
آقا محمد صدام زد
محمد:فرشید جان کاری داشتی باهام؟
فرشید:چی .. آها .. اره آقا میخواستم بگم که ... امروز فرداس بابا بشم ... ولی..!
محمد:خودت میدونی جز نیرو های خوبم هستی ، باید حتما باشی ، پس اگه تا روز ماموریت به قول خودت بابا شدی که باهامون میای ، اگه نه میمونی ایران ، خوبه؟
فرشید:ممنونم آقا عالیه !
محمد:فقط ... چی؟
فرشید:چی؟
محمد:شیرینی بچه ها یادت نره ، چشمشون به توعه .
فرشید:به روی چشمام 👁(رنگ این چشم رو آبی فرض کنید، متاسفانه چشم آبی رنگ نبود😂)
محمد:چشمات منور به ضریح آقا :)
فرشید:سلامت باشید!
محمد:الان برو سر کارت دیگه .
فرشید:خسته نباشید ، با اجازه .
پ.ن:کی نی نی دوست داره؟😂
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
دلم خیلی برات تنگ شده بود باورت میشه؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م